من کار رو خیلی دوست داشتم فارغ از فرم اجرا و بازیها و موسیقی و بقیهٔ چیزها که همه از نظر من در سطح استاندارد متعارف یا بالاتر از استاندارد بودن... من کار رو دوست داشتم چون از وقتی چشم باز کردم دو تا مادر در فواصل زمانی متفاوت در همسایگیمون بودن که جوونهای مثل دستهگلشون تو همین جنگ لعنتی شهید شدن... من معنی برنگشتن جوون رعنا رو میفهمم... من معنی شهید شدن رو میفهمم... من معنی وطن رو میفهمم... معنی اینکه جوونای مثل دسته گل مردم پرپر شدن که امروز یک مشت زالو روی خون اونها موجسواری و دزدی کنن رو میفهمم... من نمیفهمم یه مادر سی سال منتظر یه پلاک از بچهاش باشه یعنی چی؟! جنگ مزخرفترین اتفاق دنیاست... نفرین به جنگ... نفرین به هرچه جنگ در هر کجا که هست...