در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | آرمین قهقائی درباره نمایش اعتراف، یک برگمان خوانی: می شد یک نقش این نمایش را چنین خواند: من تردید نداشتم، چرا که در واقع
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:34:55
می شد یک نقش این نمایش را چنین خواند: من تردید نداشتم، چرا که در واقع باور نداشتم و ایمان که اصلا. و بی باوران را به هر گامی که بر می دارند تردیدی ... دیدن ادامه ›› هست که از یقینی جانانه و لذتبخش می تراود؛ یقینی که به مطلق نبودن هیچ پدیده ای، حتی خدا اشاره دارد؛ یقینی که هر باوری را قابل نقد و هر نقدی را برداشت منتقد از تصویرِ واقعیت می شمارد. می شد خواندش که با خود می گوید در جامعه یا خانواده ای سراسر الهی زندگی می کنم اما چندین سال است که کار زیادی با ترم خدا ندارم اما تجربه ی انسانی از احساس شرم گناه چیزی نیست که یک انسان طبیعی و غیرمذهبی را نیز خلاصی از آن باشد. نقش "آنا" را "لیلا بارگاهی" به خوبی بازی کرده است. اعتراف می کنم که دوست داشتم این نقش را این گونه ببینم، حتی اگر نبوده باشد.
گفتگوهای درونی که بیرونی می شود هم در فضای انسان های فکری، چیزی غیرقابل اجتناب است اما کمتر تجربه می شود اما وقتی تجربه می شود می تواند اثراتی بس شگرف بگذارد. حالا که جامعه مان دارد به مرور رنسانسی مذهبی را تجربه می کند که همزمان با اوج گیری مذهب کلیسایی و سیاسی در اروپا رخ داد، می توان این نمایش را بسیار دیدنی و شنیدنی خواند. نمایشی که درون دو پرانتز پر مغز از یک برگمان خوان مسلط قرار گرفته و کمتر امکان این را به تو می دهد که ذهنت از موضوعی عمیق که دقیق و خردمندانه انتخاب شده فاصله بگیرد.
اما نقش دیگر نمایش، اتفاقی را روایت می کند که در زیر پوست مذهب در کشور ما نیز دارد اتفاق می افتد. برای منی که "تغییرات جامعه" از "وضع موجود مردم جامعه" یا "تعریف جامعه از وضع مطلوبش" برایم با اهمیت تر است، این نمایش و دیدن نقش کشیش یک غنیمت بزرگ است. نقشی که "کوشیار عبداللهی مشایی" نازنین آن را اجرا کرده است.
با نگاهی که سعی می کنم واقع بینانه باشد و علاقه ی عمیقم به کوشیارِ کشیش در آن کمتر رخ بنماید، باید اعتراف کنم که ساختن یک نمایش در موضوع شک، خدا، گناه، باور و ایمان و واژگانی از این دست کار آسانی نیست، چرا که هر لغزشی در اجرای کاری متکی بر متن می تواند بر درک تماشاگر از موضوع موثر باشد یا چالشی غیرقابل هضم حتی در ادامه ی اجرای نمایش ایجاد کند. هیچ لغزش جدی از این دست در کار ندیدم. اعتراف می کنم که دوست داشتم تغییرات احساسی و لحنی بیشتری را در دو بازیگر اصلی تماشا می کردم؛ چهره های که می بایست میزبان احساس سرگشتگی و استیصال به عنوان حس غالب و غم رسوب کرده ی آمیخته با ترس مذهبی باشد. شاید می شد با نور و موسیقی کوبنده تری، لحظات ترس، اشک و اعترافی که اتفاقا نهاد مذهب را در تنگنا قرار داده نمایش داد.
نمایش شاید با وجود اجرای یک ساعته دهها موضوع ریز و درشت را در خصوص گناه و شک و مذهب طرح می کند اما از یک درس بزرگ که احتمالا یک تجربه ی تاریخی ست نیز سخن می گوید؛ از موقعیتی که ما، هر کدام از ما که زمانی ممکن است آغشته به مذهب شده باشیم می توانیم روی درک مذهبیون از زندگی در فضایی "بدون قیدِ مذهب" تاثیر بگذاریم. جایی که احساس مهر و دوستی و اعتماد در اجرای خواسته مان موثر خواهد بود. روزگاری که دوران لزوم وجود مذهب بود، مذهبی ها، غیر مذهبی ها را با یک "ولا الضالین" برای همیشه رها می کردند تا در سرگشتگی خود بمیرند، اما شاید امروز ما بتوانیم با گفتگو، روش و اندیشه ی خود را برای ایشان آشکار کنیم و به تاثیر این گفتگو در آینده ایران و دنیای قشنگِ نو موثر باشیم. بسیار خوشبینانه است که فکر کنیم یک انسان غرقه در مذهب، عقل و قلبی تماما گشاده برای "همه" خواهد داشت اما می توان به گامی به پیش هم دلخوش بود. می توان به این نگاه کرد که شاید یک انسان مذهبی هم می تواند با تجربه های انسانی یک روشنفکر، موتور اندیشه اش، در درون روشن شود. سِرّ سینه، همیشه درونی نخواهد ماند. اعتراف خواهند کرد.
پس اعتراف را ببینید.
بعد دیدن نمایش این شعر شاملو را با خودم زمزمه کردم و بعد ربطش را برای خودم یافتم:
در من شک لانه کرده بود.

دست‌های تو چون چشمه‌یی به سوی من جاری شد
و من تازه شدم، من یقین کردم
یقین را چون عروسکی در آغوش گرفتم
و در گهواره‌ی سال‌های نخستین به خواب رفتم؛
در دامانت که گهواره‌ی رؤیاهایم بود.

و لبخندِ آن زمانی، به لب‌هایم برگشت.
NetHunter، امیر و جلال الیاسی بروجنی این را خواندند
آذرمهر و جهان این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید