نمایش که شروع میشود تو را با خودش میبرد. انگار در دنیا را بسته اند و همه ی جهان در مقابل توست. زندگی شروع میشود. نگرانی، ترس، خوشحالی و خیلی اوقات تأسف. تأسفی از سر همدردی. اما در تمامی این حالات همراه نمایش هستی. حتی لحظه ای نمیتوانی سرت را برگردانی و ببینی دورت چه خبرت است. بازیگران از اعماق وجود تو حرف می زنند. صحنه پر از صدای درون توست. صدای سوت سوتک بچه ی شیطانی که با دمیدنهای پیاپی همه را مجبور به شنیدن صدایش می کند.
در این کار، نمایشی را به تماشا نشستم از گروهی جوان اما کاربلد که از سرچشمه ی بی بدیل هنر استاد میکائیل شهرستانی سیراب شده اند و هنوز هم نفس به دم مسیحایی او دارند. اجرا با تمام سادگی با من حرف زد و من حرفش را شنیدم و به دلم نشست. پیشنهاد میکنم فرصت دیدنش را از دست ندهید. امید که من هم فرصت دوباره دیدنش را داشته باشم.