دالهای بیمدلول و مدلولهای بیدال
زبان تمشکهای وحشی، حکایت زبانی است که از انجام رسالتش که همان ارتباط است قاصر است. عنوان نمایش اولین نشانه را میدهد، زبان، که خاص موجودی است به نام انسان، که وظیفهاش ارتباط است میشود مال تمشکهای وحشی. رابطههای انسانی به واسطهی زبان است که شکل میگیرند و محکم میشوند، اما وقتی زبان، میشود زبان تمشکهای وحشی، گویا کارکردش برای انسان همانقدر است که برای تمشکهای وحشی.
در اسطوره بابل آمده است، هنگامی که خداوند به شهر و برجی که در حال ساخته شدن بود، نظر انداخت گفت: زبان همهی مردم یکی است و متحد شده، این کار را شروع کردهاند. اگر اکنون از کار آنها جلوگیری نکنیم، در آینده هر کاری بخواند انجام خواهند داد. پس زبان آنها را تغییر خواهیم داد تا سخن یکدیگر را نفهمند.
انسان هایی که می توانستند همدست و هم زبان با یکدیگر با هم علیه خدایان وارد عمل شوند تا به لذت زمینی در برابر درد آسمانی دست بیابند، به گروه های متفاوت زبانی تقسیم می شوند که دیگر حرف یکدیگر را نمی فهمند و هر یک به سویی روان و برج متوقف شده و بر عکس درگیری و تفرقه و تنش میان آنها بالا می گیرد.گویی که زبان اگر که متفرق نمیشد میتوانست سر به آسمانها بگذارد و نیرویی به آدمیان دهد همرتبه خدایان و خدایان را
... دیدن ادامه ››
هراس افتاد.
زبان تمشکهای وحشی، تمام این نفرین خدایان را بازمیگوید، انگار که حتی اگر زبان را به تمامی شناخته باشی، که اگر حتی زبانشناس باشی، اگر هر آنچه گفتنی است به چندین زبان زنده دنیا بازگویی، اگر حتی بتوانی آن را به زبانهای ساختگی برگردانی، حتی اگر آنقدر پیشرفته باشی که بتوانی کوچکترین واحد معنادار زبان، جمله را فروبکاهی به چند حرف و آنحروف معلق در فضا را به نچسبیدنی فرم ممکن به هم بچسبانی و هنوز هم تمام این دالهای پراکنده توانسته باشند به آن مدلول مشخص اشاره کنند، باز هم از فهمیدن همدیگر عاجز هستی. و انگار این همان نفرین خدایان است.
زبان از دالان تکرار و ملال زندگی که بگذرد انگار اگر چه بایستی به واسطه پختگی در بستر زمان، باقوامتر باشد، که توانسته باشد اتصال محکمتری بین دالها و مدلولهای انسانها برقرار کند، که از دریچهی همزبانی راهی بگشاید به دل، بشود همدلی، ولی الکن میماند. که اتفاقا جایی که باید کارکردش اتفاق بیفتد، بیرنگ میشود، که دیگر مدلولهای من، مدلولهای تو نیستند که تمام دالها انگار به هیچ چیز مشترکی اشاره نمیکنند و سوال اینجاست که چه اتفاقی میافتد که زبان این اندازه قاصر میشود.
زبان تمشکهای وحشی، به دنبال یافتن این سوال است، شاید سهمگینترین شکل این اتفاق در روزمرگیها و تکرارها و عادتهای یک زندگی مشترک عاشقانه بیفتد، رابطهای که زبان در ابتدا، بهانهای است برای شکلگیری این رابطه و به مرور علتی است برای قوام این رابطه، ولی از جایی که به روشنی مشخص نیست از کجا، زبان همچون عشق راهی وارونه میرود، که قطعه شعری که زمانی بیان عاشقانهها بوده است، میشود ابزار فاصلهاندازی، ابزار کینهتوزی، میشود چیزی برای وارونهکردن مسیری که یک رابطه میپیماید و از آنجاست که دیگر، واژهها محو میشوند، دود میشوند به آسمان میروند، میان یک زندگی مشترک، حرف جای خود را به سکوت میدهد، و این انگار ابتدای ویرانی است، چرا که انگار از روز نخستین رسالت زبان(یک زبان مشترک) رساندن آدمها به آسمان بوده ولی با نفرین خدایان زبان نیروی جادویی خود را از دست میدهد.
اما همچنان سوال باقی است در زبان تمشکهای وحشی این راه وارونه زبان، از کجا آغاز میشود؟ آیا از زمانی که داوود دیگر دنیایش را نمیبیند، دیگر تفاوتهای کوچک دنیا به چشم نمیآید، آیا از زمانی که دنیا، آخرین یادداشتهای داوود را نخوانده در باکس ایمیلش باقی میگذارد؟ آیا از آنجا که ن.ک راهش را میان گفتگوهای آنها باز میکند؟