به شخصه از دیدن این نمایش بسیار زیاد لذت بردم و در وهله ی اول به تمامی عوامل کار خسته نباشید میگم. متن، دکور ، طراحی صحنه و بازی ها خیلی خیلی خوب بود. این نمایش برخلاف داستان روا و ساده ای که در ظاهر نشون میده حرف های بسیار زیادی برای گفتن داره و تا یکی دو ساعت بعد اجرا ذهن شما را کاملا درگیر میکنه. در درجه ی اول بحث زبان مشترک بین زوجین و اختلافات زیادی که میتونه به خاطر همین اختلاف تو زندگی ها به وجود بیاد. هر کسی که تجربه ی یک رابطه ی عمیق را داشته باشه این مساله را به خوبی متوجه میشه که زن و مرد به علت تفاوت باطنی و طبیعی که باهم دارند میتوانند از هر قضیه ای برداشتهای بسیار مختلفتی داشته باشند و این اختلاف اگر با عشق و محبت چشم پوشی نشه عاملی برای سردی و جدایی عاطفی میشه. چیزی که توی این تاتر خیلی بهش تاکید میشد. آدم ها اگر نتونن با هم حرف بزنن و نتونن حرف همدیگر را بفهمن یواش یواش از هم فاصله میگیرند و تمام خاطرات خوبشون هم به نحوی کمرنگ میشه. به نظرم این نمایش روی چند تا اصل تاکید داشت: اول و مهم تر از همه ضرورت صحبت کردن ، گفتن و شنیدن و اهمیت دادن به احساسات طرف مقابل حتی اگه تو درک درستی ازش نداری (توجه به نیازها خیلی خیلی مهمه و ما توی نمایش میبینیم که داوود به زنش میگه من هنوز عاشقتم ولی دنیا از سردی داوود گله میکنه)، ضرورت شوخی و خنده و ساختن خاطره توی یک زندگی که شاید مهمترین زبان قابل درک هر دو طرف باشه و البته ضرورت داشتن رابطه ی جسمی رضایت بخش، نکته دوم بحث برج بابل بود و این که تمام این بدبختی آدم ها که الان حرف همدیگرو نمیفهمن به خاطر عقوبت و مجازات خداونده و انسانها دارن کیفر میشن تا اون گناه پاک شه و نکته ی آخر که به نظر من بحث تناسخ بود (تناسخ یعنی زندگی ها و تولدها و مرگهای پیاپی تا رسیدن به یک تکامل نسبی)، تو مفهوم تناسخ تو بر اساس کمالاتی که تو زندگی فعلیت به دست میاری حق داری زندگی آیندتو تعیین کنی و این مساله را ما تو نقش علی شادمان (یک کالبد ذهنی) دیدیم که بر خلاف عدم علاقه اش به این زندگی و تمام تلاشی که کرد که کار به اینجا نرسه ولی در نهایت انتخاب کرد که به دنیا بیاد تا پیوند دهنده ی مجدد زندگی دنیا و داوود باشه و نقشش تو این زندگی را این طوری رقم زد.