هر صبح به صدای زنگ بر می خیزم
و هر شب به اجبار خستگی به خواب می روم
روزگار تقویم تکرارم را ورق می زند
با روزهای بی ثمرتر از دیروز
و با شب های بی رویاتر از دیشب
می خندم بی آنکه شاد باشم
و تکرار می کنم بی آنکه بفهمم
پای بسته و مجبور به خطوط قوانین بردگی
حتی آنجا که در ظاهر نیستند
که مرا از درون خط کشی کرده اند
به راستی که این روزها
بادا مبارک تولد
نغمه غمگینیست