در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال عمران درویش | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 01:37:41
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
چخوف از آن دسته نویسندگانی است که حرفش را کوتاه، رک و ساده می گوید. اما در پس این سادگی و کوتاهی هر واژه ای و هر حرکتی مفهوم خودش را دارد. استاد میکائیل شهرستانی هم از آن دسته هنرمندانی است که حرفشان را کوتاه و ساده اما عمیق میزنند و حالا این دو با هم روی صحنه هستند تا ما تابلوهایی آشنا ببینیم که حرفهایی بسیار مهم برایمان دارند. حرفهایی نه عجیب و نه حتی شاید تازه اما تکان دهنده و با زبانی بسیار هنرمندانه.
استاد میکائیل شهرستانی خود در ردیف اول نشسته است. هنرآموزانش روی صحنه هنرنمایی می کنند و او نگاه می کند. نگاهی تیزبین برای صید کوچکترین نکات و مهربان مانند پدری برای فرزندانش. سیمرغ نشسته است تا مرغکان راه گم نکنند و دیگران هم بدانند که تا او و امثال او هستند، هنر ناب در این سرزمین نفس می کشد. کاش بودنشان را نبودنی نباشد.
نمایش که شروع میشود تو را با خودش میبرد. انگار در دنیا را بسته اند و همه ی جهان در مقابل توست. زندگی شروع میشود. نگرانی، ترس، خوشحالی و خیلی اوقات تأسف. تأسفی از سر همدردی. اما در تمامی این حالات همراه نمایش هستی. حتی لحظه ای نمیتوانی سرت را برگردانی و ببینی دورت چه خبرت است. بازیگران از اعماق وجود تو حرف می زنند. صحنه پر از صدای درون توست. صدای سوت سوتک بچه ی شیطانی که با دمیدنهای پیاپی همه را مجبور به شنیدن صدایش می کند.
در این کار، نمایشی را به تماشا نشستم از گروهی جوان اما کاربلد که از سرچشمه ی بی بدیل هنر استاد میکائیل شهرستانی سیراب شده اند و هنوز هم نفس به دم مسیحایی او دارند. اجرا با تمام سادگی با من حرف زد و من حرفش را شنیدم و به دلم نشست. پیشنهاد میکنم فرصت دیدنش را از دست ندهید. امید که من هم فرصت دوباره دیدنش را داشته باشم.
سپاس از حمایت و یادداشت زیبایتان
۲۳ فروردین ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درود به دوستان عزیزم
دیشب رفتم تا به درد دل ژاک مرمه گوش کنم. دردی جانسوز از یک جان سوخته. بارها با خودم گفتم حرف بزن. حرف بزن و زجر نکش. حرف بزن و خودت را خلاص کن اما مگر نشنیدی که گفته اند: آن سوخته را جان شد و آواز نیامد.
دیشب ضیافتی بود. ضیافتی شاهانه برای روح هر انسان عاشق هنر. هنری متعالی و پاک و هنرمندی بی نظیر که حقیقتاً سلطان بی بدیل صحنه هاست. میکائیل شهرستانی که همچون ستاره ی قطبی در آسمان هنر میدرخشد و راه درست را نشان می دهد.
این ضیافت هنوز برپاست. من که هنوز سیر نشده ام. از شما هم دعوت می کنم تا این سفره جمع نشده است، از آن بی نصیب نمانید.