در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال حسن فضلی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 13:47:21
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
من یه وقتایی برای اینکه بفهمم زندگی چیه می رم قبرستون مرده می بینم.
یه وقتایی هم برای اینکه بفهمم مرگ چیه از پشت پنجره درختا رو می بینم.
نقره ای اما انباشت اندوه پشت پنجره س. برف نشسته روی درخت.
معنای مرگ و زندگی که در فقدان دیگری خلاصه شده.
فقدان آن ناموجود منه موجود در دیگری.
انتظارات هر کس از مواجهه با تئاتر بر حسب دغدغه متفاوته.
برای من تماشای چنین اجرایی که تجربه ای از مرگ و زندگی رو ارائه میده ارزشمند، قابل احترام و لذت بخشه.
همین قدر ساده، همین روان.




اجرای متمرکز و جسورانه ای بود.
به این معنی که در انتخاب نور، موسیقی و سایر عناصر میزانسن اثر به سمت مینیمالیسم حرکت کرده بود.
حضور بازیگران و انتخاب اکت و عمل صحنه ای هم در همین مسیر حضور داشتند.
چنین روندی فضایی رو میسازه که بسته به حال و هوای نمایشنامه ( ترس خشم، خنده و...) معمولا در سکوت ها خودش رو نشون میده. انباشتی از حال و هوای نمایشنامه بدون اینکه کلامی بر زبان بیاد خودش رو به مخاطب نشون می ده.
نکته ی گفته شده تا حدود زیادی در اثر مشهود بود، اندازه ی سکوت ها رعایت شده بود, مخاطب همراه و درگیر می شد اما انرژی انباشت شده در صحنه ی پایانی به میزانی نبود که وقتی دیالوگ مشتمو ببوس بیان میشه من مخاطب رو متاثر کنه.
شاه گل اثر همینجاست مشتمو ببوس.
اصطلاحا می گن کار چک آخرو نزد یا اگر زد آروم زد.
آقا اون مشتو بزن 😀

ممنونیم که نمایش مارو دیدین✨
۲۹ دی ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگه آدم از خدا رو برگردونه، مثل این می‌مونه که یه چیزی به بزرگی و شکوه فوتبال برای همیشه فراموش بشه.
چقدر این مونولوگ متن درخشانه 👌
اجرای صمیمانه و صادقانه ای رو تماشا کردم. همه چیز به اندازه رعایت شده بود. نه انقدر کم که حوصلت سر بره، نه انقدر زیاد که مرعوبت کنه، سهمی که از این اجرا بردم یه لبخند بود که در طول اجرا رو صورتم مونده بود. همین قدر کافی.
دمتون گرم بابت این اجرای شیرین.
اجرای "فردا" رو دیشب دیدم و به نظرم جز کارای خوبیه که این روزها روی صحنه اجرا میشه. ریتم و فضای اثر روند درستی داره و همین موضوع پیوند اجرا رو با مخاطب قوی تر کرده. ارتباط دو بازیگر و حضورشون اعتبار زیادی به کار بخشیدند و روند بازی ها طوری بود که نمیشد دست بازیگر ها رو خوند و حدسشون زد. به طور کل اجرا حال و هوای خوبی داشت و من اثرش رو دریافت کردم.
پرسشی که بعد از دیدن اجرا برای من به وجود اومد این بود که چی میشه نقطه ضعف اثر تبدیل به پتانسیل بشه.
خب این اجرا استاندارد لازم برای تماشا شدن رو داره بدون اینکه بعدش بخوای غر بزنی این چه کاری بود که من دیدم.
از طرفی نمی تونی نسبت به ضعف های اثر هم بی تفاوت باشی.
ارتباط اثر در طول اجرا گاها دچار نوسان می شه، خیلی جاها تو با کمدی اثر ارتباط می گیری و می خندی ولی یک جاهایی هم فضا و ریتم صحنه از دست میره و ارتباطت مختل میشه. حضور بازیگران به اندازه ای خوب هست که نشه چشم ازشون برداشت ولی گاها احساس می کنی زیست لحظه داره از دستشون در میره.
خب موارد گفته شده یک جور ضعف برای اجرا حساب میشه ولی این ضعف در نسبت با فضای کلی آواز خوان تبدیل به پتانسیل میشه.
لحظه ی درنگ اثر به چشم نمیاد مگر اینکه لحظه ی قبلی مختل شده باشه.
اتفاقا در صحنه ی آخر متوجه میشی صرفا با یک وضعیت کمدی ساده مواجه نیستی و دفرمگی به وجود آمده در مناسبات و زبان تبدیل به مساله و تامل میشه.



ممنونم حسن عزیز از نکاتی که گفتید
در مورد زیست در صحنه ، تمام تلاش من و بازیگرها این است که لحظه ای زیست و ارتباطشون چه با پارتنرشون چه با اتمسفر صحنه قطع و یا مختل نشه و اگه چنین اتفاقی در اجرا پیش اومد قطعا مقصر ماییم
و در مورد نکته پایان هم کاملا درست میفرمایید انتهای نمایش‌نامه با انتهای اجرای ما متفاوت هست و من احساس میکنم این پایان دقیقا میتونه به پرسش‌گری و تامل و تفکر برسه
بازم ممنونم 🙏😍
۲۳ تیر ۱۴۰۲
حمیدرضا مرادی
ممنونم حسن عزیز از نکاتی که گفتید در مورد زیست در صحنه ، تمام تلاش من و بازیگرها این است که لحظه ای زیست و ارتباطشون چه با پارتنرشون چه با اتمسفر صحنه قطع و یا مختل نشه و اگه چنین اتفاقی در ...
این اختلال اتفاقا کمک کرده، نکته ی عجیبش هم اینجاست که اگر آگاهانه انجام می شد خوب از آب در نمیومد.
۲۳ تیر ۱۴۰۲
حسن فضلی
این اختلال اتفاقا کمک کرده، نکته ی عجیبش هم اینجاست که اگر آگاهانه انجام می شد خوب از آب در نمیومد.
فلسفی شد
من که نفهمیدم چی شد 😎😃👀

بَزَ بَزَ
۲۴ تیر ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
همانطور که از نام اثر پیدا است_« سه اپیزود از یک اتود»_ ما با یک تئاتر متفاوت رو به رو هستیم که پتانسیل تبدیل شدن به یک اثر تجربی را دارد. پتانسیل ... دیدن ادامه ›› را به این دلیل می گویم چون نکاتی که در ادامه قرار است به آن اشاره کنم به درستی در این اثر انتخاب شده منتها به دلیل تجربه و تمرین کم آنطور که باید و شاید سر جای خود قرار نگرفته اند!
اساسا به کار بردن و چسباندن واژه ی تجربی روی آثاری که وجه تمایزی بسیاری با آثار رایج بدنه دارند کمی سخت است و اشتباه برانگیز! به این خاطر که قرار نیست هر اثری که متفاوت است تجربی نیز باشد، همینطور قرار نیست اثری هم که تجربه ی اول کارگردان است تجربی باشد! غرض از باز کردن این بحث اشاره کردن به یکی از ویژگی های مهم تئاتر تجربی یعنی رویکرد آزمایشگاهی و پژوهشی آن است. در اینجا ما با یک گزاره سر و کار داریم و آن آزمودن است، در چنین نگاهی معمولا مولف برآیندی از کاری که قرار است انجام دهد ندارد و مدام در حال آزمون و خطاست، او فرم ها را آزمایش می کند تا ببیند چه می شود و از نتایج آن به فرم های جدید دست پیدا می کند که پیش از این نبوده و تجربه نشده است، کار او شبیه کسی است که خمیری در دست دارد و مدام در حال شکل دادن خمیر است، شکلی ساخته می شود، خراب می شود، ساخت می شود، خراب می شود و... این کار تا زمانی که فرد احساس کند شکل ساخته شده یک ساختار و یک فرم جدید دارد ادامه پیدا می کند، پس علاوه بر گزاره ی آزمودن اینجا به یک گزاره ی دیگری هم برخورد می کنیم و آن دانش است و یعنی فرد نسبت به فرم جدیدی که پیدا کرده دانش دارد و بر آن مسلط است.
اثر نام برده اقتباسی از نمایشنامه ی نظارت عالیه ژان ژنه است. این اثر روابط سه زندانی به نام زاغی، موریس و لوفران را روایت می کند که یکی از آن ها یعنی زاغی قتل کرده و منتظر حکم اعدام است. فرد قاتل از نظر قدرت در جایگاه بالاتری از دو زندانی دیگر یعنی موریس و لوفران قرار دارد، موریس کوچک است و ارتباط خوبی با زاغی دارد، لوفران نیز نامه های زاغی را برای زنش می نویسد. موریس ارتباط لوفران با زاغی را مخدوش می کند و لوفران نیز او را خفه می کند!
طبق خلاصه ی نمایشنامه ما با سه زندانی در یک زندان رو به رو هستیم! اما در این اثر نه زندانی ها زندانی اند و نه زندان زندان است، اینطور که پیداست کارگردان متن را همچون خمیری که مثالش گفته شد بازی داده و به وسیله ی آن به فرم تازه ای دست پیدا کرده است که از متن اصلی فاصله دارد، صحنه ای که در طول نمایش می بینیم یک صفحه ی مربعی شکل سفید است که سه بازیگر در آن قرار دارند و نگهبان نیز بیرون آن است، این صفحه بار ها توسط بازیگر ها جا به جا می شود و ماهیت مکانی اش تغییر می کند، گاهی می توان گفت تبدیل به اتاق شده است، گاهی کشتی، گاهی رستوران و... بسته به تخیل مخاطب مکان می تواند تعریف شود ولی آن چه که اهمیت دارد فضای حصر و زندان است، سه نفر در یک محیط بسته هستند! حرکات بازیگر ها مهندسی شده است و هر کدام به اندازه ی مشخص حرکت کرده و در جای معین شده می ایستند، انگار اینگونه به آن ها دستور داده شده یا انگار حرکات برخاسته از اراده ی آن ها نیست. حتی می توان گفت که آن ها سه موش آزمایشگاهی هستند که در یک فضای بسته دستخوش آزمایش قرار گرفته اند که تصویر پوستر اثر موید این فرضیه است. همین عامل است که آن ها را از سه زندانی نمایشنامه دور می کند و تبدیل به شخصیت هایی دیگر می کند که هر کدام از ما می توانیم برای شان فرضیه ای داشته باشیم، آن سه نفر ماشین وار دیالوگ می گویند و آنچه می گویند و تعریف می کنند اهمیت چندانی ندارد، آنچه برای مخاطب مهم است نسبت آن سه نفر با یکدیگر در یک فضای بسته است که منجر می شود یکی دیگری را حذف کند! و این مساله نه از طریق رویداد و قصه بلکه از طریق فرم به مخاطب منتقل می شود! عواملی دیگر مثل نور که عامل تفکیک محیط بیرون و داخل مربع است و همینطور موسیقی که با استفاده از عناصر صحنه و سکوت جریان پیدا می کند نقش اساسی را در خلق فضای ساخته شده ایفا می کنند، نکاتی که گفته شد تلاشی بوده است که عوامل کار انجام داده اند و جهانی تازه را خلق کرده اند که نسبتش در سه بعد حائز اهمیت است، اولی نسبت بازیگران با خود، دومی نسبت بازیگران با یکدیگر و در آخر نسبت بازیگران با مخاطب است.

pooriya ahmadian و علیرضا پرستو این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
گاهی بدون دلیل با دیدن تئاتری یا فیلمی هر چند به اندازه ی یک تصویر یا شنیدن یک قطعه ی موسیقی هر چند به اندازه ی یک ضرب کلید پیانو، یا خواندن ... دیدن ادامه ›› یک کتاب هر چند به اندازه ی چند کلمه انبوهی از گزاره ها و معناها بر سرمان خراب می شود. یقه مان را می چسبد و فکرمان را مشغول می کند، این گاهی ها کم پیش می آید و کوتاه اند، غنی هستند و پر قدرت! عطفی هستند که مسیر زندگی را تغییر می دهند و شعور زیستی مان را بالا می برند تا جایی که لحظه ای به خودمان می آییم، سوال می پرسیم، از همه، از خودمان تا هر جنبنده ای، سوال می پرسیم. این گاهی ها حال و هوای غریبی دارند، عجیب اند، سکوت دارند، نگاه دارند، خلوت دارند، شاید هم غم! هر چه هست روان را تزکیه می کنند، روح را سبک می کنند، شعور را بالا می برند، لذت دارند. خوشبختانه تئاتر لاموزیکا این ویژگی را دارد که شما را دچار چنین گاهی هایی کند، لاموزیکا کمتر از یک ساعت است اما گزاره هایی به اندازه ی یک عمر دارد، مساله دارد، اساسی، نه عشق، نه جدایی نه تنهایی! که آن ها را نیز دارد، اما فرعی است، مساله اصلی لاموزیکا مواجهه دو انسان با طبیعت است، با تقدیر است، با...مرگ است! این تئاتر ناب است، چیزی دارد که کمتر شاهدش بوده ایم، این تئاتر نگاه دارد، سکوت دارد، رفتن دارد، ماندن دارد، رفتن دارد، ماندن دارد، رفتن دارد، ماندن دارد، و در انتها رفتن دارد... وحشت دارد!
جلال تهرانی این گاهی ها را خوب می شناسد و استاد به تصویر کشیدن آن هاست! دیالوگ هایی که می نویسد از آن دسته حرف هایی ست که یک وقتی می خواستیم بزنیم و اما نتوانستیم! لحظاتی خلق می کند که دلت می خواهد یک زمانی برای خودت باشد! هر چند کوتاه. آدم هایی می سازد که دوست داشتی خودت آن ها باشی حتی برای کمتر از یک ساعت و در آخر صحنه ای زیبا طراحی می کند که خالی است اما انباشته است! از حرکت، از سکون، از سکوت، از همه چی. او با حداقل ها به حداکثر ها می رسد. جلال تهرانی را می توان با هر یک از کارهایی که کرده تعریف کرد که هیچ کدام ربطی به یکدیگر ندارند و هر کدام شان برای خود مستقل هستند، اگر بخواهم جلال تهرانی را با لاموزیکا تعریف کنیم همین کافی ست که او را استاد گاهی ها صدا کنیم.
از جلال تهرانی گفتیم و نوبت است از بازیگر های کار او نیز حرف بزنیم. امیر کرمی و تارا یونس تبار. این دو بازیگر می توانند لاموزیکای خود را سراسر گریه و اندوه اجرا کنند و شما را با مشکی پر از اشک راهی خانه تان کنند! اما نمی کنند، آن ها تلاش بسیار خوبی کرده اند که ناله نکنند، گریه نکنند، فریاد نزنند، به جای آن تا می توانند سکوت کنند، تا می توانند نگاه کنند که به مراتب عملی سطح بالاتر از کارهایی است که عرض کردم! حرکات آن ها بسیار کم است و به جا، ارتباط شان بسیار خوب است و چشمگیر، جا گیری شان، فیگور هایی که ایجاد می کنند همگی تصویر می سازند، در کل شاهد یک جنس از بازیگری هستیم که کمتر در تئاتر ایران اجرا شده و اگر هم اجرا شده کیفیت پایین تر داشته است، تا آن جا که من دیده ام! کیفیت بازیگری این دو به قدری بالا است که آدم را مشتاق می کند کارهای بعدی شان را تماشا کند. در کل حال مان را خوب می کنند با کارهایی که نکرده اند، همین کلی کار است.
در آخر توصیه می کنم لاموزیکا را بیشتر از یک بار ببنید! برای بار اول که می روید هی از خودتان نپرسید چرا نور فلان است و بهمان، چرا آن سیاه است و آن دیگری نیست، اینجا چرا کج است و آنجا نیست، اشکالی هم ندارد، بپرسید. منتها چیزی عایدتان نمی شود. پاسخ این پرسش ها پس از دیدن دوباره کار به دست می آید، لذتی که تماشا کردن لاموزیکا دارد مثل خوردن یک دانه گیلاس است، وقتی گیلاس را می خورید نمی پرسید چرا لذیذ است، گیلاس را می خورید و لذت می برید، لاموزیکا هم همینطور است، ببینید و لذت ببرید، به مرور علت لذت را در می یابید.
گزینه خیلی دوست دارم نداریم وگرنه اون رو می زدم.
۲۸ مرداد ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آثار بکت فارغ از نام و اعتبار گروه اجرایی به خاطر سبک و سطح کیفی ارزش به تماشا نشستن رو داره، به خصوص متن آخر بازی.
در اجرای این گروه استفاده از نور ساده بود، حرکات و اکت دو بازیگر در حداقل ترین شکل صورت گرفته بود، نسبت بین دو شخصیت باور پذیر شکل گرفته بود اما نسبت قدرت ها کم رنگ بود، حذف دو شخصیت نل و نگ حتی اگه به خاطر ضرورت اجرا صورت گرفته باشه کیفیت متن و اجرا رو تحت الشعاع قرار داده و چه خوب می شد این شخصیت ها حذف نمی شدند، حال و هوای اجرا مخاطب رو درگیر می کنه اما از یک جایی به بعد این ارتباط در میانه کار و بخش آخر کم رنگ می شه، در کل اگر بخوام قیاس کنم این اجرا رو با اجراهای دیگه ی سالن ها به نظر من امکانات و استاندارد کیفی اجرای آخر بازی با همه ی کاستی ها به مراتب بالاتر از خیلی از اجراهای این روزهاست. خدا قوت می گم به گروه اجرایی.
امیر مسعود این را خواند
محسن حسین، زهره مقدم، حمیدرضا مرادی و علی جاویدان این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
حضور صحنه ای به مثابه رسیدن به زروان

برخی متون متوسط این پتانسیل را دارا هستند تا در اجرا به یک تکامل و پختگی برسند. به طور مثال همین متن نگهبانان تاج محل (البته اگر از قسمت میانه به بعد را ملاک قرار دهیم). متنی که تقابل دو دیدگاه هستی شناسانه را برای مخاطب مساله می کند. یکی تابع تقدیر است و فرمانبر قدرت و دیگری سرکش است و طغیان می کند. یکی طالب بقا است و دیگری طالب آزادی ست که دچار خسران می شود. همین تقابل دو دیدگاه را اگر به هستی تعمیم دهیم متوجه می شویم مساله از اضطرار وافری برخوردار است. نهایت این تعمیم بقا و مرگ است. یعنی شمارش معکوسی که رو به پایان است و ما برای متوقف کردن آن مبارزه می کنیم. همین حیاتی بودن ثانیه ها و لحظات جوهره تیاتر را تشکیل می دهند.
ما در تیاتر یک زیست فشرده و کوتاه را آغاز می کنیم و به پایان می بریم. در این بازه فشرده ما در توالی عطف ها، آنگاه که هجوم انرژی نظاره گران ما را در یک انقباض ناخواسته حصر می کنند، ما به میزانی از فرامن می رسیم. میزان این فرامن حضور صحنه ای بازیگر را رقم می زند. در این لحظه بازیگر در هیبت یک اسطوره بر زمان فایق می آید و برآن پیروز می شود.
پس طبق این مقدمه به این نتیجه می توان رسید که هیچ عملی حتی نفس کشیدن و هیچ لحظه ای در تیاتر بی اهمیت نیست و حکم مرگ و زندگی را دارد.

حال، ... دیدن ادامه ›› چه شد که تیاتری که امشب دیدم به این سطح از پتانسیلش نزدیک نشد:

1-همان موقعیت اولیه که نگهبانی از یک مکان باشد حکم مرگ و زندگی را برای بازیگرها نداشت یا اگر داشت تظاهر بود و تصنع!!
2-هر دو بازیگر ادراکی از جغرافیای عجیب غریب شان نداشتند. این را می شد از نگاه های بلاتکلیفشان تشخیص داد.
3-مناسبات دلقک وار این دو نگهبان فارغ از شوخی ها و پاساژهای متن بین بازیگرها اتفاق نیفتاده بود. دلیلش جدا شدن آن ها از من نقش شان و پناه بردن به من خودشان بود.
4-شمایل و استایل جذاب شان موفق نشده بود خلاء حضورشان را پر کند. حضورشان من مخاطب را تحت الشعاع قرار نمیداد تا چشم روی آن ها نگه دارم.
5-هیچ طراحی و مکانیزمی برای شخصیت ها چه در ایست ، چه در لحن و چه در نقاط پیک اتفاق نیفتاده بود تا من مخاطب هویتی یونیک و مستقل برایشان قایل شوم.
6-هیچ گونه حیاتی بین مکالمات این دو شخص جز در لحظات اوج شکل نمی گرفت. هیچ تاثیری بین دیالوگ ها در مناسبات شخصیت ها احساس نمی شد. هیچ فضایی بین دیالوگ ها منتقل نمی شد. انگار ناظر یک روخوانی ساده باشیم. هیچ اهمیتی به ارزش زمانی نقطه ها ، ویرگول ها و مکث ها در حین ادای دیالوگ مشاهده نمی شد.

در کل اجرای ذوق آوری نبود و از طرفی خسته کننده و آزار دهنده هم نبود. جز طراحی صحنه چیز بالقوه ای اجرا برایم نداشت. از طرفی خوشحال شدم از اینکه بازیگران برای جلب توجه مخاطب و خنداندن آن ها اضافه کاری نکردند. خوشحال شدم که بازیگران به یکدیگر احترام می گذاشتند و حریم یکدیگر را روی صحنه مخل نمی کردند. به نظرم معضل اجرایی که دیدم حیاتی بود که در صحنه جاری نشد.

خسته نباشید و خداقوت به عوامل گروه.
اجرای متفاوت و قابل تامل. اشخاص نمایش راه می روند و در مواقع لزوم می ایستند. یک وارونگی در جریان است. شخص سوم غایب در هیبت خداوند حاضر می شود و اشخاص را به بازی میگیرد. صحنه پر از خالیست. پر از اتمسفر و خالی از جسم. سه بازیگر که صادقانه شما را به یک ضیافت اندیشه دعوت می کنند. و یک رژه ی پا از دور پذیرای یک تعلیق است. در این ضیافت خودتان را با تعلیق گرسنه نگه دارید. تا اندیشه خوراک ذهنتان شود.
هیاهوی بسیار هیچ برای هملت!

از جابر رمضانی کاری ندیده بودم. وقتی دیدم کاری را در تالار مولوی روی صحنه برده هم برای تماشای کار خودش و هم حال و هوای سالن مولوی لحظه شماری کردم. با کلی ذوق روی صندلی های بیمار مولوی نشستم. اما همان که کار شروع شد ناخودآگاه ذوقم کور شد.
موسیقی الکترونیک ، دو بازیگر که سطل خونی روی پرده می ریزند. دستگاه دود ساز!! چقدر این بخش افتتاحیه مرا یاد افتتاحیه هملتی انداخت که فجر سال گذشته توسط یک گروه آلمانی در سالن اصلی تیاتر شهر روی صحنه رفته بود. تشابه را کنار زدم. ادامه را پیگیر شدم.
برایم خیلی جذاب بود وقتی دیدم یک نفر از گور برخاسته و مقابل تماشاگران می ایستد و می گوید من بودم. و در ادامه وقتی متوجه شدم این بودم نام انتزاعی اوست جذاب تر هم شد. با به میان آمدن مدیا و ترکیب آن با صحنه، من مخاطب با دیدن تصاویری چون سگ و جمجمه ... آن ها را با درونیات مشوش شخصیت«بودم» پیوند دادم. و پیگیر آن بودم تا شاهد روایت او از گذشته و درونیاتش باشم اما با به میان آمدن افیون ناخواسته پیوندم با جهان متن به دیدن یک تجربه ی افیونی از سوی شخصیت « بودم» ... دیدن ادامه ›› نازل گشت.
در ادامه به فرم های بدنی و بیانی بازیگر ها دقت کردم. وقتی احوالات هیستریک «بودم» را در کنار حضور ساده گورکن ها و ساقی، فرم ماشینی معشوقه بودم ، لحن مقطع و گاه پرتابی دکتر ، لحن کشیده ی جیران و برادر «بودم »گذاشتم به یک ترکیب نامتجانس رسیدم. که نه کنتراستی به وجود می آورد و نه به یک لحن قاعده مند می رسید تا در ادامه بر ضد خودش طغیان کند. این بی تکلیفی من مخاطب در ارتباط با اثر تا جایی ادامه پیدا کرد که سعی کردم ماجرای هملت را با آنچه در صحنه می گذرد پیوند دهم. دریافتم از این مواجهه این بود که مولف سعی دارد تا هر دو روایت را از معنای خودشان تهی کند. اما هر چه سعی کردم موفق نشدم بفهمم که چرا این تهی شدگی در مناسبات اشخاص اتفاق نمی افتد. چرا در اجزای صحنه اتفاق نمی افتد. برایم خیلی جذاب بود وقتی دیدم میز غذا خوری تبدیل به گور «بودم» می شود اما باقی عناصر چه؟ وجود موتور چه توجیهی جز جذابیت بصری دارد. حضور ممتد گورکن ها چه؟ آیا توجیه حضورشان هجو مرگ است؟ آیا اطوارشان روی صحنه برای این منظور کافی نبود؟و...

بازی حامد رسولی را در پسران تاریخ دیده بودم. منتظر بودم کار دیگری از او ببینم. آن بازی خط کشی شده و مهار شده انگار دیشب افسارگریخته بود. طراحی اکت ها و سطح انرژی اش می توانست کنترل شده تر و اتو کشیده تر باشد. از یکجایی به بعد حس کردم دارد خودنمایی می کند. چیزی شبیه یک تک روی در فوتبال.

در کل شاهد اجرای گنگی بودم. اجرایی که بیشتر سعی در افسون مخاطب داشت تا ارتباط. گزاره های نا پیوند و متناقض. عنوان تیاتر تجربی برایم قابل تامل بود. از این نظر که پشت این تجربه چه میزان کشف و شهودی وجود داشت؟ اساسا چه میزان از تجربه پیشین کنار گذاشته شده بود تا تجربه ی جدید جایگزین شود. چه مواجهه ی تازه ای برای من مخاطب در این آشوب غیر نظام مند رقم خورد؟

خسته نباشید و خدا قوت به عوامل گروه.
عالی بود اقای فضلی. خیلی موافقم
۲۰ دی ۱۳۹۷
جناب فضلی عزیز سخن از زبان ما می گویی :)
۲۲ دی ۱۳۹۷
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سلام و درود
خدا قوت میگم به عوامل کار
نکات بالقوه این اجرا برای من گریم غلیظ بازیگرانه که در تشبیه شدن اون ها به عروسک کمک زیادی کرده
زوج هم و کلاو به خوبی تونستند توجه مخاطب رو به خودشون جلب کنند. کارگردان در خلق یک فضای کارتنی وار تونسته از عهده کارش بربیاد.
رابطه ها بین هم و کلاو به خوبی شکل گرفته اما این رابطه بین نل و نگ با حذف شخصیت نل عقیم مونده و کل مناسبات متن رو به یک روابط سه ضلعی تبدیل کرده. اما حضور قوی هم و کلاو تا حدودی تونسته این نقص رو پنهان کنه.
در کل نود دقیقه اجرا با وجود لحظات ساکن و ساکت خیلی مفرح و با نشاط برگزار شده و مخاطب احساس ملال و خستگی نمیکنه.
hasan fazli:
امشب بدون برنامه قبلی به دیدن تک گویی رفتم. قرار بود اجراهای میانی یا پایانی کارو ببینم. البته تو سلسله اجراهای همایش مکتب تهران دوبار دیده بودم. اول تو بازبینی, دوم تو همایش.

بار اول خوشم اومد. البته نه از پایان بندیش. یه پایان بندی ملودرام برای این متن مناسب نبود. بیشتر ریتم اوج گیرنده کار به دلم نشسته بود.
اجرای دومو دوست نداشتم. کار اساسا تغییر کرده بود. سکوت ها رو نمی فهمیدم. ارتباطم قطع می شد. عجیب بود. بازیگر همه چیو از خودش گرفته بود. همه چیز رو یک خط حرکت می کرد. این هارو نقطه ضعف کارش می دونستم.

اما امشب دلیل اعجاب اون شب رو فهمیدم.
اون ریتم خطی و یکنواخت از چیزی می گفت. از مرگ. از مرگ تدریجی یک رویا. یک حسرت شاید.

اون سکوت ... دیدن ادامه ›› هایی که نمی فهمیدم از زندگی می گفت. فهمیدم زندگی سکوته.

اینکه بازیگر همه چیزو از خودش گرفته بود تنها یه معنی می تونست داشته باشه و اون این بود که بازیگر وارد ساحتی شده که از خودش عبور کرده. یعنی از تکنیکی که همه بهش چنگ میزنن تا خودشون رو برای مخاطب احضار کنند. عبور کرده.

اون همه ی انتخاب هایی که بازیگرای دیگه میتونن داشته باشنو از خودش گرفته بود و به جاش چهل دقیقه بدون اینکه پلک بزنه, بدون اینکه عزاداری کنه, نشسته, پا روی پا انداخته بود و فقط دیالوگ می گفت. و دیالوگ می شنید. اون حرف های صندلی خالی رو به روش رو می شنید که می گفت من یه ماهی آزادم...

تک گویی بعد از اتمام آغاز شد برای من.
امیر این را خواند
حمیدرضا مرادی، محمد لهاک، فریبا جعفری فشارکی و محسن حسین این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
من این اجرا رو در سری اجراهای همایش های مکتب تهران دیدم.
نکات بالقوه این اجرا برای من, صداقتی بود که تیم اجرایی در کارشان پیاده کرده بودند.
کارگردان با استفاده از محدود ترین ابزار و میزانسن و با هوشمندی موفق شده لحظات مفرح و کمیک و همچنین شوخی های رندانه وودی آلن را به دور از هرگونه لودگی و زیاده روی خلق کند.
شوخی های بدیع و خلاق موجود در اجرا عاری از هرگونه تصنع و خودشیرینی با اتکا به توانایی بازیگران با بده بستان ها و رفت و آمدهایی که با هم دارند , موفق شده است تاثیری نه لحظه ای و آنی بلکه مستمر و تدریجی روی مخاطب بگذارد و خنده به صورت آن ها بیاورد.
بی گمان جنس شوخی های آلن و وایلدر را می توانیم در مناسبات کمیک این اجرا جستجو کنیم.
همچنین ارتباط زوج این اجرا مارا یاد زوج هایی چون رابرت ردفورد و پل نیومن یا تونی کورتیس و جک لمون می اندازد.