ترسم از آن است
که ناتمام بمیرم . . .
خانه ی سیاه شکنجه را
یادت هست؟!
در خود تنیده شدن هایم را
در ثانیه های کشدار بازی با مرگ؟!
ترسم از آن است
که بیهوده بمیرم.
نا نوشته . . . ناخوانده . . .
با
... دیدن ادامه ››
هراس چشم هایی که
بی پناهی را در تقلای
فرار از چنگال بی رحم تو
فریاد می زد! . . .
دل لرزه های خاموش من
در هجوم هولناک درهای بسته.
ترسم از آن است که
قربانی ی دست های یک
"هیچ " شوم آخر.
از: (امیر بابک یحیی پور)