گاهی بدون دلیل با دیدن تئاتری یا فیلمی هر چند به اندازه ی یک تصویر یا شنیدن یک قطعه ی موسیقی هر چند به اندازه ی یک ضرب کلید پیانو، یا خواندن
... دیدن ادامه ››
یک کتاب هر چند به اندازه ی چند کلمه انبوهی از گزاره ها و معناها بر سرمان خراب می شود. یقه مان را می چسبد و فکرمان را مشغول می کند، این گاهی ها کم پیش می آید و کوتاه اند، غنی هستند و پر قدرت! عطفی هستند که مسیر زندگی را تغییر می دهند و شعور زیستی مان را بالا می برند تا جایی که لحظه ای به خودمان می آییم، سوال می پرسیم، از همه، از خودمان تا هر جنبنده ای، سوال می پرسیم. این گاهی ها حال و هوای غریبی دارند، عجیب اند، سکوت دارند، نگاه دارند، خلوت دارند، شاید هم غم! هر چه هست روان را تزکیه می کنند، روح را سبک می کنند، شعور را بالا می برند، لذت دارند. خوشبختانه تئاتر لاموزیکا این ویژگی را دارد که شما را دچار چنین گاهی هایی کند، لاموزیکا کمتر از یک ساعت است اما گزاره هایی به اندازه ی یک عمر دارد، مساله دارد، اساسی، نه عشق، نه جدایی نه تنهایی! که آن ها را نیز دارد، اما فرعی است، مساله اصلی لاموزیکا مواجهه دو انسان با طبیعت است، با تقدیر است، با...مرگ است! این تئاتر ناب است، چیزی دارد که کمتر شاهدش بوده ایم، این تئاتر نگاه دارد، سکوت دارد، رفتن دارد، ماندن دارد، رفتن دارد، ماندن دارد، رفتن دارد، ماندن دارد، و در انتها رفتن دارد... وحشت دارد!
جلال تهرانی این گاهی ها را خوب می شناسد و استاد به تصویر کشیدن آن هاست! دیالوگ هایی که می نویسد از آن دسته حرف هایی ست که یک وقتی می خواستیم بزنیم و اما نتوانستیم! لحظاتی خلق می کند که دلت می خواهد یک زمانی برای خودت باشد! هر چند کوتاه. آدم هایی می سازد که دوست داشتی خودت آن ها باشی حتی برای کمتر از یک ساعت و در آخر صحنه ای زیبا طراحی می کند که خالی است اما انباشته است! از حرکت، از سکون، از سکوت، از همه چی. او با حداقل ها به حداکثر ها می رسد. جلال تهرانی را می توان با هر یک از کارهایی که کرده تعریف کرد که هیچ کدام ربطی به یکدیگر ندارند و هر کدام شان برای خود مستقل هستند، اگر بخواهم جلال تهرانی را با لاموزیکا تعریف کنیم همین کافی ست که او را استاد گاهی ها صدا کنیم.
از جلال تهرانی گفتیم و نوبت است از بازیگر های کار او نیز حرف بزنیم. امیر کرمی و تارا یونس تبار. این دو بازیگر می توانند لاموزیکای خود را سراسر گریه و اندوه اجرا کنند و شما را با مشکی پر از اشک راهی خانه تان کنند! اما نمی کنند، آن ها تلاش بسیار خوبی کرده اند که ناله نکنند، گریه نکنند، فریاد نزنند، به جای آن تا می توانند سکوت کنند، تا می توانند نگاه کنند که به مراتب عملی سطح بالاتر از کارهایی است که عرض کردم! حرکات آن ها بسیار کم است و به جا، ارتباط شان بسیار خوب است و چشمگیر، جا گیری شان، فیگور هایی که ایجاد می کنند همگی تصویر می سازند، در کل شاهد یک جنس از بازیگری هستیم که کمتر در تئاتر ایران اجرا شده و اگر هم اجرا شده کیفیت پایین تر داشته است، تا آن جا که من دیده ام! کیفیت بازیگری این دو به قدری بالا است که آدم را مشتاق می کند کارهای بعدی شان را تماشا کند. در کل حال مان را خوب می کنند با کارهایی که نکرده اند، همین کلی کار است.
در آخر توصیه می کنم لاموزیکا را بیشتر از یک بار ببنید! برای بار اول که می روید هی از خودتان نپرسید چرا نور فلان است و بهمان، چرا آن سیاه است و آن دیگری نیست، اینجا چرا کج است و آنجا نیست، اشکالی هم ندارد، بپرسید. منتها چیزی عایدتان نمی شود. پاسخ این پرسش ها پس از دیدن دوباره کار به دست می آید، لذتی که تماشا کردن لاموزیکا دارد مثل خوردن یک دانه گیلاس است، وقتی گیلاس را می خورید نمی پرسید چرا لذیذ است، گیلاس را می خورید و لذت می برید، لاموزیکا هم همینطور است، ببینید و لذت ببرید، به مرور علت لذت را در می یابید.