توی مدرسه خیلی چیزا بهمون یاد دادند. معادله چند مجهولی، فوتوسنتز گوجه فرنگی. املای صحیح کلمات و خیلی چیزای دیگر... که در واقع همهی چیزهایی که هیچ وقت به کارمون نیامد. باید چیزهای دیگری بهمان یاد میدادند. باید یاد میدادند که تنهایی را چطور زندگی کنیم. باید یادمان میدادند دلتنگی را بهانه نکنیم برای خر شدن دوباره. باید یادمان میدادند که همهی معادلات مال روزهاست و شبها همه چیز فرق می کند، باید یادمان میدادند با هر رفتنی فرو نریزیم و با هر فروریختنی نمیریم. باید یادمان میدادند احمقیم اگر برای چیزهای بیشتر تلاش نکنیم، و اما احمق تر اگر داشته های الانمان را نبینیم. باید یادمان میدادند زخم ها خوب میشوند اما هیچ چیز، هرگز از حافظه زخم ها پاک نمیشود. باید یادمان میدادند زندگی در روبه روست نه پشت سر... باید یادمان میدادند آنها که دوستمان ندارند بالاخره اما ناگهان و ناروا ترکمان میکنند...
تن شوری تیاتر ارزشمندیست و بسیار هوشمندانه تعارضات و تناقضات ذهنی انسان رو در روابط زناشویی به چالش کشانده است.