بر خلاف انتظار، نمایش کمی دچار کلیشه شده بود. گاهی تلاش زیاد برای نشون دادن عمق فاجعه، نتیجه معکوس داره و شاید باید از احساساتگرایی در اکت و متن نمایش کاسته میشد تا تاثیر بیشتری بذاره. به نظرم اگر داد زدنها و گریه کردنهای بازیگران کمتر بود نمایش بهتری از آب درمیومد. ساختن نمایش در مورد جنگ ایران، مثل راه رفتن روی لبه تیغه. میتونه کاملا شبیه همه آثاری بشه که در تمام این سالها از تلویزیون یا توی مدرسه در مورد جنگ و شهدا تو چشممون کردن، هم اینکه میتونه خیلی تاثیرگذار باشه و دید آدم رو نسبت به اون دوران و نسبت به تک تک آدمهایی که خواسته یا ناخواسته توی این جنگ 8 ساله به نوعی زندگیشون خراب شده بازتر بکنه. به نظر من این نمایش نتونسته بود خیلی این تعادل رو رعایت کنه و در بعضی از صحنهها شعارزده شده بود. (مثلا قسمت مربوط به مرد ارمنی)
بازیها میتونستن بهتر باشن، خانم معتمدآریا و آقای بهنام شرفی به نظرم بهترین بازیها رو داشتن. آقای آزرنگ هم اگر از نقششون در مرد ارمنی چشمپوشی کنیم، عالی بودند.
در کل با توجه به کامنتهایی که خونده بودم انتظار نمایش خیلی بهتری داشتم.
و یک چیزی که تازگیا توی تئاترها دارم میبینم، این «عززززیززززم» گفتن تماشاچیهاست که واقعا مثل موبایل بازی و بلند حرف زدن و بیخودی خندیدن، رو اعصابه و یا شایدم بیشتر از اونا. آخه یعنی چی این حرکت؟ یعنی انقدر بروز ندادن احساسات قشنگتون نسبت به بدبختی آدما سخته؟ اگه اینجوریه صبر کنین فیلم نمایشها بیاد بیرون، بخرید و توی منزل تماشا کنید و همهش توی همه صحنهها بگید عززززززیزم