#تجربه_ی_تماشا | #باق_وحش
.
درست در همین روزها که ابتذال های ناب ، در حال فروش و در معرض استقبال مخاطب اند؛ اجراهای سفارشی ، هزل و جو زده ، گنده گو و بی نمک توی بورس اند. درست وقتی که پیشنهاد نویی برای تئاتر این بوم وجود ندارد. دیری که یک مشت آدم تکراری ، در صحنه های تکراری وول میخورند و نمک میپراکنند . درست زمانی که تک گویی های سطحی جشنواره های مبتذل دانشجویی در تمام سالن ها از خاک بیرون زدند. درست زمانی که هرچه مبهم و مجهول تر ، بهتر ؛ شعار تئاتر این روزها ست ؛ گروه هایی هستند که روی صحنه شکل و هویت میگیرند. با تمام ایرادی که میشود به جزئیات تکنیکی وارد آورد ، اما زمانی که در جایگاه تماشاگر مینشینی ، شاهد امری تئاتریکال هستی.آن چیزی که به زبان خودمان ، تئاتریت معنی میشود؛ یافتن اش در این روزها سخت است. شاید به سختی بتوان توی ده تا تئاتری که به تماشا مینشینی ، یکی تو را در این درجه از خمودگی علیّت فرو ببرد ؛ جایی که در سر تو ، انبوهی از مشاهده ، کشمکش، کنش تماتیک و واکنش دراماتیک سرازیر میشود. جایی که ترجیح میدهی سکوت کنی ، فقط به تماشای آنچه که میگذرد بپردازی و قضاوتی نکنی تا محکمهی بالفعل که رو به مجاز است ، به اتمام برسد.
باقِ وَحش | تجربهی فراز و امیربهاور و گروه خوبشان ، که میتواند گریز و یادآوری از مرگ فروشنده ی میلر ، پدر استریند برگ ،مود آثار پینتر یا ویلیامز و حقیقت پنهان اطرافمان باشد.
.
نمایش باقِوَحْش
رو ببینید.