" تئاتر آفتاب است ..."
یک: روز سردی بود! قبل از اجرا بانویی سالخورده را همراه دختر میانسالش دیدم که در حیاط عمارت کنار بخاری خود را گرم می کردند. به دیدن نمایش ما آمده بودند. اجرا تمام شد. موقع خداحافظی با تماشاگران دیدمش، گفتم، مادر امیدوارم نمایش سردی هوا را مضاعف نکرده باشد ... خندید و گفت: نه، اصلا؛ اتفاقا سرما را از یادم برد ... دو: دیدن یک گروه هفده هجده ساله که بعد از اجرا داشتند با هم در گوشه ای حرف می زدند برایم جالب بود. فضول وار رفتم ببینم درباره ی سکوت سفید چه می گویند، اما یکباره ساکت شدند ... چاره ای نبود حالا باید من حرف می زدم؛ گفتم ممنون که آمدید. نظر جوانانی مثل شما برایم مهم است، کار چطور بود؟ ... به سبک هم نسلان شان سری تکان دادند و به هم نگاهی انداختند که یعنی دوست داشتیم و بعد درباره ی آرامش و خلوت سلب شده از آدم در این روزگار گفتیم و شنیدیم ... سه: دیروز رادین پسر ده، نه ساله ای که تماشاگر سکوت سفید بود روی تابلوی شاسی پوستر که برای امضاء هنرمندان گذاشته ایم یک قلب کشیده بود و این جمله ی خلاصه را که : " با حال بود " با امضاء ... مادر گرامی شان کمی عذرخواه بودند و گفتند که ببخشید اما رادین خواهش کرده که بنویسد آنجا ... گفتم نه عالی ست. خوشحالم که این اظهار نظر مهم و بزرگ را هم بر تابلو یادگاری خواهم
... دیدن ادامه ››
داشت ...
پ.ن: برای تئاتری جماعت رضایت تماشاگر مهم است و خوشحالیم که در بین شما که سکوت سفید را دیدید، ارتباط گرفتید و از آن لذت بردید عزیزانی از طیف های گوناگون و سنین مختلف، از طبقات و دیدگاه های متفاوت را بعد از اجرا در این شب ها می بینیم ... تئاتر آفتاب است، بر همه می تابد ...