راس ساعت ۲۱ و ۴۹ دقیقه ی روز ۱۲ هم اردیبهشت ۱۳۹۹، ، با کمال مسرت و هیجان و خوشحال از اینکه بالاخره تئاتری های ما هم فرصت ارتباط و تعامل غیرحضوری و آنلاین با تماشاگران را بدست آورده اند و علاقمندان تئاتر کشورمان نیز از این پس، مثل بسیاران دیگری در این جهان، قادرخواهند بود دقایقی از ساعات پر از اضطراب و انزوای روزگار کرونا زدهی خود را با جهان زیبای برساختهی ذهن و اندیشهی هنرمندان تئاتر سپری کنند، و با حس پرشوری از تمجید نسبت به پیشاهنگی سایت تیوال و دو هنرمند ایرانی آشنا در این حوزه برای مخاطبان تئاتر ، روبروی لب تابم نشستم و با گشودن صفحهی مربوطه، شروع نمایشِ «آقای شادی» با بازی افشین هاشمی و کارگردانی آریان رضایی را انتظار کشیدم. نمایش آغاز شد و من که سر ازپا نمی شناختم، همچنان و یش از همراهی ذهنی و عاطفی ام با مونولوگ های مقدماتی افشین هاشمی، به روزگاران خوش آیندهی درپیش می اندیشیدم و اینکه چه خوب خواهد شد اگر سایر هنرمندان تئاتر مان هم بی دفع وقت، از همین روش برای برقراری ارتباط با جامعه استفاده کنند و با حمایت تبلیغاتی و اطلاع رسانی صدا و سیما یعنی همان تلویزیون وطنی خودمان، اوقات فرهنگی و هنری بیشتر و ثمربخش تری را برای مردمان ترس خوردهی این روزگار فراهم کنند و... درنهایت نیز، درحالی که سعی می کردم بخش اول اجرا و استدلال های اخلاقی، روانشناختی و آموزندهی تنها مجری و بازیگر نمایش یعنی افشین هاشمی را از دست ندهم، مغرور و امیدوار با خودم گفتم : " خب، مگر ما چه از دیگر ملت ها و جوامع کمتر داریم که نتوانیم با تولید برنامه های هنری و تفریحی آنلاین، ساعات خوش و خرم و پر امیدتری را برای مردمان جامعه مان فراهم کنیم؟ ما هم وزیر ارتباطات و دانش ارتباطات و دولت الکترونیک داریم و حتی شاید زودتر از خیلی ها..." و در این اندیشه ها بودم که پس از گذشت فقط چند دقیقه از اجرای صادقانه و قابل تحسین افشین هاشمی ناگهان به بیهودگی و خامی اندیشه ها و همهی امیدها و تصوراتم و نا ممکنی تحقق آن ها در اینجا و در شرایط امروزمان پی بردم: بعد از گذشت ده دقیقه از آغاز نمایش، ضعف کانال ارتباطی و کندی نا امید کنندهی سرعت اینترنت، همهی برساخته های ذهنی ام را فروپاشید و پس از طولانی شدن زمان قطع و وصل ها و از دست دادن بخش مهمی از کلمات افشین هاشمی، به ناگهان باقطع کامل برنامه مواجه شدم. قطعی تصویر چنان جدی شد که حتی پانزده دقیقه انتظار و تلاش های فنی من و خوانواده هم افاقه نکرد و سرانجام با کشیدن آهی بلند مجبور به برخاستن از مقابل لبتابم شدم.
طبیعی بود که قبل از ابراز تاسف به خاطر بیهودگی زمانی که صرف تماشای
... دیدن ادامه ››
نمایش در فضای مجازی کرده بودم. به عنوان یک ناظر بیرونی، دلم برای افشین هاشمی و آریان رضایی و بسیاران دیگری که شاهد تلاش آن ها بودند بسوزد. و به این یقین برسم که میان ادعا ها و امیدهای ما و واقعیت های زندگی مان فاصله ای بعید وجود دارد که طی کردن و رهایی یافتن از آن به این آسانی ها میسر نیست و دانستم که بهتر است دیگر از ایده آل گرایی های کاذب دست بردارم و به همان میز مطالعه و به خواندن رمان ، بویژه رمان های زیبای جمشید ملک پور بازگردم که همهی آنچه را که طی حداقل بیست سال گذشته در صحنه های تئاترمان از آن ها محروم بوده ام یکجا در خود دارند و بیش از هر کتاب فلسفی و تاریخی و هنری و سیاسی دیگر، مرا نه تنها از تنهایی های اجباری این روزگار نجات داده اند بلکه، از بن بست های معرفتی و وجودی و هستی شناختی این روزگار نیز به مراتب، بیش از همهی تئاترهایی دو دههی گذشته ، آگاه ساخته اند؛ رمان هایی نظیر هفت دهلیز - کاشف رویا - روز اول ماه مهر و... .