در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | محمدعلی فمی تفرشی درباره نمایش شیهیدن: این یک نقد نیست « من و تو آخورمان مرگ است» * سخنی چند (سیزده تا)
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:46:56

این یک نقد نیست

« من و تو آخورمان مرگ است» *
سخنی چند (سیزده تا) با مخالفان تماشای شیهیدن در واپسین شب اجرای آن

...

یکُم. تصوّر کنید یک نقّاش هستید. لئوناردو داوینچی مثلاً. حالا خانم مونالیزا جلوی شما می‌نشیند و شما او را می‌کشید. ما هم تابلوی شما ... دیدن ادامه ›› را می‌بینیم و کیف می‌کنیم. حالا شما یک نقّاش جدیدتر هستید. مثلاً فرانسیس بیکن هستید. همان مونالیزا هم جلوی شماست. قلم‌مو را برمی‌دارید و یک ضربه به صورت مونالیزای روی تابلوی خود می‌زنید، صورت در هم می‌پاشد. منتقدها می‌گویند شما فُرم را شکستید. شما «شکل» را «بی‌شکل» و «شکل‌منحرف» کردید. شما مهم هستید. خدا را شکر می‌کنیم که ابزار هنرِ نقاشی رنگ است و قلم‌مو است و بوم. و نه انسان. و نه پوست و گوشت و استخوان. و نه حنجره و دهان و دندان.

دُیّم. من از هنر چیزی سردرنمی‌آورم، اما هر وقت می‌خواهم درباره‌ی آثار هنریِ مهم قدیمی بدانم و بخوانم مواجه می‌شوم با خیلی از تفسیرها و توصیف‌ها (همان نقد سنّتی) که به زمانه‌ی تولید اثر، و «بازتاب»ِ زمانه یا حتّی «شکل‌دهی» به مناسبات اجتماعی می‌پردازند. خیلی از این آثار که ما امروز می‌گوییم یا می‌شنویم که مهم هستند نسبتی با زمانه‌ی خود برقرار کردند. و همین مهمشان کرده.

سیّم. می‌خواهید تعطیلش کنیم برود پی کارش؟ چرا تئاتر ببینیم؟ و چرا در باب آن گفت‌گو کنیم؟ در دانشکده‌های هنر عده‌ای معتقدند همه مُشتی حرّاف هستند و کسی کار نمی‌کند. حق دارند. حق دارید. حتّی نمی‌خواهیم اجرا را ببینیم و به پیشنهادهایش فکر /گفتگو کنیم.

چارُم. تَـکرار می‌کنم که از هنر چیزی نمی‌فهمم. اما توصیه‌ای دارم به نقل از بزرگترهای این حرفه به گروهِ بازیگران بی‌تجربه و جوانِ «شیهیدن». مهم نیست چه کسی اجرای شما را می‌بیند. و به چه منظوری. دنبال بازیگر برای پروژه‌ی بعدی خود است یا صرفاً آمده تا یک تئاتر «پر سر و صدا» را از یک «دوست قدیمی» تماشا کند. می‌دانم بازیگرید و دلتان می‌خواهد «کسی» باشید. اما شاید اگر شما بگویید گورِ پدرِ تهیه‌کننده‌ها؛ گورِ پدرِ کارگردان‌های فیلم‌های گیشه‌دارِ سینما، گورِ پدرِ پول و خیلی چیزهای دیگر، ما هم یاد بگیریم و همین‌ها را (حالا در هر کسوت و شغلی که هستیم) بگوییم. خیلی قشنگ‌تَرَش می‌شود اینکه حالا شما دورِ عباس جمالی را خالی نکنید و به او فشار بیاورید که: نوبت «آزمایش تئاتریِ» بعدی رسیده. شاید بهتر آن است که شما به او اصرار کنید که وقت اجراست. در میدان ولیعصر. در فرهنگسراها. در سراهای محلّه. در سالن‌های خصوصی و دولتی. شاید الآن نوبت شماست که از او بخواهید که در آزمایش بعدی‌اش جسورتر باشد. مجبور نشود (یا حتّی دلش نخواهد، وسوسه نشود) که دوباره به سالن اصلی تئاتر شهر و تالار وحدت با آن شکلِ اجرا با امیر آقایی و صابر ابر و غیره فکر کند. بلکه همین سالن‌های اشغال شده را، با همین جنس اجرا با همه‌ی خامی و کاستی‌اش، به یاری شما پس بگیرد. بعد همه برگردند و تئاتر کار کنند. ما هم برگردیم و تئاتر ببینیم. تئاترِ خودمان را.

پنجم. بازگردم به مخاطب اصلی این سطرها: دوستان هنرمند و منتقدی که در این چندروز تیغ برّان نقدشان را نه علیه «اجرا»ی شیهیدن، بلکه علیهِ تماشایِ آن به کار گرفته‌اند. آن‌ها از اجرا خوششان نیامده و هرگز حاضر نیستند دوباره وقت بابتِ تماشای آن بگذارند. قبول. شما اجرا را دوست نداشته باشید. نقدش کنید. بی‌رحم هم نقد کنید. به اشتراک بگذارید و این بسیار هم عالی است. اما می‌شود بپرسم چرا از اینکه عده‌ای (مثلاً نگارنده‌ی این شکواییه) اطرافیانشان را به تماشای «شیهیدن» دعوت کرده‌اند ملول شُدید؟ آیا یک بار شد بپرسید چرا عدّه‌ای تصور می‌کنند این اجرا (فارغ از خوب و بدش) یک اجرای مهم است؟ و بسیار مهم است. و اصلاً برای شما «اهمیّت»ِ اجرا تعریفی دارد؟ اجرا در نظر شما یا «خوب» است و یا «بَد»؟ من نمی‌دانم این چیزها را. اصلاً نمی‌دانم اجرای «خوب» چیست، اجرای «مهم» چیست و... امّا بزرگواران. اگر اجرایی دیده نشود، حرف‌های ما دیگر چه اهمیّتی دارد؟ یادم هست یکی از استادهای دوره‌ی کارشناسی ما، وقتی می‌گفت تا هفته‌ی بعد فلان چیز را بخوانیم بلافاصله تأکید می‌کرد که این جسارتش از سرِ تکلیف کردنِ چیزی نیست. او صرفاً می‌خواست، هفته‌ی بعد که آمدیم سرِ کلاس حرفِ مشترکی باشد که با هم بزنیم. و گرنه که کلاً به خاطره تعریف کردن می‌گذرد.

شـ(ـیـ)ـشُم. خب یک عده دوست دارند همچو تئاترهایی ببینند، یا تئاتر را آن‌طور ببینند. اصلاً به من چه که فلان آدم مشهور دلش می‌خواهد تئاتر را هم تجربه کند؟ و امروز اتّفاقاً بازیگر بسیار پخته‌تر و بهتری است نسبت به خیلی ها؟ بله، کاملاً حق با آن‌هایی است که می‌گویند این‌ها رفتند بر پرده‌ها و قاب‌های تلویزیون غُبارِ گیشه‌ها و امضاخواستن‌ها روی تنشان نشسته و می‌خواهند در تئاتر دوباره «تازه» شوند به یاد قدیم‌ها. من چه‌کاره‌ام که تصمیم بگیرم آن‌ها باشند یا نباشند. ای کاش بقیه هم همینطور فکر می‌کردند. از جمله دوست‌داران تئاتر تجاری. بله، پروژه‌ی حذف، پروژه‌ای غیر انسانی است. برای همه. حاشیه‌نشینی تحمیلی برای هرکسی بد است.

هفتم. با شما موافقم: به ما چه که بلیط اجرای «فلانِ بهمانِ فرانکنشتاین» در سالنِ بغلی همین سالن، هشتاد هزار تومان است؟ نه در اسپیناس پالاس. در ایرانشهر.

هشتم. به من چه که اون‌یکی فرانکنشتاین هم که در سالن اصلی تئاتر شهر تهران اجرا می‌شود، از شصت تا نود هزار تومان است؟ آن هم در اسپیناس پالاس نیست، اتّفاقاً.

نُهُم. نمی‌دانم ازدواج کردید یا نه. همسر شما ممکن است از میان فک و فامیل باشد یا هفت پشت غریبه. در هر صورت توصیه‌ی اکید پزشکان این است که پیش از ازدواج، از آزمایش ژنتیک و این داستان‌ها غافل نشوید. ممکن است خدای ناکرده فرزندِ شما دارای معلولیّتی مادرزاد بشود. فرزندِ معلول هم خودش آسیب می‌بیند و هم زحمت برای خانواده و اطرافیان دارد. اما نیک از یک گذشته ما را آگاه می‌کند: او روایت زنده‌ای است از دلدادگیِ پدر و مادری که بدون توجّه به توصیه‌های پزشکی ریسک کردند و بچه‌دار شدند. ما خیلی چیزها را از معلولیت او می‌فهمیم. از جمله اینکه دستِ کم باید چندصد ازدواج فامیلی به فرزند معلول منتهی می‌شُد تا پزشکان به ریسکِ بالای آن پی ببرند. خوشحالم که ضعف‌های «شیهیدن» را دیدید و به امثال من که تصوّر می‌کنید آن ضعف‌ها را ندیدم، یادآور شدید. حیاتِ هنرها در ازای تیغِ برّانِ جراح‌هایی مثل شماست. خواهش می‌کنم تصوّر نکنید که از برندگیِ تیغتان شاکّ یا ملولم. درخواست می‌کنم تیغتان را بُرنده‌تر کنید. تنها بیایید به یک پرسش، باهم فکر کنیم که این اجرا، فرزندِ چه فرآیند دیالکتیکی است و آیا می‌شُد معلول نباشد؟ آیا اگر معلول نبود، هنوز «شیهیدن» بود؟ من یکی پاسخ را نمی‌دانم. شما هم در پاسخ شتاب نکنید.

دهُم. چه می‌گویند این‌هایی که هنر را برای هنر نمی‌خواهند؟ چرا اینقدر یخه جرواجر می‌کنند؟ عاقبتِ همه‌مان دومتر گور است در بهترین حالت!

یازدهم. یک بنده‌خدایی بعد از تماشای اجرای شیهیدن گفت : «چپ هنر نمی‌فهمد چیست. چپ هنر را ابزار می‌خواهد.» و من نمی‌دانم چه گفت. و روزی که بدانم تازه بعدش باید بدانم ربطش به اجرا چیست.

دوآزدهم. دیشب اجرای «لچک» (اجرایی به نویسندگی و کارگردانیِ یکی از بازیگرانِ «شیهیدن» که از قضا دراماتورژِ آن هم هست) توقیف شد. در یکی از واپسین شب‌های اجرایش در عمارت تئاتر روبه‌رو. مثل اجرای قبلیِ او و گروهش که به دلیل سخت‌گیری‌های نظارتی، هیچ‌وقت مجاز به اجرا نشد. اجرای قبلی آن‌ها نمایشی بود برگرفته از رمان «فرانکنشتاین» مری شلی. اجرایی که قُربانیِ کاسب‌کاریِ سالن تئاتر مستقل، لابی کردن‌های غیراخلاقیِ مرکز هنرهای نمایشی و البتّه کج‌فهمی و نادانیِ مسئولین، بازرس‌ها و ضابط‌های نظارت و ارزشیابی شد. امروز که نیک می‌نگرم، فصل مشترکِ «لچک»، «فرانکنشتاین» (به کارگردانی کرسی‌زر) و حتّی «شیهیدن»، نسبتی است که آن‌ها با زندگانیِ ما دارند. با امر واقع. با اجتماع. با زیستِ سیاسی ما مردمِ ایران. نمی‌دانم این‌ها را چرا گفتم. اصلاً به ما چه که در اجتماع، در سالن‌ها و پشتِ صحنه‌ی اجراها چه می‌گذرد. حق باشماست: مهم قابی است که کارگردانِ اثر مقابل چشمان من تصویر می‌کند. می‌خواهم مثل شما فکر کنم و اثری ببینم که قاب بهتری بگذارد پیش رویم. نظرتان درباره‌ی اقتباس مستِر پسیانی از فرانکنشتاین با بازیِ رامبد جوان چیست؟ به نظر اجرای پرزرق و پربرقی می‌آید. (هرکاری کردم رامبد جوانش بولد نشد. نمی‌دانم تیوال چطور نام او را در برگه‌ی مربوطه بولد -همان برجسته- کرده.) اشتباه برداشت نشود. من هیچ مشکلی با علی شادمان و پژمان جمشیدی و سهیل مستجابیان و جواد خواجوی ندارم. همان‌طوری که مشکلی با امیر تتلو و بیش از چهارمیلیون طرفدارِ دو آتیشه‌اش نداشتم. فقط خواستم احوالی از تئاتر این روزهایمان بپرسم. که مثلِ شما اجرای خوب ببینم. قاب خوب ببینم. در حالی که احساس نکنم یک «دیگری» هستم که کم‌کم حذف می‌شود. کم‌کم از این حاشیه‌ای که هست حاشیه‌تر می‌رود و در تماشاخانه‌ی به نامِ «مهرگان» در طبقه‌ی نمی‌دانم چندمش در حالی که اجرا دو تماشاگر دارد که هر دو اتّفاقاً رفقای کارگردان هستند پروژکتور را برای اجرا روشن می‌کنند و من هنوز تمام نشده دلم می‌خواهد بروم بیرون.

سیـ«ـنـ»ـزدهم. «شیهیدن» مصدری است «ساختگی» از شیهه کشیدن.

...
زیاده شد.
کافیست.
دو اجرای پایانی را از دست ندهید.

لطفاً.

ارادت.

...
* : بخشی از بیتی از حسین صفا: «تو در مسافت بارانی و غم دُرشکه‌ ای از اشک است و اشک شیهه یِ کوتاهی/ من و تو آخورمان مرگ است، از این دُرشکه بیا پایین، تو نیز شِیهه بکش گاهی»
چقدر خوب نوشتید
با تک تک سطرهاش موافقم
۲۱ آبان ۱۳۹۸
از سپهر شنیدم متنی ۱۳ قسمته منتشر شده و کلی صفحه رو بالا پایین کردم تا پیداش کنم. ارزشش رو داشت، چیز های ارزشمند همیشه ارزش تلاشی که برای رسیدن بهشون میکنیم رو دارن
خیلی لذت بردم
دمتون گرم
قلمتون مانا
۲۲ آبان ۱۳۹۸
زنده باشید. ممنون از شما و سپهر.
۲۶ آبان ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید