امروز به تماشای این تئاتر یا بهتر است بگویم نمایشنامه خوانی رفتم. نمایشی با قدرت مانور بسیار کم چه در خصوص اجرای حرکت فیزیکی چه کلامی. این کار اگر دراماتورژ هم داشت احتمالا کاری نمیتوانست بکند چون نمایشنامه ای نبود بلکه داستانی بود بی منطق. دکور نمایش تقریبا اجازه ی هرگونه حرکتی را هم از بازیگران گرفته بود و در قسمت میانی هم همچون سدی صحنه را جدا کرده بود بنظر صرفا برای پاشیدن نمک به زخم تحمل این داستان کسالت آور طراحی شده بود؛ و نقشی در نمایشنامه (اگر بتوان اسم آن چند جمله ی اسلوموشن و کات شده از موقعیت های مختلف بی ربط را نمایشنامه گذاشت) نداشت. نکته ی دیگر که نمیدانم برنامه ریزی شده بود یا بداهه، حرکت پاندولی دو بازیگر در وسط صحنه در لحظه ی ادای دیالوگ و تکرار مکانیکال جملاتی از میان دیالوگ یا مونولوگ (احتمالا برای تاکید بر نکته ای مهم) بود که مورد مشابهی برایش پیدا نکردم. در مورد نمایشنامه چیزی نمینویسم چون بنظرم در یک کلمه میتوان کل نمایشنامه را خلاصه کرد بدون اینکه صدمه ای به نمایش بخورد. قضیه ی کلیشه ای "خیانت" به بی منطق ترین نوع ممکن. به هر حال سی ثانیه هم در پایان کار دست زدم علتش را هم نمیدانم مثل کل منطقی که بر داستان حکمفرما بود.