آهواره اثری است تراژیک در فضایی به ظاهر تاریک (تعریضی به فضای تاریک زندگی برخی مردمان بر کره ی خاکی ) که توسط نویسنده ، نوری بر آن تابانده شده تا معیاری باشد و عیاری برای آنانی که در اتمسفر مه آلود خاورمیانه تنفس می کنند ، بیان بر صحنه ی مظلومیت مردمان و به خصوص مظلومیت مضاعف زنان که به واسطه جنسیت شان ، هر کجا ظلمی است برای ایشان دوچندان است .
روایت همواره ی زندگانی بشر بر کره ی خاکی ، تقابل نیکی و شر ، نبرد نور و تاریکی و جدال عشق ، نماد روشنایی و آگاهی و جنگ ، نماد ظلمت و جهل .
با نگاهی به حافظه ی حکمت و ادب این مرز و بوم به دیرینگی این تقابل پی می بریم :
در ستایش عشق ، مولانا جلال الدین چنین فرموده : " ملت عشق از همه دنیا جداست / عاشقان را ملت و مذهب خداست " یا " علت عاشق ز علتها جداست / عشق اصطرلاب اسرار خداست / عاشقی گر زین سر و گر زان سرست / عاقبت ما را بدان سر رهبرست " این پدیده ، چنان مهیب است که آن بزرگوار بزرگ اندیش بزرگ منش در برابر آن خجل می ماند " هر چه گویم عشق را شرح و بیان / چون به عشق آیم خجل باشم از آن " که این نکته خود گویای وزن این گوهر مغفول است .
همچنین حافظ عزیزمان که خود از سلسله جنبانان عشق در حکمت این دیار بوده است حق آن را چنین ادا کرده : " با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی / تا بیخبر بمیرد در رنج خود پرستی " یا " عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید / نا خوانده نقش مقصود از کارگاه معنی " ، آن حکیم عزیز بلند آوازه تمام معنای حیات بشر را در عشق خلاصه نموده است .
و استاد سخن ، شیخ اجل سعدی که می فرماید : " به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست / عاشقم
... دیدن ادامه ››
بر همه عالم که همه عالم از اوست " و یا " سلسله ی موی دوست حلقه ی دام بلاست / هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست " ، فراغت از عشق خطر آفرین است و مخاطره آمیز و نویسنده این نمایش مخاطرات آن را به رشته ی تحریر در آورده و کارگردان و نقش آفرینان این اثر تقابل ظلمت مرگ و جهل با این پدیده ی نادر حیات بخش آگاهی آفرین را در صحنه ی نمایش به مرآی بیننده در آورده اند .
زنان و مردانی با هویت های زاد بوم و اعتقادی گوناگون اما با وجه اشتراک عاشقی که به جرم زیبا اندیشی و عشق ، قربانی جهل جزم اندیشان و عشق ستیزان شده اند اما در نهایت در شط عاشقی غوص کرده اند و گهرها صید نموده اند و فرصتی یافته اند تا تمام آنچه را که بدان آگاهی دارند در منظر ما که هنوز فرصتی داریم به نمایش بگذارند و از قول قبیله ی زیبا اندیشان تاریخ نهیبمان زنند که " عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید / نا خوانده نقش مقصود از کارگاه معنی " و انذارمان دهند که عشق زمینی و عشق آسمانی دو روی یک سکه اند و شاهد مثال بیاورند که " عاشقی گر زین سر و گر زان سرست / عاقبت ما را بدان سر رهبرست " .
برای تماشای این اثر متفاوت و ارزشمند که روایتی دیگرگونه برای بیان بزرگترین دستاورد معنوی بشر ( عشق ) و رنجهای تبعی آن که زاییده ی خام اندیشی و کوته نظری جاهلان ، به ویژه در جغرافیای مظلوم برگزیده است ، می بایست مجهز به تمرکز بسیار و حوصله ی افزون بود تا به درک درستی از متن رسید ؛ شاید هم نیاز به تجدید دیداری با آن .
سپاس از نویسنده ، کارگردان و نقش آفرینان محترم و معزز این نمایش برای طرح موضوعی خطیر .