چهارشنبه بود انگار
نشست روی عطارُد
دنیا را ساخت و رفت...
....
کاش دوشنبه عاشق بشوی
و فرصت داشته باشی دردهایت را
تا سهشنبه جمعوجور کنی
تحویل پرستارِ بخش بدهی
پنجشنبه قدم بزنی
همینطور خیابان ولیعصر را بروی بالا
اورژانس را رد کنی و
«چهارشنبه» را پِیج کنی
ببری بنشانیاش جای
غروب جمعه.
شعری از کتاب دقیقه ی سی سالگی نشر فصل پنجم