پستچی، پابلو نرودا نه خیال میسازد نه تصویر. زبانش در بیان قصه شیلی الکن است و در عاشقانه پستچی نیز. همچنان این نکته بسیار مهم مغفول است که نمایش از لحظه شروع برای تماشاگر آغاز میشود. پستچی، پابلو نرودا اما انگار میخواهد دانسته های مشترکش با تماشاگرانش را به سرعت و با ایما و اشاره ای بسیار بسیار خلاصه و ناقص مرور کند. نتیجه میشود این که حرفش فهمیده نمیشود و قصه ش نیز غیرمنسجم می ماند.
نمایش به هیچ عنوان به عمق نمیرود و اجازه همراه شدن با درد شیلی به تماشاگرش نمیدهد چرا به شدت اصرار بر 《ماندن》در ظاهر دارد.
امیرکاوه آهنین جان شخصیتی میسازد که نامش نروداست و تماشاگر باید به اتکای دانش قبلی خود و دیالوگهای نمایش بداند که او کیست. چرا که روی صحنه هیچ چیز که پابلو نرودا 《بسازد》نمیبیند. بازی اشکان خطیبی پر جنب و جوش و پر ادا و اطوار است و قرار است تحرک به صحنه ببخشد اما چه تناسبی با ماریو خیمنز دارد؟؟؟
در پایان این نکته گفتنی است که آماده کردن یک نمایش در مدت زمانی محدود و با رعایت حداقل استانداردها کار هر کسی نیست و کوشک جلالی در این سالها تبحر خوبی در این امر پیدا کرده و کمیت کارهایش در ایران نیز گویای این امر هست. ولی این روش هنرمند و مخاطب جدی را به جای خاصی نمیرساند.