در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال صمد چینی فروشان | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 02:44:00
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
درباره‌ی نمایش «هاله» (۲) قسمت دوم
به نویسندگی و کارگردانی بهنام رضایی

صمد چینی فروشان منتقد تئاتر

اگر هنوز هم به تئاتر علاقمند هستید، پس از خواندن این متن، حتمن نمایش «هاله» را در تماشاخانه‌ی نوفل لوشاتو به تماشا بنشینید.

نمایش «هاله»، با فضای بیمارگون، جنون آمیز و پر تنش یک تیمارستان و مجموعه کنش‌ها و رفتارهایی آغاز می‌شود که درآن همه چیز در خلاء فردیت ... دیدن ادامه ›› انسانی و هویت اجتماعی اشخاص حاضر در صحنه پیش می‌رود، وضعیتی که خود را، بی کم و کاست، همچون آینه‌ای در برابر بودوباش مخاطبان و بازتاب دهنده‌ی واقعیت وجودی آن‌ها عرضه می‌دارد. در این نمایش، جز «هاله» (با بازی خیره کننده‌ی ریحانه سلامت) که از شخصیت و هویت انسانی چشم‌نوازی برخوردار است، نه با شخصیت و فردیت انسانی بلکه با مجموعه‌‌ای از تیپ‌های عوامانه‌ی همگون و همانندی مواجه هستیم که کارکردی جز سرگرم سازی و پیشبرد سطحی رویدادهای صحنه ندارند.

اگر تیمارستان را بازنمودی از وضعیت و موقعیت انسانی و اجتماعی مخاطبان نمایش فرض کنیم، بیماران یا همان حاضران در صحنه، چیزی جز نمودار و بازنمودی از افراد جامعه، بخصوص نسل جوان مخاطبان نخواهند بود؛ دختران و پسران بیماری که خوشگذرانی‌هایشان جنون آمیخته، بودوباش‌شان بیمارگون، جادو- زده، غیراجتماعی، معناباخته و بی‌بهره از شخصیت و هویت انسانی است. جدای از استتیک مردانه‌ی حاکم بر کنش‌ها و رفتار دختران (به تبعیت از فیلم‌ها و سریال‌های یک دهه‌ی اخیر)، پسران صحنه نیز از هرگونه استتیک انسانی و شعوری بی‌بهره‌اند. آن‌ها، مجموعه مجانین و بیماران و افراد کم شعوری هستند که براساس طرح تیپ شناختی یکسان و همگون و هدفمندی طراحی و پرداخت شده‌اند.
و در این میان فقط «هاله » است که نه فقط یک دختر جوان که یک انسان صاحب هویت و فردیت است. او برخلاف سایر حاضران درصحنه که همگی براساس یک الگوی رفتاری تیپیک رایج در سینماها و سریال‌ها و درام‌های عوام پسند این روزگار رفتار می‌کنند، از هویت و شخصیت انسانی، با سرنوشت و سرانجامی تراژیک، برخوردار است.

«هاله» دختری شهرستانی و علاقمند به هنر بازیگری است که بخاطر محدودیت‌های اجتماعی و خانوادگی مجبور به ترک شهر خود می‌شود تا در تهران به خواسته‌‌ها و اهداف هنری مورد نظرش دست پیداکند. در اتوبوس، بخاطر ترک شهر و خانواده‌اش مورد توهین و آزار همشهریانش قرارمی‌گیرد، برای یافتن کار و پناهگاه، در نزدیکی تهران، در قهوه خانه‌ای پیاده می‌شود و درآنجا، پیشنهادش برای نقالی، به شرط گریم و پوشش و رفتار مردانه، پذیرفته می‌شود و توانایی خود در عرصه نمایش را به منصه‌ی ظهور می‌رساند.
اولین تجربه‌ی او به عنوان یک دختر شعورمند شهرستانی در تهران، برخورد جنسیتی و شیئ واره‌ی قهوه‌چی و مادرقهوه‌چی و شاگرد قهوه خانه با اوست. «هاله» اما، در فرصت‌های مناسب، برای آزمون بازیگری به تئاترهای و دفاتر سینمایی در تهران رجوع می‌کند که آنجا نیز با برخوردهایی سخیف و نگران کننده مواجه می‌شود. بارها بخاطر شهرستانی و کم‌تجربه بودنش واپس رانده می‌شود و سرانجام هم به بازیچه امیال جنسی هنرمندان و کارگردان‌های تئاتر و سینما تبدیل می‌شود..... سرانجامی که در غیاب تبیین و ریشه‌یابی علل و عوامل اجتماعی و فرهنگی وقوع‌شان، به چیزی جز تحقیر نسل جوان و توهین به تنانگی، به شخصیت زن، به هنر و هنرمند و جامعه‌ی هنری و فلاکت جامعه‌ای راه نمی برد که این واقعه برصحنه‌ی تئاترش در معرض تماشای مردمانش قرارداده می‌شود.

به این ترتیب، تماشاگر نمایش «هاله»، شاهد وقوع رویدادی تراژیک بر بستری سراسر ناهنجار، مسخره آمیز، معناباختی و حتی کمیک(از نوع سخیف و عامیانه‌ی آن) است؛ تضادی که نه تنها چون مانعی دربرابر همذات پنداری مخاطب با قهرمان نمایش و درک درست موقعیت و جایگاه او در جامعه عمل می‌کند بلکه این امکان را به او می‌دهد تا بخاطر تفاوت و ناسازگاری‌ فردیت «هاله» با فرهنگ جامعه‌ی به تمامی فردستیز و بیمارگونش، او را نه قربانی که مستحق چنین سرنوشتی بپندارد. در پایان هم «هاله » به جمع بیماران همان تیمارستانی می‌پیوندد که از آغاز، همچون استعاره‌ای از جامعه‌ی مخاطبان و تماشاگران نمایش، وانموده شده است.


پایان
مریم علیپور این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره‌ی نمایش «هاله» (۱) قسمت اول
به نویسندگی و کارگردانی بهنام رضایی

صمد چینی فروشان منتقد تئاتر

اگر هنوز هم به تئاتر علاقمند هستید، پس از خواندن این متن، حتمن نمایش «هاله» را در تماشاخانه‌ی نوفل لوشاتو به تماشا بنشینید.

چند روز پیش (پس از مدت‌ها دوری از سالن‌های تئاتر) به دعوت و اصرار عزیزی به تماشای نمایش «هاله» در تماشاخانه‌ی نوفل لوشاتو رفتم. درپایان ... دیدن ادامه ›› نمایش، طبق رسم و آئین ناپسند و تظاهر‌آمیز متداول شده در تئاتر دو دهه‌ی اخیرمان، پس از نامیده شدنم، درکنار چندین نام -آشنای حاضر درتماشاخانه، به اصرارعکاس گروه، پای پوستر نمایش ایستادم، امضایی کردم و عکسی گرفتند اما از اظهار نظر واکنشی (تبلیغاتی) زودهنگام درباره‌ی نمایش دربرابر فیلمبردار و خبرنگار گروه اجرایی سرباز زدم چون به قدری از تماشای نمایش، از درون، متالم و حتی خشمگین بودم که به فرصت بیشتری برای ابراز نظر نیازداشتم. چیزی از درون مرا وامی داشت تا به عوض انکار چند ثانیه‌ای هویت تئاتریکال نمایشی که شاهدش بودم، درباره‌ی بسترهای ذهنی و فکری و اجتماعی و فرهنگی ایده‌ی محوری اثر عمیق‌تر بیاندیشم و پس از تسلط یافتن کامل بر علل و عوامل برانگیزاننده‌ی تالم و تاثر و خشمم در جریان تماشا، درباره‌اش با زبان و ادبیاتی روشنگر، و نه صرفا انکارگر، سخن بگویم چرا که در همین اجرا شاهد بازی‌ها و حضورهای تئاتریکال فوق‌العاده درخشانی از دوبانوی بازیگر نقش‌های هاله (ریحانه سلامت - در هیئت یک شخصیت) و مادر قهوچی (رها حاجی زینل – در قالب یک تیپ) بودم که نادیده گرفتن‌ و همطراز انگاشتن‌شان با کلیت نمایش را، به هیچ وجه سزاوار نمی‌دیدم. پس برآن شدم تا ضمن ترغیب مخاطبان تئاترِ ماهیت باخته‌ی این روزگارانمان به تماشای بدون تعلل و تردید این نمایش در تماشاخانه‌ی نوفل لوشاتو، شرایطی فراهم کنم تا مخاطبان جوان این زمانه، با ذهنی مسلح‌ تر و با آمادگی بیشتری به تماشای نه فقط اجراهای تئاتری و نمایشی (در هرکجای این سرزمین) بلکه فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی این روزگار بنشینند.
آنچه این روزها بحث کردن درباره‌اش بسیار ضرورت دارد، چرایی و چگونگی یکسان بودگی و همگونی جانمایه‌های زیباشناختی، معناشناختی، نشانه شناختی‌ تمامی محصولات سینمایی و تئاتری و سریال‌های تلویزیونی است، بطوری که گویا همگی از یک آبشخور و از یک جالیز فکری و ایده‌ایِ مشترک تغذیه می‌شوند؛ واقعیتی که کشف و درک و فهم آن، از هر طریق ممکن، ضمن گسترش افق دید انتقادی مخاطبان تئاتر و تلویزیون و سینما، راه را نه تنها بر درک موقعیت و شرایط اکنونی خود مخاطبان هموار می‌سازد بلکه، با فروکاستن از اعماق گسست شعوری و فکری جامعه، تعامل اندیشگانی و حتی عاطفی و احساسی مخاطبان، بخصوص نسل جوان با یکدیگر و با جامعه را ممکن ساخته و کمک بزرگی نیز به یافتن کلیدواژه‌های انتقادی مناسب برای درک و تشریح و تبیین تبارشناختی وضعیت موجود هنر این زمانه‌‌‌ی ما خواهد کرد. به همین دلیل، مایلم یادداشتم درباره‌ی نمایش«هاله» را با این مقدمه آغاز کنم:

برای درک بهتر آثار صحنه‌ای و فیلم‌ها و سریال‌های تلویزیونی، باید با آگاهی بیشتری با آن‌ها مواجه شد. وجه سرگرمسازی، تنها بخش کوچکی از هویت و علل وجودی این آثار را تشکیل میدهد و برای درک درست جایگا خود به عنوان یک تماشاگر آگاه باید با حداقلی از وجوه ساختاری درام و نمایش آشنا باشید؛ جنبه‌هایی که به تحقق تجربه‌های متفاوتی از تماشا در هر سه حوزه‌ تئاتر و فیلم و سریال منتهی می‌شوند.

درباره‌ی سه نوع عمده از تجربه‌‌ی ‌تماشای تئاتر ( و فیلم و سریال)

۱- تجربه‌ی تماشای تعاملی و همذات پندارانه‌ی بی‌واسطه و مستقیم
۲- تجربه‌ی تماشای تعاملیِ غیر همذات پندارانه‌‌ و انتقادیِ با واسطه و غیر مستقیم
۳- تجربه‌ی تماشای منفعلانه‌ی غیر تعاملیِ با واسطه و غیرمستقیم
- در نوع اول، مخاطب، از طریق فرآیند همنشینی و جانشینی و تعمق در چند و چون مناسبات اشخاص و کشمکش‌ها و دیالوگ‌ها و رویدادها، و قراردادن خود در موقعیت شخصیت‌ محوری و همذات پنداری با آن، ضمن تفکیک موتیف‌های مقید از موتیف‌های آزاد، به درونمایه‌ی مورد نظر نمایش دست می‌یابد و بعد از تماشا، با کنکاش بیشتری در یافته‌های خود، به نوعی خودشناسی و جهان شناسی متفاوت و تازه‌ای دست می‌یابد.
- در نوع دوم، اگرچه عناصری برای انگیزش عاطفی و حتی همذات پندارنه وجود دارند اما به دلیل تاکید مستقیم و غیرمستقیم نگارنده و سازنده‌ی اثر بر تفکیک میان واقعیت و جهان درام و حفظ فاصله‌ی میان مخاطب و صحنه، آنچه ذهن تماشاگر را در طول نمایش و اجرا درگیر می‌کند استعاره‌ها و نمادها و نشانه‌هایی هستند که از طریق خوانش همزمانی و درزمانی‌شان، می‌توان به مفهوم و ایده‌ی معناشناختی مورد نظر مولف پی‌برد. در مواجهه با این آثار، یک تماشاگر باتجربه و منتقد، از طریق مقایسه‌ی رویدادها و عناصرصحنه با واقعیت‌ و تجربه‌های زیسته‌ی خود، به کشف و درک موتیف مقید نمایش دست می‌یابد و از این طریق، به مفهوم عمیق‌تری از موقعیت خود به عنوان یک انسان و یک شهروند جهانی پی‌می‌برد و با پایان نمایش نیز، فرصت می‌یابد تا مفاهیم حاصل از رویدادها و استعاره‌ها و نمادها و نشانه‌های کلامی و رفتاری اجرا را، به زندگی شخصی و اجتماعی خود تعمیم دهد.
- در نوع سوم، که نمایش «هاله» (والبته بسیارانی از نمایش‌های صحنه‌ای و سینمایی و سریالی تلویزیونی این روزگار) در محدوده‌ی این گروه قابل ارزیابی هستند، همه چیز در خدمت جعل واقعیت و انسان زدایی از کلیت فضای درام و درنتیجه، حقیرنمایی هستی و بودوباش تماشاگران و مخاطبان قراردارد.
این قبیل نمایش‌ها، واقعیت یکه‌ای را برجسته می‌کنند که فقط بخش کوچکی از واقعیت بزرگتر جهان زیسته‌ی مخاطب است و هیچ تلاشی هم برای طرح دلایل و چرایی و چگونگی حقیقت پنهان در پس واقعیت طرح شده نمی‌‌کنند. به عبارتی، این گونه نمایش‌واره‌ها، با ترفندی استعاری، ذهن مخاطب را درگیر تعابیر عوامانه و جامعه ستیزانه‌‌ای از انسان و جامعه می‌کنند که هیچ نسبتی باصورت و سیرت جهان زیسته‌ی مخاطبانشان ندارند. در واقع آن‌ها فقط بحش خالی لیوان واقعیت را مبنای کنش‌ها و بودوباش اشخاص درام یا نمایش خود قرارمی‌دهند و آگاه یا ناآگاه، از بازنمایی بخش پر لیوان، سرباز زده و آن را در تاریکی از دید مخاطب پنهان نگاه می‌دارند و به همین دلیل هم، جایی برای تعمق درباره‌ی چرایی رویدادهای درام و درک بیشتر واقعیت‌های پیرامونی باقی نمی‌گذارند. و این روندی است که طی یک دهه‌ی اخیر، در تمام درام‌ها و تولیدات تئاتری و سینمایی و تلویزیونی ما به یک الگوی غالب ساختاری و محتوایی با تظاهرات روشنفکرانه و فوق مدرن تبدیل شده و به همین دلیل هم هیچ مخاطبی را به هیچ حقیقت پنهان و تازه‌ای ارجاع نمی‌دهند.
در این آثار، همه‌چیز به نیت سرگرمسازی و براساس یک ساختار سمانتیک عوامانه و بعضن هدفمند و از پیش طراحی شده پیش می‌رود و هیچ جایی نه برای اندیشه‌ورزی و تعامل انتقادی با رویدادهای صحنه باقی می‌گذارند و نه دریچه‌ای برای بازبینی و کنکاش در چند و چون مناسبات اشخاص و مفاهیم جاری بر صحنه. در این آثار، تمامیت رویدادها و کلیت موتیف‌های آزاد، بر محور و در خدمت موتیف مقیدی ساماندهی می‌شوند که قرار است معنای نهایی ازپیش معین شده‌ای را بر ذهن مخاطب تلقین و حقنه کنند.

راس ساعت ۲۱ و ۴۹ دقیقه ی روز ۱۲ هم اردیبهشت ۱۳۹۹، ، با کمال مسرت و هیجان و خوشحال از اینکه بالاخره تئاتری های ما هم فرصت ارتباط و تعامل غیرحضوری و آنلاین با تماشاگران را بدست آورده اند و علاقمندان تئاتر کشورمان نیز از این پس، مثل بسیاران دیگری در این جهان، قادرخواهند بود دقایقی از ساعات پر از اضطراب و انزوای روزگار کرونا زده‌ی خود را با جهان زیبای برساخته‌ی ذهن و اندیشه‌ی هنرمندان تئاتر سپری کنند، و با حس پرشوری از تمجید نسبت به پیشاهنگی سایت تیوال و دو هنرمند ایرانی آشنا در این حوزه‌ برای مخاطبان تئاتر ، روبروی لب تابم نشستم و با گشودن صفحه‌ی مربوطه، شروع نمایشِ «آقای شادی» با بازی افشین هاشمی و کارگردانی آریان رضایی را انتظار کشیدم. نمایش آغاز شد و من که سر ازپا نمی شناختم، همچنان و یش از همراهی ذهنی و عاطفی ام با مونولوگ های مقدماتی افشین هاشمی، به روزگاران خوش آینده‌ی درپیش می اندیشیدم و اینکه چه خوب خواهد شد اگر سایر هنرمندان تئاتر مان هم بی دفع وقت، از همین روش برای برقراری ارتباط با جامعه استفاده کنند و با حمایت تبلیغاتی و اطلاع رسانی صدا و سیما یعنی همان تلویزیون وطنی خودمان، اوقات فرهنگی و هنری بیشتر و ثمربخش تری را برای مردمان ترس خورده‌‌ی این روزگار فراهم کنند و... درنهایت نیز، درحالی که سعی می کردم بخش اول اجرا و استدلال های اخلاقی، روانشناختی و آموزنده‌ی تنها مجری و بازیگر نمایش یعنی افشین هاشمی را از دست ندهم، مغرور و امیدوار با خودم گفتم : " خب، مگر ما چه از دیگر ملت ها و جوامع کمتر داریم که نتوانیم با تولید برنامه های هنری و تفریحی آنلاین، ساعات خوش و خرم و پر امیدتری را برای مردمان جامعه مان فراهم کنیم؟ ما هم وزیر ارتباطات و دانش ارتباطات و دولت الکترونیک داریم و حتی شاید زودتر از خیلی ها..." و در این اندیشه ها بودم که پس از گذشت فقط چند دقیقه از اجرای صادقانه و قابل تحسین افشین هاشمی ناگهان به بیهودگی و خامی اندیشه ها و همه‌ی امیدها و تصوراتم و نا ممکنی تحقق آن ها در اینجا و در شرایط امروزمان پی بردم: بعد از گذشت ده دقیقه از آغاز نمایش، ضعف کانال ارتباطی و کندی نا امید کننده‌ی سرعت اینترنت، همه‌ی برساخته های ذهنی ام را فروپاشید و پس از طولانی شدن زمان قطع و وصل ها و از دست دادن بخش مهمی از کلمات افشین هاشمی، به ناگهان باقطع کامل برنامه مواجه شدم. قطعی تصویر چنان جدی شد که حتی پانزده دقیقه انتظار و تلاش های فنی من و خوانواده هم افاقه نکرد و سرانجام با کشیدن آهی بلند مجبور به برخاستن از مقابل لبتابم شدم.
طبیعی بود که قبل از ابراز تاسف به خاطر بیهودگی زمانی که صرف تماشای ... دیدن ادامه ›› نمایش در فضای مجازی کرده بودم. به عنوان یک ناظر بیرونی، دلم برای افشین هاشمی و آریان رضایی و بسیاران دیگری که شاهد تلاش آن ها بودند بسوزد. و به این یقین برسم که میان ادعا ها و امیدهای ما و واقعیت های زندگی مان فاصله ای بعید وجود دارد که طی کردن و رهایی یافتن از آن به این آسانی ها میسر نیست و دانستم که بهتر است دیگر از ایده آل گرایی های کاذب دست بردارم و به همان میز مطالعه و به خواندن رمان ، بویژه رمان های زیبای جمشید ملک پور بازگردم که همه‌ی آنچه را که طی حداقل بیست سال گذشته در صحنه های تئاترمان از آن ها محروم بوده ام یکجا در خود دارند و بیش از هر کتاب فلسفی و تاریخی و هنری و سیاسی دیگر، مرا نه تنها از تنهایی های اجباری این روزگار نجات داده اند بلکه، از بن بست های معرفتی و وجودی و هستی شناختی این روزگار نیز به مراتب، بیش از همه‌ی تئاترهایی دو دهه‌ی گذشته ، آگاه ساخته اند؛ رمان هایی نظیر هفت دهلیز - کاشف رویا - روز اول ماه مهر و... .
سپهر و گلبرگ کامروز(گافکا) این را خواندند
محمد عمروابادی، محمد کارآمد و حمید یاری این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به نمایش سکوت سفید
نوشته‌ی تام استوپارد با ترجمه‌ی زنده یاد هوشنگ حسامی و به کارگردانی کورش سلیمانی
با ابراز تاسف جدی بخاطر دیرکردم در تماشای این نمایش و لذا دیرکرد غیرقابل جبرانم در نگارش نقد و یادداشتی درباره‌ی آن، از صمیم قلبم، همه‌ی شما دوستداران و تماشاگران تئاتر ، بویژه علاقمندانی که چون من و بسیاران دیگر، از محرومیت چندین ساله‌ی صحنه های ما از تئاتر به معنای واقعی و اصیل آن، آنهم در زمینه‌ی آثار ترجمانی رنج برده و می برند را به تماشای این اثر که ۱۰ روزی بیشتر از اجرای آن در تماشاخانه‌ی نوفل لوشاتو باقی نمانده است توصیه می کنم.
به نظر من، آنچه بیش از هرچیز دیگر ی در این اجرای زیبا و تکان دهنده خودنمایی می کند، نحوه‌ی برخود صادقانه و بی حاشیه‌ی کارگردان با متن است که خود ریشه در درک واقعیت نقش آموزگارنه ای دارد که ترجمه‌ی متون نمایشی درطول تاریخ ، برای هر دو سوی رابطه‌ ‌ یعنی هنرمند و مخاطب تئاتر کشور مان ایفاکرده و می کند.
به خوبی می دانیم که ما ایرانیان، تئاتر را ابتدا از طریق ترجمه‌ی متون دراماتیک غربی آموختیم. و از طریق همین آموزش پذیری هوشمندانه‌ی نسل های پیشین بود که بیضایی ها و رادی ها و ساعدی ها و یلفانی ها و بیژن مفیدها و سرکیسیان ها و....در تئاترما پدیدآمدند. جدای از نادر ادپتسیون های موفق، آنچه پیشرفت دهه‌های ۴۰ و ۵۰ تئاتر ایران را ممکن ساخت، آنچه به این آموختن سرعت و غتا بخشید، برخورد مسئولانه‌ی هنرمندان با متون ترجمانی و درک این واقعیت بود ... دیدن ادامه ›› که بهره گیری از جهان درام و تئاتر ، جز از طریق درک و تحلیل عمیق و مسئولانه‌ی این متون و عرضه‌ داشت تمام و کمال و صادقانه‌ی آن ها ببه مخاطبان تئاتر ممکن نخواهد ود؛ روندی که علاوه بر آشناسازی عمیق تر فعالان تئاتر ایران با مفهوم واقعی درام و تئاتر، زمینه را برای تحول فرهنگ عقب مانده و سرکوب شده‌ی جامعه‌ی مخاطبان نیز هموار می کرد.
واضخ تر بگویم: همان تفاوتی که میان فرهنگ ایرانی و فرهنگ بسیاری از کشورهای منطقه وجود دارد، بی تردید ، میان فرهنگ اجتماعی و هنری و گفتمانی ما ایرانیان با فرهنگ ادبی و دراماتیک آموزگاران و معلمان اولیه‌ی ما در این حوزه نیز وجود داشته است، فاصله ای که متاسفانه همچنان نیز برقرار است؛ و یگانه راه تقلیل این فاصله نیز، به تبعیت از فرهیختگان پیشین این دیار، عرضه‌ داشت بی حاشیه و تمام کمال و صادقانه‌ی متون ترجمانی و حرمت گذاری بدون خدشه به واقعیت و تمامیت ان هاست. فقط با اجرای دقیق و کامل متون ترجمانی است که ارتقاع فرهنگ تئاتری و فرهنگ تماشاگری- در ایران امروزما - همچون گذشته- ممکن خواهد شد و هرگونه برخوردی غیر از این با این گونه متون ، فرو بردن بیش از بیش تئاتر و جامعه در منجلاب عقب ماندگی و تداوم گسست فرهنگی خواهد بود.
و زیبایی و تاثیرگذاری اجرای کورش سلیمانی از اثر تام استوپارت نیز، حاصل همین رویکرد اصیل و متعهد به اثر ترجمه شده است؛ و به همین دلیل هم اجرای او، برخلاف اجراهای پیشین از این متن، جهان متفاوتی را پیش روی تماشاگر می گشاید؛ جهانی که پیش از آن هرگز بدان نیاندیشیده و حتی تصور آن را نکرده است.

سکوت سفید را صرفا بازی های متدیک فوق العاده زیبا و معناآفرین بازیگران آن یعنی سامان دارابی و الهه شهپرست و آناهیتا اقبال نژاد و مهدی بجستانی و الهه رحمتی نیست که درخشان و تکان دهنده و معنادار کرده است؛ بیش و پیش از همه‌ی این ها، تحلیل درست متن، فهم هوشمندانه‌ی آن و صداقت کارگردان در پذیرش وجه آموزگاری و فرهنگساز اینگونه متون برای تئاتر و جامعه‌ی مخاطبان ایرانی آن و نیز، پذیرش بی حاشیه‌ی جایگاهی شاگردی خود در برابر این اثر و به طریق اولی، در برابر سایر آثار ترجمانی و دخالت ندان توهمات فرهنگی- هنری معمول این روزگار جامعه‌ی ایرانی در بازنمایی صحنه ای نمایشنامه است.که از آن، اثری تاثیرگذار و فرهنگساز فراهم کرده است.
وقتی نمایش آغاز می شود اولین چیزی که جلب توجه می کند طراحی صحنه‌ی آرامش بخش آن است که به مثابه کلید ورود به جهان متن، نقش روانکاوانه ای را ایفا می کند. که مخاطب را به عبور از خودآگاهی و ارتباط با رویدادهای صحنه از طریق ناخودآگاهی اش دعوت و ترغیب می نماید.. این فضا، در کنار ریتم سنجیده و آرام اجرا و مجموعه‌ی کنش ها و گفتارهای اشخاص نمایش ، مخاطب را وامی دارد تا با جذب مفاهیم پنهان درپس رویدادهای صحنه و واپس راندن وجوه خیالی و نمادین تثبیت شده در ذهن خود ، از محدوده های عادت شده‌ی ذهن و روان خود عبور کرده و به تامل دوباره درباره‌ی رفتار ها و تلقی معمول خود از جهان بپردازد؛ و چنین است که جادوی صحنه محقق می شود.
درجریان تماشای نمایش سکوت سفید. به کارگردانی کورش سلیمانی، برای اولین بار ، حقیقت تئاتر و نقش آن در تسکین دردها و اغتشاشات ذهنی حاصل از بدآموزی های دیرپا و درمان سرخوردگی ها و سرگشتگی های فرهنگی و اخلاقی مخاطبان، با وضوح خیره کننده ای بر من آشکار شد و به همین دلیل هم همه‌ی شما هنرمندان، بویژه هنرمندان جوان و سردرگم میان حقیقت و دروغ تئاتر این روزگار و نیز همه‌ی دوستداران تئاتر را - تا دیر نشده- به تماشای سکوت سفید در سالن شماره ‌ی یک تماشاخانه‌ی نوفل لوشاتو توصیه می نمایم. باشد با تشویق و تکریم شما دوستداران تئاتر اصیل و فرهنگساز، بساط تئاتر دروغین و فرهنگ ستیز ، برای همیشه، از پهنه‌ی سرزمین ما پرچیده شود.
امیرمسعود فدائی و امیر مسعود این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی به نمایش سکوت سفید
نوشته‌ی تام استوپارد با ترجمه‌ی زنده یاد هوشنگ حسامی و به کارگردانی کورش سلیمانی
با ابراز تاسف جدی بخاطر دیرکردم در تماشای این نمایش و لذا دیرکرد غیرقابل جبرانم در نگارش نقد و یادداشتی درباره‌ی آن، از صمیم قلبم، همه‌ی شما دوستداران و تماشاگران تئاتر ، بویژه علاقمندانی که چون من و بسیاران دیگر، از محرومیت چندین ساله‌ی صحنه های ما از تئاتر به معنای واقعی و اصیل آن، آنهم در زمینه‌ی آثار ترجمانی رنج برده و می برند را به تماشای این اثر که ۱۰ روزی بیشتر از اجرای آن در تماشاخانه‌ی نوفل لوشاتو باقی نمانده است توصیه می کنم.
به نظر من، آنچه بیش از هرچیز دیگر ی در این اجرای زیبا و تکان دهنده خودنمایی می کند، نحوه‌ی برخود صادقانه و بی حاشیه‌ی کارگردان با متن است که خود ریشه در درک واقعیت نقش آموزگارنه ای دارد که ترجمه‌ی متون نمایشی درطول تاریخ ، برای هر دو سوی رابطه‌ ‌ یعنی هنرمند و مخاطب تئاتر کشور مان ایفاکرده و می کند.
به خوبی می دانیم که ما ایرانیان، تئاتر را ابتدا از طریق ترجمه‌ی متون دراماتیک غربی آموختیم. و از طریق همین آموزش پذیری هوشمندانه‌ی نسل های پیشین بود که بیضایی ها و رادی ها و ساعدی ها و یلفانی ها و بیژن مفیدها و سرکیسیان ها و....در تئاترما پدیدآمدند. جدای از نادر ادپتسیون های موفق، آنچه پیشرفت دهه‌های ۴۰ و ۵۰ تئاتر ایران را ممکن ساخت، آنچه به این آموختن سرعت و غتا بخشید، برخورد مسئولانه‌ی هنرمندان با متون ترجمانی و درک این واقعیت بود ... دیدن ادامه ›› که بهره گیری از جهان درام و تئاتر ، جز از طریق درک و تحلیل عمیق و مسئولانه‌ی این متون و عرضه‌ داشت تمام و کمال و صادقانه‌ی آن ها ببه مخاطبان تئاتر ممکن نخواهد ود؛ روندی که علاوه بر آشناسازی عمیق تر فعالان تئاتر ایران با مفهوم واقعی درام و تئاتر، زمینه را برای تحول فرهنگ عقب مانده و سرکوب شده‌ی جامعه‌ی مخاطبان نیز هموار می کرد.
واضخ تر بگویم: همان تفاوتی که میان فرهنگ ایرانی و فرهنگ بسیاری از کشورهای منطقه وجود دارد، بی تردید ، میان فرهنگ اجتماعی و هنری و گفتمانی ما ایرانیان با فرهنگ ادبی و دراماتیک آموزگاران و معلمان اولیه‌ی ما در این حوزه نیز وجود داشته است، فاصله ای که متاسفانه همچنان نیز برقرار است؛ و یگانه راه تقلیل این فاصله نیز، به تبعیت از فرهیختگان پیشین این دیار، عرضه‌ داشت بی حاشیه و تمام کمال و صادقانه‌ی متون ترجمانی و حرمت گذاری بدون خدشه به واقعیت و تمامیت ان هاست. فقط با اجرای دقیق و کامل متون ترجمانی است که ارتقاع فرهنگ تئاتری و فرهنگ تماشاگری- در ایران امروزما - همچون گذشته- ممکن خواهد شد و هرگونه برخوردی غیر از این با این گونه متون ، فرو بردن بیش از بیش تئاتر و جامعه در منجلاب عقب ماندگی و تداوم گسست فرهنگی خواهد بود.
و زیبایی و تاثیرگذاری اجرای کورش سلیمانی از اثر تام استوپارت نیز، حاصل همین رویکرد اصیل و متعهد به اثر ترجمه شده است؛ و به همین دلیل هم اجرای او، برخلاف اجراهای پیشین از این متن، جهان متفاوتی را پیش روی تماشاگر می گشاید؛ جهانی که پیش از آن هرگز بدان نیاندیشیده و حتی تصور آن را نکرده است.

سکوت سفید را صرفا بازی های متدیک فوق العاده زیبا و معناآفرین بازیگران آن یعنی سامان دارابی و الهه شهپرست و آناهیتا اقبال نژاد و مهدی بجستانی و الهه رحمتی نیست که درخشان و تکان دهنده و معنادار کرده است؛ بیش و پیش از همه‌ی این ها، تحلیل درست متن، فهم هوشمندانه‌ی آن و صداقت کارگردان در پذیرش وجه آموزگاری و فرهنگساز اینگونه متون برای تئاتر و جامعه‌ی مخاطبان ایرانی آن و نیز، پذیرش بی حاشیه‌ی جایگاهی شاگردی خود در برابر این اثر و به طریق اولی، در برابر سایر آثار ترجمانی و دخالت ندان توهمات فرهنگی- هنری معمول این روزگار جامعه‌ی ایرانی در بازنمایی صحنه ای نمایشنامه است.که از آن، اثری تاثیرگذار و فرهنگساز فراهم کرده است.
وقتی نمایش آغاز می شود اولین چیزی که جلب توجه می کند طراحی صحنه‌ی آرامش بخش آن است که به مثابه کلید ورود به جهان متن، نقش روانکاوانه ای را ایفا می کند. که مخاطب را به عبور از خودآگاهی و ارتباط با رویدادهای صحنه از طریق ناخودآگاهی اش دعوت و ترغیب می نماید.. این فضا، در کنار ریتم سنجیده و آرام اجرا و مجموعه‌ی کنش ها و گفتارهای اشخاص نمایش ، مخاطب را وامی دارد تا با جذب مفاهیم پنهان درپس رویدادهای صحنه و واپس راندن وجوه خیالی و نمادین تثبیت شده در ذهن خود ، از محدوده های عادت شده‌ی ذهن و روان خود عبور کرده و به تامل دوباره درباره‌ی رفتار ها و تلقی معمول خود از جهان بپردازد؛ و چنین است که جادوی صحنه محقق می شود.
درجریان تماشای نمایش سکوت سفید. به کارگردانی کورش سلیمانی، برای اولین بار ، حقیقت تئاتر و نقش آن در تسکین دردها و اغتشاشات ذهنی حاصل از بدآموزی های دیرپا و درمان سرخوردگی ها و سرگشتگی های فرهنگی و اخلاقی مخاطبان، با وضوح خیره کننده ای بر من آشکار شد و به همین دلیل هم همه‌ی شما هنرمندان، بویژه هنرمندان جوان و سردرگم میان حقیقت و دروغ تئاتر این روزگار و نیز همه‌ی دوستداران تئاتر را - تا دیر نشده- به تماشای سکوت سفید در سالن شماره ‌ی یک تماشاخانه‌ی نوفل لوشاتو توصیه می نمایم. باشد با تشویق و تکریم شما دوستداران تئاتر اصیل و فرهنگساز، بساط تئاتر دروغین و فرهنگ ستیز ، برای همیشه، از پهنه‌ی سرزمین ما پرچیده شود.
امیرمسعود فدائی، فرزاد جعفریان، امیر مسعود و ناهید این را خواندند
نورا احمدی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نگاهی گذرا به نمایش مارا/ساد
نمایشی که تماشای آن را به همه توصیه می کنم.
دیشب، شاس تماشای نمایش مارا/ ساد، که تا آخر اسفندماه، در تلارحافظ، روی صحنه است، نصیبم شد و از این بابت بسیار بسیار خوشحالم.
اگرچه این روزها از سر ناسازگاری زمانه و دلزدگی ام از آسمان بسیار دلگیر و اشفته‌ی تئاتر تهران ، به ندرت به تماشای تئاتر می نشینم و از این بابت نیز از تمامی هنرمندان و فعلان ارزشمند تئاتر این شهر که به رغم ناملایمات عدیده هنوزهم عاشقانه و با روحیه‌ای سرشار از امید، به برداشتن گام های فرهنگساز کوچک و بزرگ در عرصه‌ی تئاتر مشغول هستند، پوزش می طلبم، اما تماشای اجرای مارا/ساد گروه پراکسیس با ترجمه و ؛نویسندگی!! عرفان ناظر و کارگردانی ایمان اسکندری، فرصتی بود تا باردیگر از ظرفیت های موجود تئاتر کشورم مسرور شوم و به آینده‌ی آن امیدوارتر از پیش.
حال، ازآنجایی که فضای تیوال برای حرف های صمیمانه و توصیه های مشوقانه کوتاه مناسب تر است تا نقدهای تخصصی مطول، مایلم چندکلامی به نیت تشویق و ترغیب دوستداران تئاتر، مدرسان و منتقدان و داشجویان تئاتر تهران( اگر ممکن باشد سراسرکشور) به تماشای نمایش مارا / ساد، از طریق تیوال که در حال حاظر مهم ترین مرجع خبررسانی تئاتری کشور است، چند خطی درباره‌ی ... دیدن ادامه ›› ان بنویسم.
منهای ایراداها و انتقدادهای جانبی وارده براین نمایش از جمله چاپ بروشور بی مصرف و بی هویتی که هیچ کمکی به آماده سازی ذهن مخاطب و تسهیل ارتباط او با رویدادهای صحنه نمی کند- آنهم در نمایشی که مخاطب، حداقل برای درک مستندات تاریخی متن اصلی و از طریق آن، فهم و درک ارجاعات درزمانی و این زمانی نمایش به داده های مستند پیشینی قابل توجه ای نیازمند است و در فقدان آن ها، بخش اعظم پاره‌ی نخست نمایش، به رغم چشم نوازی فضای سوررئال طراحی شده برای صحنه ها و بازی ها و گوشنوازی افکت ها و موسیقی اجرا و..... بخش مهمی از انرژی ارتباطی مخاطب و صحنه و بالعکس را به هدر می دهد، و به رغم اختلاف نظرهای احتمالی برخی مخاطب حرفه ای تئاتر با کاربرد عنوان: «نویسنده» به عوض «دراماتورژ » درپوستر و بروشور و برخی موارد حاشیه ای دیگر در جریان اجرا، مارا/ساد، از همه نظر، اثری فوق العاده تماشایی و هنرمندانه، بهرمند از جلوه های بصری و شنیداری بسیار تاثیرگذار و معنادار و به نوعی خوانشی این زمانی با ارجاعات ملوس برای مخاطبان غیر فرانسوی دنیای معاصر است. دراین خوانش، ساد یک آنارشیست به تمام معنا طبیعت گرا و افشاگر حقایق پنهان بسیار در پس روحیات و ذهنیات انقلابیون ارمانگرایی همچون مارا است که طبیعت انسانی را مطیع افکار خشک و خشونت بار خود می خواهند و از منظر آن ها، انقلاب، هیچ نیست جز ابزاری برای تادیب آدمی و تخریب ویژگی های طبیعی و خدادادی انسانی که در غیاب ان ها انسان چیزی جز حیوانی خونریز و طبیعت گریز و طبیعت ستیز نیست(آیا کنش گران انقلاب داعشی انقلابیونی نبودند یا نیستند که زمین را عرصه‌ی تنبیه آدمی و طبیعت را مهد فساد و تباهی می پنداشتند و می پندارند؟). خوانش عرفان ناظر از مارا/ساد پیتروایس، درصورت رعایت دقایق و ظرایف بیشتر درموارد پیش گفته و تاکید روشنتر و موکدتر بر طبیعت انسانی به عنوان محور اختلافات و نزاع های دو دیدگاه وپرولوگی شفاف تر برای سرآغاز نمایش، می توانست به یکی از درخشان ترین خوانش های معاصر از اثر وایس و ملموس تر برای مخاطبان غیرفرانسوی در دنیای آشفته‌ی معاصر ما تبدیل شود. هرچند در حال حاظر نیز یکی از زیباترین و ملموس ترین و قابل فهم ترین آثار نمایش دوران اخیر ما محسوب می شود که جا دارد مورد حمایت و تقدیر قراربگیرد.
مهرداد کیا، امیر، الیاس نوبری و فرزاد جعفریان این را خواندند
م ح خ، اعظم م و حامی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره ی نمایش موش توی پیت حلبی
نوشته ی نوشین تبریزی به کارگردانی سید علی هاشمی
رویدادگاه: سالن سایه تئاتر شهر

دراین نمایش، همانطورکه در بروشورآن آمده است،روح حاکم برآثار صادق هدایت،غلامحسین ساعدی و صادق چوبک، جاری است. خانه ای که رویداد نمایش درآن اتفاق می افتد، یادآور معماری خانه های به ظاهر گرم و صمیمی اما در باطن، مظهر"تجسمی" فرهنگ خان سالاری برجای مانده از عصرقجری است. در "موش توی پیت حلبی"، با برشی از زندگی اقشار پایین دست دهه های20 تا40 جامعه ی عقب مانده ی پیش ازشکل گیری طبقه ی متوسط درایران سروکار داریم؛ جامعه ای به ظاهربهم پیوسته اما درباطن، ازهم دریده و چندپاره، که بی آنکه بداند، باردار گناهان نسل های پیشین خود است: گناه خودخواهی ها و شقاوت های نسل هایی که خود را در پس تظاهرات مذهبی پنهان می کرده اند و به همراه خود نیز جامعه را به اعماق سیاهی می برده اند.گناه فرزند کشی،گناه دورویی و تظاهربه دین مداری، گناه مردان استثمارگر و زنانی که نا خواسته و ندانسته، درتداوم جهل و ستم حاکم برخود ودیگران، سهیم ... دیدن ادامه ›› بوده اند.
زبان این نمایشنامه نیز، همچون فضا و روح کلی حاکم برآن، آمیزه ی آشنایی از زبان هدایت و چوبک و ساعدی است که سرگذشت هریک از ایشان نیز نمونه ای مثال زدنی ازشرایط تلخ حاکم بر حیات جامعه ی دوران مورد نظراین متن ، درتهرانِ وامانده درمیانه ی کشمکش های خونین میان سنت دیرپا و مدرنیته ی نوظهورجعلی است.
شاید در ظاهر امر، درد مشترک زنان این نمایش: ازدواج های سنتی، مسئله ی پسرزایی و بردگی جنسی ، درد امروز زنان جامعه ما به نظر نرسد اما مقوله ی زنان صیغه ای، دریچه ای که ضرورت های دوران جنگ تحمیلی به روی فرهنگ روبه تضعیف مرد سالاری جامعه ی پس از انفلاب می گشاید، امروزه به نگرانی و دغدغه ی ملوس زنان جامعه ی ما تبدیل شده و به همین دلیل هم موضوع طرح شده در نمایش "موش توی پیت حلبی" ، نه مسئله ای مربوط به گذشته ی تاریخی که همچون مقوله ای ملموس و آشنا برای مخاطب امروز جلوه می کند.
ازهمین منظراست که، عنوان "موش توی پیت حلبی" را باید عنوانی استعاری تلقی نمود ، و نیز، نمایشی که دیروز را به تصویر می کشد تا امروز را تعریف و تبیین کند: نگاه کنید به حوضچه های آب ششگانه ی میان حیات این خانه که با رفتن هریک از ساکنینِ درمانده ی آن، رفته رفته کوچک و کوچک ترمی شود. مگر می شود تکرار- باهرنیتی و درهر حد و اندازه ای هم که واقع شود- بحران ساز نباشد؟ اگر آب ، ازقدیم الایام ،درفرهنگ ایرانی ، مظهر برکت و زندگی و روشنایی بوده است، و اگر کم آبی و کویر زایی، نافی برکت و زندگی و پیام آور سیاهی و تیرگی باشد، نمایش "موش توی پیت حلبی" بوضوح، روابط ظالمانه ی حاکم بر مناسبات جامعه ی مردسالار ، با نیمه ی حیاتی خود، یعنی زنان را مسبب و آغازگراین وضعیت می نمایاند که ریشه هایش به خیلی پیش از این ها و فرهنگی بازمی گردد که "ظاهراً" به فراموشیِ تاریخ سپرده شده است؛ به زمانی که به زعم نویسنده و کارگردان نمایش، نگاه صرفاً مصرف گرایانه نسبت به زنان جامعه، از آنان، دزد و هرزه و قاتل می ساخت و از فرزندانشان موجودات معلول و ناتوانی که در بهترین حالت، به دنبال ارضای نفسانیات حقیرخود بوده اند، همان های که اگراز خوشِ حادثه، زنده می ماندند،عدالت را درصیغه کردن زنان وا مانده و بی پناه می یافتند و تجربه می کردند.
"نمایش پیت توی حلبی" و یکی دونمایش دیگری که این روزها ، ناباورانه و برغم سیطره ی تجربه های فرمالیستیک بی اعتبار و فرد محورانه، برصحنه های تئاتر ما می درخشند، نوید بخش تحول تازه ای در نگرش فعالان تئاتر ما نسبت به نقش تئاتر در جامعه و بازنگری آن ها در رسالتی است که دیرزمانی از تئاترما سلب شده است . این تولد دوباره ی وجدان تئاتری را به جامعه ی ایران اسلامی امروزمان تبریک و تهنیت می گویم. به امید تداوم این حرکت اعتباربخش، به همه ی تلاشگران این عرصه درود می فرستم.
در پایان این مختصر، لازم می دانم از بازی های شگفت و شریف و زیبای بازیگران این نمایش از جمله لی لی فرهاد پور(درنقش شوکت) - نابازیگر روزنامه نگاری که در حکم روح جاری برفضای صحنه عمل می کند- و نیز بازی های شکوفه هاشمیان( درنقش مریم) وغزاله ی جزایری (درنقش حوری)که همه ی چندین دهه درد و حسرت زنان تحقیرشده ی این سرزمین را در حضورخلاقانه و بواقع دشوار خود برصحنه ی نمایش جاری و ملموس می سازند، و بازی سیما تیرانداز که در تمامی دقایق اجرا،حفظ ریتم و انرژی صحنه ، وابسته ی صدا و لحن و کلام قدرتمند اوست ، وبازی های بجا، بی هاشیه و صمیمانه ی کاظم سیاحی، لیلی جنیدی، فریبا خادمی، تبسم هاشمی حائری، علی دستانپور،نوید هدایتی ، رضاسخایی، تقدیرکنم تا همپای تئاترمعاصر در حافظه ی نقد تئاتر معاصر ما نیز برای آینده باقی بمانند.
مجتبی مهدی زاده این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
هتلی ها، یک نمایش ملی متهد و مدرن
نوشته ی ساناز بیان به کارگردانی حمید رضا آذرنگ

نمایشنامه ی هتلی ها که این روزها درسالن استاد سمندریان تماشاخانه ی ایرانشهر به روی صحنه رفته و با استقبال بسیارگرم تئاتر دوستان، هنرمندان ومنتقدان تئاتر مواجه شده است، بدون تردید، در زمره ی آثار قابل تامل تئاترملی معاصر ما قابل شناسایی و مطالعه است.عنوان نمایشنامه ی"هتلی ها" که ما را مستقیماً، به شرایط زیستی و اجتماعی ساکنین جنگ زده ی"هتل ایران" واقع در ضلع جنوب - شرقی پل سید خندان تهران ارجاع می دهد(که در اواخر دهه ی هفتاد، با پراکندن و بازگشت ساکنین آن به مناطق جنگ زده،به کلی تخریب و ازحافظه ی تاریخی شهر تهران زدوده شد) وبطورضمنی، به مهاجرت های انبوه اهالی جنوب ایران به تهران و سایر شهرهای کشور طی دوران جنگ تحمیلی و بحران های فرهنگی–اجتماعی حاصل از این مهاجرت ها برای هردو طرف،دلالت دارد، به لحاظ ساختاری،اثری چالش برانگیز و پیچیده است وبا تلقی کلیشه ای ما از درام و تئاتر، درتفابل آشکار قرارمی گیرد. به همین جهت هم، نمایشی که با وفاداری کامل نسبت به این نمایشنامه در سالن سمندریان مجموعه ی ایرانشهر به صحنه رفته است، نمایشی پر مسئله و پیچیده جلوه می کند که برای درک آن، نه فقط باید خود را از بند و حصار تلقی سنتی از درام و تئاتر آزاد کنیم بلکه باید با مرور صادقانه ی خاطرات دوران جنگ تحمیلی و پذیرش حقانیت جهت گیری این نمایش، ریشه ی بحران های اخلاقی و فرهنگی اکنونی مان را نیزدرهمین گذشته ی نزدیک جستجوکنیم؛درایستادگی تعصب آلودمان به شعارها باورها واخلاقیات ذهنی پیش از انقلاب و بی توجهی فردی و جمعی ... دیدن ادامه ›› مان نسبت به سرنوشت "هتلی ها"یی که ناخواسته قربانی گسست های تحمیلی فرهنگی و سرزمینی و هویت باختگی های عمیقی شده بودند که حالا ،دست سرنوشت، بر میهمانداران ناسپاس گذشته ی آن ها رقم زده است.
هتلی ها، از یکسو مخاطبان خود را، بربستر روایتی دراماتیک از زندگی زناشویی درحال فروپاشی زن و مردی که گویا از دانشجویان مسلمان فعال وهوادار دکتر شریعتی در سال های پیش از انقلاب و از کنشگران جنبش انفلابی منتهی به انتقلاب بهمن 57 بوده اند، به سال های دهه ی هفتاد و آغاز کشمکش های اجتماعی بعد از جنگ می کشان و از سوی دیگر، با ارائه ی تصویری فشرده و به معنای دقیق کلمه مینیمالیستی و شاعرانه از شرایط اجتماعی و اخلاقی دوران معاصر، به ریشه یابی شرایط اجتماعی پر از گسست و تنهایی امروز جامعه ی می پردازد. این دو رویداد که یکی روایتی رئالیستیک از زندگی واقعی یک خانواده در دهه ی هفتاد است و به گونه ای غیرمستقیم، درحکم نمادی از شروع بحران و تضاد درصفوف نیروهای دخیل درانقلاب 57 عمل می کند و دیگری که صرفاً برشی منتخب و دراماتیک از زندگی نسل جوان دهه ی 90 است، ، قصد دارند ،از طریق بازنگری غیر مستقیم در گذشته، با ریشه یابی برخی از حیاتی ترین بحران های رفتاری و اخلاقی و اجتماعی ایران معاصر، مخاطب را در فهم و درک شرایط امروز خود و جامعه یاری دهد . چنین فرآیند دراماتیکِ پیچیده ای ، ضمن بغرنج کردن روند ارتباط صحنه و مخاطب، گستره ی معناشاختی وسیعی را فراهم می کند که از حوصله ی عادت های تئاتری آشنا و ساده انگارانه ی مخاطب عادی فراتر می رود و به همین دلیل هم برای پرداخت صحنه ای خود، نیازمند ریزسنجی بیشتر و ارجحیت بخشیدن به اصول ، منطق و ضوابط اجرایی به عوض احساسات گرایی و تکیه برعواطف فردی بوده است.
از این منظر،هتلی ها، درحوزه ی متنی،یکی از متعهدانه ترین و ملموس ترین رویکردهای دراماتیک به شرایط فرهنگی – اجتماعی چند دهه ی اخیر کشوراست وبه همین دلیل هم باید آن را در زمره ی آثار ملی محسوب نمود؛ اما درحوزه ی اجرایی، برغم بازی های درخشان بازیگران و به رغم تلاش متعهدانه ی کارگردان برای انتقال مضامین متن، و نبز به رغم موفقیت نسبی اجرا در انتقال مفاهیم کلیدی مورد نظرآن،از ضعف های کوچک اما قابل توجه ای رنج می برد که آگاهی از چند و چون دلایل آن ها، می تواند با کاهش دغدغه های ناگزیر مخاطب در زمان اجرا، شرایط مطلوب تری را برای فهم و درک مفاهیم نمایش فراهم کند.
می گویند، ظریف ترین و اقتصادی ترین، شیوه ی بیان اندیشه، ازهمه به حقیقت نزدیک تر است و نمایش، اقتصادی ترین وسیله ی بیانی ممکن برای تبیین روابط انسانی و انتقال مفاهیم بشری است؛ و از آنجایی که برقراری ارتباط مفهومی در تعاملات تئاتری، همیشه در درون نظامی از نشانه ها اتفاق می افتد که درگیری ذهنی ، احساسی، عاطفی و عقلی مخاطب را در پی دارد، اقتصاد نشانه پردازی و رعایت ایجاز در ساخت و سازفضای صحنه و طراحی لباس نیز علاوه بر داستان و گفتار و کلام و موسیقی وشخصیت پردازی و گریم، از لوازم ضروری دراجرا و پردازش صحنه ای یک متن است؛ بویژه متونی که زمینه چینی های احساسی و عاطفی پیچیده ای را برای درک موقعیت شخصیت های خود الزامی می کنند.
بعلاوه ،اگر طراحی صحنه را از ارکان هنر اجرا و روی دیگر سکه ی میزانسن بدانیم و بپذیریم که طراحی صحنه، نه فقط سازنده فضای دیداری که خالق فضای مفهومی نمایش است وسهم بالایی ازارتباط معناشناختی صحنه ومخاطب را در احتیار خود دارد، مهمترین نقطه ضعف اجرای حمید رضآذرنگ از نمایشنامه ی "هتلی ها" اثر قابل تقدیر ساناز بیان را باید در ذهنیت جاری درپس طراحی صحنه آن و نیز در ذهنیت جاری درپس طراحی لباس توجه برانگیز بازیگر نقش امید (با بازی بیش ازاندازه برجسته و خودبسنده ی سام کبود وند )جستجو کرد که نه تنها با برجستگی ودرخشش غیر ضرور ی و بیش از حد خود، نظم متعادل و همگون فضای دیداری نمایش را برهم می زنند بلکه، با تقویت و تشدید فاصله میان مخاطب و صحنه ی نمایش، بخش قابل توجه ای از تمرکز مخاطب را به بی راهه می برند و امکان درگیری عاطفی او با رویدادها را- که از ضرورت های یک چنین متون و این اجرای مشخص است- به حداقل کاهش می دهند. این طراحی صحنه و لباس که محصول ذهنیت سینمایی امید اکبری است، بویژه خود را در جزء پردازی های بیش ازحد لازم ، از جمله در طراحی ویژه ی فرش های پهن شده بر کف صحنه ( اتاق نشیمن و آشپزخانه) آشکار می کند که بدون در نظر گرفتن فاصله ی صحنه و تالار، با چنان دقت معناشناختی ظریفی طراحی شده اند که جز ازطریق بازی جزء نگارانه ی دوربین، نه قابل رویت است و نه قابل فهم . این ترفند جزئی نگارانه ی بصری، چنانچه از ارتباط صحنه ای با فاصله ی تئاترانتظارمی رود، جز انبوه سازی بی دلیل نقاط تمرکز و توجه مخاطب، آنهم به زیان رویدادهای جاری بر صحنه، هیچ کارکرد دیگری ندارند و با تحمیل فضای دیداری انبوه و پرتنوع، همچون مانعی برسر راه ارتباط عمیق و بی واسطه ی صحنه و مخاطب عمل می کند.
درپایان لازم است، علاوه بر بازی های زیبای بازیگران نمایش: حمید رضا آذرنگ،نسیم ادبی،بهاره کیان افشار، آیه کیان پور و آناهیتا همتی، بویژه ازبازی ستایش برانگیز بازیگر نوجوان نمایش هتلی ها،، ستایش محمودی، یادکنیم که نقش بسیار مهمی در بیان و انتقال مفاهیم متن و اجرا داشته است. "هتلی ها"، یک درام رئالیستی مدرن و یکی از نادر آثار ملی معاصر ما درحوزه ی درام و نمایش است که با احساس تعهد ودرکی عمیق نسبت به وظیفه ی و نقش همیشگی و بعضاً فراموش شده ی تئاتر در فراهم کردن فضای گفت وگو ،نه تنها میان صحنه و مخاطب که در گسترده ی اجتماعی و ملی پدید آمده ودر فضای کنونی حاکم بر صحنه های تئاترما، به عنوان نمونه ای راه گشا قابل برسی و مطالعه است.
با تشکر از نقد خوبتان از نما یش هتلیها . یک سوال از محضر تان داشتم جناب چینی فروشان کدام نما یش که تشریف بردید خوب بودند در نیمه اول امسال نیمه دوم تا اکنون درضمن نظر تان می خواستم استاد در مورد نمایشها بدانم ازدواج اقای می سی پی - مونس - برنا دو مرده است البته من این اجرا ندیدم . استاد ‌ مردگان بی کفن دفن‌ سپاس منتظر پاسختان هستم و نظر تان می خواهم جویا شوم.‌با تشکر .
۳۰ آذر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
یک فیلم مستند داستانی
تجربه ای آموزنده از یک درام معمایی مردم پسند
روزیکشنبه، 10 آبان ماه به دعوت سعید هاشمی پور،نویسنده و کارگردان نمایش "یک فیلم مستند داستانی" در فضای کوچک اما دلپذیر "تئاترباران" به تماشای این نمایش نشستم و اکنون،حسب وظیفه و به رسم سپاس و تشکر از هاشمی پور و گروه بسیار توانمند نمایش که بی هیچ فشاریا تظاهری توانستند شبی به یادماندنی را برای من وبسیاری دیگر رقم بزنند، این چند سطررا،به عنوان نقدی براین اثر،فارغ از تحلیل های هیجانی و با هدف تقویت بنیان های تئاتر کشور به خوانندگان و بخصوص به گروه نمایش و دانشجویان تئاتر تقدیم می کنم.

در دقایق اول اجرا، آیرونی جاری در عنوان نمایش را، ازعناصر ذاتی ومحوری طرح دراماتیک نمایشنامه تلقی می کنم . درادامه نیز،همه ی نشانه های صحنه ای را حاکی ازآن می یابم که این دوپهلویی،که به تدریج خود را در قالب ساختاری پر تعلیق و معمایی آشکار می سازد ، از منظر نویسنده و کارگردان، کلیدی ترین عنصر درفرآیند ارتباط میان صحنه و مخاطب است. اما در میانه ی کار، متوجه ی نکته ی تازه ای می شوم؛ وآن اینکه ،تصور چنین مرکزیت و محوریتی برای این متن و این اجرا، قضاوتی عجولانه بوده است.به عبارت دیگر، درمی یابم که برای "یک فیلم مستند داستانی" نفس کاربرد دوربین و مستند سازی لحظاتی از زندگی ... دیدن ادامه ›› یک مرد توسط همسرش، علاوه بر فراهم کردن لحظاتی هیجانی و معما گون برای مخاطب، صرفاً بهانه ای شبه دراماتیک برای طرح موادی ازقوانین قضایی بوده است که سرکوبگرحقوق زن درجامعه ی مورد نظرهستند.
نمایش، با صحنه ی مشاجره ی عاطفی یک زن و شوهر(به نمایندگی از سوی زنان و مردان طبقه ی متوسط جامعه) آغاز می شود. زن، هنرمند است و مرد ، حقوق دان و وکیل. این ها گزینه هایی در ساختار طرح دراماتیک نمایشنامه هستند که ازیک جهت، سوخت لازم برای پیش رفت کنش دراماتیک نمایش را فراهم می کنند واز سوی دیگر، به عامل بازدارنده ای در فرآیند باورپذیری مخاطب، درجریان اجرا و بویژه پس ازپایان آن تبدیل می شوند؛ بطوریکه به رغم درگیر سازی لحظه به لحظه ی مخاطب با رویدادها و ترغیب او به پیگیری بی وقفه ی حوادث،هرگونه امکان یا احتمال برقراری یک ارتباط معنا یی و اندیشگی شفاف و روشنگر میان صحنه ومخاطب را - که از ضروریات یک گفت و گوی تئاتری موفق است- با تردید مواجه می سازد.
شوهر،به دلیل شرایط حرفه ای و تجربه هایی که از پرونده های طلاق در دادگاه ها دارد و احتمالاً(با تاکید!) تحت تاثیر ذهنیت و تلقی عوام از زندگی حرفه ای هنرمندان، از زمینه های عینی و ذهنی کافی برای بدبینی و سوء ذن نسبت به همسرش و فراهم کردن شرایط مشاجره آمیز در زندگی مشترک خود برخوردار است؛ او مخالف سفرها ی حرفه ای همسر خود با اکیپ های سینمایی و مانعی برسر راه فعالیت های حرفه ای اوست(پدیده ی آشنایی که نوعی از آن را اخیراً در حوزه ی ورزش بانوان شاهد بوده ایم). اما زن ،هنرمند سینما ست و بازهم احتملاً(با تاکید بیشتر!!) چنانچه ازتلقی عوام در مورد اهالی هنر برمی آید، بسیار حساس و هیجانی است و به همین دلیل هم از شرایط ذهنی و عاطفی لازم برای درک دغدغه های ذهنی و عاطفی شوهر خود و تلاش منطقی برای رفع آن بی بهره است؛ و نیز به همین دلیل هم، به شدت درگیر توهم توطئه یا توهم احتمال خیانت شوهر به خود است. و از همین جاست که "یک فیلم مستند داستا نی"به رغم شرایط طلایی فوق العاده ای که برای طرح یک مسئله ی اجتماعی– فرهنگی جدی و فراگیر در قالب یک درام اجتماعی مدرن دارد، درتوجیه منطق رویدادهای خود دچار ضعف می شود.
زن، که هیچ مدرکی دال برخیانت همسر خود ندارد، درنقطه ای از اتاق خواب آپارتمانشان دوربین کار می گذارد. او از شدت نا امیدی و دلزدگی از رفتار "مردسالارانه !!"ی شوهرش، گرفتار بیماری عصبی و روانی چنان شدیدی شده است که چاره ای جز خوردن قرص های اعصاب قوی در محلولی از آب پرتقال ندارد(ریحانه ی سلامت، این نقش را چنان با عتماد به نفس، پرقدرت ، تاثیرگذار و باورپذیر بازی می کند که هرگونه فرصت تامل درصحت وسقم منطق رفتارشخصیت در جریان اجرای نمایش را از مخاطب سلب می کند. واین یکی از نقاط قوت و دلایل موفقیت اجرای نمایش در قالب یک درام معمایی است) و البته، یکی از همین لیوان های آب پرتقال محتوی محلول قرص است که در پاره ی دوم نمایش، بهانه ای نه چندان باورپذیر و دراماتیک ، برای شکل گیری ماجرایی می شود که به افشای بسیاری از رازهای پنهان نمایش و دلیل انتخاب عنوان آیرونیک:"فیلم مستند داستانی" برای آن می گردد. وقتی مخاطب، پس از پایان نمایش و گشایش رازهای آن، رفتار عصبی و غیرمنطقی این زن را در برابر رفتار انسانی ، قانونی ، باوقار و متین شوهر(با بازی بسیار زیبا، منطقی، باور پذیر والبته حق به جانب اتابک نادری ) می گذارد، نه تنها ادعای زن در مورد مردسالار! بودن او بی اساس جلوه می کند که حتی حقانیت او در انجام عمل بیمارگون فیلمبرداری از دقایق خصوصی زندگی همسرش نیز به شدت زیرسوال می رود چراکه، بنابر داده های نمایش، گریزهای مرد و معاشرت های او با زنی دیگر، نه از سر خود خواهی مردسالارانه ی او که ازسر نا امیدی و عدم تمایل همسرش برای حل بحران پیش آمده بوده است.
به این ترتیب، درمی یابیم که قهرمان و شخصیت اصلی "یک فیلم مستند داستانی" نباید زن و یا شوهری باشد که نمایش با کشمکش میان آن ها آغاز می شود بلکه زنی است که در بخش دوم نمایش به همراه برادرش (به نمایندگی از سوی زنان و مردان طبقه ی ضعیف جامعه) و به قصد انتقام گیری به عنوان خریدار وارد خانه این زن و شوهرِ در شرف طلاق شده و ناخواسته، زن صاحب خانه وشوهراو را گرفتارهمان ستمی می کند که خود او بگونه ای هدفمند ازسوی شوهرش و با سوء استفاده از ضعف قوانین موجود ، قربانی آن بوده است.
با این تفاسیر،"یک فیلم مستند داستانی"، با درنظر گرفتن تمرکزش بر معماسازی از مناسبات میان این زن و شوهر و تاکیدات نامتوازنش به ضعف های شخصیتی آن ها، در میانه راه یک درام اجتماعی مدرن و یک درام معمایی عامه پسند گام برمی دارد وعلیرغم فضا سازی های مناسب و تکیه اش برعناصر اجرایی مطلوب و بازی های فوق العاده درونی ، حسی و زیبای بازیگران، بخاطر عدم توازن در پرداخت داستان و ضعف های ملموسش در پی ریزی منطق کنش ها و رفتار دو شخصیت اول نمایش، خود را از جایگاه یک درام اجتماعی – انتقادی ، درموقعیت یک درام معمایی عامه پسند قرارمی دهد .هرچند در چارچوب همین گرایش نمایشی نیز، تجربه ای به یادماندنی و قابل بحث را برای مخاطب خود رقم می زند.
به عبارت دیگر، "یک فیلم مستند داستانی"،ضمن ایجاد شرایط لازم برای غرق شدن مخاطب در رویداد ها و فراموش کردن زمان واقعی ،ازطریق" طراحی تعلیق های حساب شده"1، با ایجاد شکاف در منطق رویدادها و مبانی عقلانی فرآیندهای پاره ی اول خود، از امکان برقراری یک ارتباط عمیق اندیشگی و روشنفکرانه با مخاطب خود، بازمی ماند. به همین دلیل و به دلیل محوریت پاره ی اول در کلیت رویدادهای نمایش،"یک فیلم مستند داستانی"، با همه ی موفقیت اش در فراهم کردن یک تجربه ی نمایشی به یاد ماندنی برای مخاطب عام، چنانکه پیشترگفته شد، درمیانه راه یک درام اجتماعی مدرن و یک درام معمایی عامه پسند به حیات خود ادامه می دهد. واقعیتی که البته تولید کنند گانش هم، آن را پذیرفته اند و هیچگونه ادعایی فراتر ازآن نداشته اند.
صرف نظراز نقطه ضعف های اشاره شده درحوزه های معناشناسی و منطق رویدادها و کنش های شخصیت زن داستان (این مسئله در مورد رفتار و کنش های دو شخصیت فرعی که اطلاعات کافی در موردشان ارائه می شود، صادق نیست)، " یک فیلم مستند داستانی"، در پرداخت فضای پرتعلیق ومعمایی، و طراحی رویدادهایی که هریک به گوشه ای از واقعیت های پنهان جامعه ی ما اشاره دارند، و بویژه در طرح بخشی ازمحرومیت های حقوقی زنان جامعه ما موفق است، اما در زمینه ی تلاش های آشکارش برای ارائه ی نقدی مستقیم و غیرمستقیم برجامعه ی مرد سالار مخاطبان خود (حسب ادعای همسر وکیل) ، کاملاً ناتوان و ناموفق باقی می ماند.
وفراموش نکنیم که عامل دوم در تشدید بحران روابط میان این زن و شوهر نیز، یک زن است (با این تفاوت که این زن، خود، قربانی ضعف ساختاری قوانین موجود در حمایت از زنان است)
1- از گفت و گوی سعید هاشمی نویسنده و گارگردان نمایش با حوزه ی تئاتر باشگاه خبرنگاران جوان
تماشای نمایش وانیک اثر واتسلاوهاول به کارگردانی سهراب سلیمی در تماشاخانه ی باران واقع در اول فلسطین جنوبی را به همه ی هنرمندان ، اساتید و دانشجویان وعلاقمندان تئاتر توصیه می کنم.

نمایش وانیک، به کارگردان سهراب سلیمی، به نظر من، یکی از بی ادعاترین،موفق ترین و هنرمندانه ترین اجراهای سال های اخیر درکشور و بخصوص در تهران و نمونه ی آموزنده و مثال زدنی از کارکرد تحلیل درست یک متن و نقش آن در موفقیت اجرای آن است.گذشته از زیبایی و جذابیت فضای تماشاخانه ی باران و بویژه صحنه ی به خوبی طراحی شده و کار بردی آن، که مطابقت محسوسی با فضای نمایشنامه ی انتخاب شده دارد، اجرای وانیک، الگوی مثال زدنی موفق و آموزنده ای از چگونگی تاثیر درونی شدن مفاهیم و دقایق معنایی و زیبایی شناختی یک متن در انتخاب لوازم و تمامی دقایق فنی و زیبایی شناختی اجرای صحنه ای آن ست.ازعوامل جدی موفقیت اجرای وانیک، علاوه بردرک درست وعمیق موقعیت، بازی های ریزپرداخت شده ، ریتم موزون و موسیقایی کلیت اجرا، پرداخت دقیق و پر احساس و درک شده ی مناسبات میان شخصیت ها، بهره گیری بجا ومعنادار ازمکث وسکوت درگفت و گوها و درتمامی لحظات اجرا و طراحی صحنه ی کاربردی و شاعرانه ی آن است که درمجموع، نه تنها به دقیق ترین نحوممکن در خدمت انتقال مفاهیم متن قراردارد که درخوانشی موزون با درونمایه و جهان ذهنی قهرمان نمایش، به نحوی موثر، درخدمت انتقال ایده ی درونی متن به مخاطب قرارگرفته است.
نمایش، بازگوکننده ی گوشه ای از زندگی شخصیتی به نام وانیک( بخشی ازتجربه ی شخصی خود نویسنده) است که به تازگی از زندان کمونیست های چک (دوران ... دیدن ادامه ›› امپراطوری شوروی) آزادشده و برای امرارمعاش به کار در یک کارخانه ی آبجو سازی مشغول شده است(اپیزود اول). دراین اپیزود، بخشی از معضلات روشنفکران متعهد در مناسباتشان با جامعه ی سراسر خودباخته ی آلوده به نمایش گذاشته می شود و در اپیزود دوم(گشایش) موقعیت دشواراین قبیل روشنفکران درجامعه ی مصرفی حقیری تصویر می شود که دران، اخلاق و حقیقت، به آسانی، قربانی مظاهر پوچ زندگی بورژوایی می شود.
به سهراب سلیمی، بخاطر انتخاب بجای این متن در دوران معاصر و خوانش روزآمدتر آن تبریک می گویم و ازجامعه ی مطبوعاتی و منتقدان تئاتر، بخاطر کم توجه ای به این اثر اخلاقی و آموزنده و زیبا، به شدت گله مند هستم.

صمد چینی فروشان، حمیده صمدی و کیان این را پاسخ داده‌اند
سپاس استاد گرامی مانا باشید....
۲۷ شهریور ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
رضا ثروتی با "فهرست" تادئوش روژه ویچ
چه کرده است؟
(نگاهی به نمایش فهرست)
صمد چینی فروشان.عضوکانون ملی منتقدان
درعصری که درآن، به گفته ی تادئوش روژه ویچ ،نویسنده ی نمایشنامه ی "فهرست"، مرز میان حقیقت و دروغ، واقعی و غیر واقعی،زیبایی و زشتی ،فرو ریخته و کلام،معنا و اعتبار خود را ازدست داده است؛ در دنیایی که درآن،واقعیت "... نه حقیقت دارد ونه زیباست، وحتی قابل اعتمادهم نیست"1 تنها چاره ی کارهنر،"رجوع به برش های منقطعی ازواقعیت" خواهد بود2-"چیزی شبیه به نمونه برداری ازبافت بیمارجهان"3.درچنین شرایطی، دیگرجای شگفتی نخواهد بود اگردرتئاتر، نه نشانی ازآغاز و میانه و پایان باشد ونه از اوج و فرود و کشف وشهود،خبری.تئاتری که این وضعیت جدید طلب می کند،تئاتری بی قهرمان و بی داستان ،بی اوج وبی فرود،وگشوده و ناتمام خواهد بود؛ تئاتری آزاد ازهمه ی قیودآشنای کلاسیک وباستانی ومدرن، سرشارازتناقض وابهام،تئاتری شاعرانه، چند منظر و بسیط وچند صدا؛ چرا که تنها چنین تئاتری است که می تواند زندگی پراز تناقض چنین عصری را تا حد قابل فهمی فراچنگ بیاورد و حقیقت آن را برملا کند.چنین ساختار باز و ناتمامی از درام و نمایش، گرچه دست راویان صحنه ها را باز می گذارد تاهریک، بسته به ادراک و دغدغه های هنری خود، آن را دراختیار بگیرند ... دیدن ادامه ›› و درمحدوده های مضمونی و محتوایی مورد نظر خویش،توسعه دهند اما درعین حال،زمینه ی مساعدی را نیز برای ماجراجو یی های فرمالیستیک،خیال پردازی های شخصی و خلق جهان های تخیلی و فانتزی فراهم می کند؛ که بسته به نوع رویکردشان درجلب مشارکت مخاطب می توانند جذاب یا تظاهرآمیز ، ماجرا جو یانه یا هدفمند جلوه کنند."فهرست" رضا ثروتی ، جایی در میانه ی این دو وضعیت به نظرمی رسد.
پیچیدگی های جهان پس ازجنگ دوم جهانی و تاثیرفجایع جنگ بر پارادایم های عقل و خرد و پیشرفت ، تغییرات عمده ای را در اهداف ،شیوها و اشکال و مضامین هنرمدرن پدید آورد که نمونه هایی ازآن را از"جنبش صفر" درهنرها ی تجسمی تا ابسوردیسم یا معناباختگی درهنرتئاتر شاهد بوده ایم.
اما این روزها دیگر: " ازدست دادن معنا... نه مسئله ای برآمده از فاجعه ی جنگ بلکه محصول اوج فرد محوری و میل شدید به مصرف گرایی ودرنتیجه، مرگ ایده آل ها و آرمان های بشردوستانه است".4 از ویژگی های هنر این دوران، چندپارگی و گسستگی عناصر و آشفتگی و کثرت درعین وحدت و یکپارچگی است.چنین هنری نمی خواهد "آینه دار طبیعت " یا مدل نمادینی از واقعیت بیرونی باشد، بلکه می خواهد توهم وجود عقلانیت و نظم در واقعیت حیات انسان معاصر را ازطریق فروپاشی نظم ساختاری خود به رخ بکشد.
اوج این رویکرد،در دوران متاخر، دورشدن بیش از بیش هنر از پیرایه های قراردادی، تکیه ی آن برقوه ی تخیل به عوض تعقل وانکار مسئولیت اجتماعی به سنت کلاسیک هاست . این رویکرد، به صحنه هایی می انجامد که صرفاً انگیز ش قوه ی تخیل یا بازی با ناخودآگاهی مخاطب را درنظردارند و تنها هدف آن ها نیز فراهم کردن لذت دیداری وشنیداری ازطریق خلق اشکال و فضا های رویاگون وتخیل برانگیز برای مخاطب است.
نمایش فهرست, به دراماتورژی,طراحی و کارگردانی رضاثروتی(مطابق بروشورنمایش) که در تالارحافظ به روی صحنه رفت, در حدفاصل دو رویکرد اخیرایستاده است.فهرست رضا ثروتی، استفاده ی فرمالیستیک – آوایی- موسیقایی یک کارگردان ایرانی، نه از درون مایه واهداف معنایی بلکه ازخطوط درهم و رویاگون رویدادها وساختار شاعرانه ی ویژه ی نمایشنامه ی"فهر ست"،اثر ماندگار وتاثیرگذار یکی ازمهمترین درام نویسان وشاعران لهستانی ,تادئوش روژه ویچ، است. رضا ثروتی، با حفظ ویژگی های کوبیستی و پردازش های صوری کولاژ گونه ی رویداهای متن اصلی ، آمیزه ی بعضاً چشمگیر و گوش نوازی ازفانتزی نمایشی و موسیقایی وخوانشی فرمالیستیک ازساختار متن اصلی ارائه می دهد که علیرغم برخی جنبه های قابل دفاع و زیبایش، اثری زیاده گو و گنگ به نظر می رسد؛ پدیده ای که محصول بی توجه ای رضا ثروتی به عنوان دراماتورژ!! به پیوستگی درونی فرم و محتوا در متن اصلی و نادیده انگاری اهداف فرهنگی و معناشناختی مورد نظرنویسنده ی آن است؛اهدافی که به نوبه ی خود توجیه گر فرم و ساختار انتخابی در نگارش "فهرست" بوده است.
نمایشنامه ی فهرست که به همراه نمایشنامه ی "شهادت، یا یک کم آسایشی که داریم" درسال 1392با ترجمه ی دقیق و زیبای محمد رضا خاکی, ازسوی نشر بیدگل به چاپ رسیده است، بنا به اظهارات خود نویسنده در توضیحات مربوط به پرده اول:1-اثری واقعگرا ومعاصر است.2- پرسوناژهایش نقش قابل توجه ای بازی نمی کنند واغلب قادر به ابراز خود نیستند3- وقتی به پایان می رسد همه چیز درحال تعلیق باقی می ماند4- شخصیت هایش لباس های عادی و روزمره به تن دارند. 5 - درلباس ها هیچ رنگ یا نشان خاصی دیده نمی شود.6- همه چیزدرآن، معمولی است. آن هایی که با این ترجمه آشنایی دارند,می دانند که نه فقط هنرمندان شناخته شده ترلهستانی در ایران,مثل گروتوفسکی, کانتور ،مروژک، بسیار وامدار ساختار ابداعی روژه ویچ بوده وهستند بلکه درساختارهای باز و آزاد اجرایی و نمایشنامه نویسی معاصر جهان, روژه ویچ، نقش استاد یا آغازگز را داشته است.این نمایشنامه را که درسال 1960نوشته شده، "درلهستان به عنوان “مادر” دراماتورژی مدرن می شناسند"5.اما این که وظیفه وکارکرد "دراماتورژی" چیست ؟ و کدام ضرورت ملی و تاریخی، دخالت های رضا ثروتی، درقالب دراماتورژ، درمتن اصلی را، بدان شکل و وسعت، توجیه می کرده است و اساساً چه تفاوتی میان دراماتورژی یک چنین متنی و بهره برداری آزاد ازآن وجود دارد؟ مسائلی هستند که به نظر نگارنده، فراهم کردن زمینه ی بحث و گفت و گو درمورد آن ها، از ضرورت ها و نیازهای تئاتر امروزماست.اگر کاری را که روژه ویچ درسال 1960با درام پردازی مدرن خود,برای بیان یکی از مهمترین مسائل روز کشورش لهستانِ بعداز جنگ جهانی دوم کرده است , با کاری که رضاثروتی با این ساختار شناخته شده در تئاتر مدرن انجام داده و تغییرات فرمالیستیک نه چندان یکپارچه ی - بعضاً زیبایی - که حول یک مضمون کاملاً انتزاعی و ذهنی درآن اعمال نموده است قیاس کنیم، آنگاه به مغلطه ی ادعایی "دراماتورژی"(عنوانی که این روزها درپوسترها و بروشورهای نمایش های ما، حتی در کنارعنوان نویسنده و کارگردان، باب شده است) انجام گرفته دراین متن پی خواهیم برد.
از آنجایی که هر نمایشنامه نویسی برای جامعه ی خود می نویسد و برای انتخاب فرم وساختار و موضوع آثار خود نیز به مسائل جامعه ی خویش نظر دارد،اولین انتظاری که ازیک کارگردانِ دراماتورژ در برخورد با متون نویسندگان دیگر کشورها، بخصوص اینگونه متون تاریخ ساز می رود، آنهم زمانی که از بخش عمده ی متن، بهره برداری مستقیم می شود، این است که جهت امانت داری و رعایت صداقت حرفه ای، اگر نه نعل به نعل ، بلکه حداقل، مطابق اهداف فرهنگی ومعناشناختی نویسنده ی متن مبدع عمل کند وبا تزریق مسایل جامعه خود درآن، شرایط را برای گفت وگوی میان فرهنگی ازیکسو و گفت و گوی درون فرهنگی در محدوده ی مسائل جامعه ی خود، فراهم نماید.
اما رضاثروتی در باصطلاح "دراماتورژی" نمایشنامه ی فهرست،ضمن حفظ بخش عمده ی رویدادها و ساختار گسسته و کولاژ گونه ی متن اصلی، با افزودن جنبه های فانتزی و تخیلی به متن وبرخی از شخصیت های آن و تبدیل همسرایان متن روژه ویچ به کاریکاتوری از یک گروه کر یا یک ارکستر انتزاعی، صرفاً جلوه ای آوایی- موسیقایی- فرمالیستیک به آن بخشیده و در مجموع، از "فهرست"، نمایشی سردرگم میان تکه پردازی های متناقض از "واقعیت های بیمار جهان ما" 6و روایتی فانتزی از جاودانگی صدا فراهم کرده است، که اولی خود آگاهی مخاطب و دومی ناخودآگاهی اورا- حول محور موضوعی تخیلی- هدف قرارمی دهد؛ به همین دلیل هم، بخش هایی ازنمایش ثروتی، مطول و خسته کننده و بخش هایی از آن، خیال انگیز و جذاب ظاهر شده اند. گفته شده است که "فهرست" رضا ثروتی - البته با حفظ ویژگی های ساختاری، شخصیت ها ، گفتارها و گفت و گوهای متن اصلی- درباره‌ی قهرمان/ رهبر ارکستری است که با مردگان خود مواجه شده و سعی دارد برای آنها قطعه‌ای موسیقایی بسازد. اما سئوال اینجاست که، چگونه می شود محتوای گفت و گوهای "قهرمان" با ادم هایی که - به تبعیت از متن اصلی- براو ظاهر می شوند (مادر و پدر و زن مورد علاقه ی قهرمان در دوران جوانی وگفت و گوی او با مثلاً سگ / روشنفکری که بازیچه ی قدرت است و آب تشت را به زبان می مکد و.... را مبنا و زمینه ای برای آهنگسازی او برای مردگان تلقی کرد!!
زبان روژه ویچ، در "فهرست"گرچه "عیان کننده ی شیادی ودروغگویی های خود زبان ازطریق خلق تصاویر پرازکنایه و تمسخر است"7.اما درعین حال،"درپس این نوشتارمضحکه آمیز،نویسنده ی اخلاق گرایی پنهان شده که درتلاش برای بیدارکردن وجدان زمانه ی خویش است"8. نامی که روژه ویچ به شخصیت اصلی نمایشنامه ی خود داده است،علاوه برعناوین ونام های گوناگونی که در طول نمایش، به خود می گیرد نظیر:جناب مدیرکل،مدیراپرت دولتی، دِدِ، دزیسلاو،ژان و..."قهرمان" است."قهرمان در فرهنگ لهستان، لزوماً شخصیتی رمانتیک دارد..که خود را قربانی خواست های جمعی می کند"9مثل "همه ی شخصیت های قهرمانی که جنبش مقاومت را نمایندگی می کنند وجان خود را فدای نجات جهان ویا سرزمین خودمی کنند"10. گرچه همه چیز درمورد این شخصیت در نمایشنامه ابهام آمیز است اما یک چیز روشن است:"او در گذشته، در زمان اشغال لهستان توسط آلمانی ها در جنگ جهانی دوم، یکی از اعضای نهضت مقاومت لهستان بوده است"11. اما " واقعیت این است که بعد از جنگ، جای کاری برای یک قهرمان(بازنشسته) وجود نداشت وآنان، کاری جزاین نداشتند که به نشخوار ویادآوری وقایع و افکارگذشته بپردازند" 11. و به همین دلیل هم قهرمان ،" از ابتدا تا انتهای نمایش در تخنخواب آرمیده و فعالیت چندانی ندارد"12. بعلاوه اطاقی که قهرمان درآن به سر می برد نیز صورت واقعی ندارد. به نظرمی رسد از میان اطاق او، خیابانی می گذرد. "در اطاق – خیابان فهرست، دوستان و آشنایان و کسان و ناکسان درحال رفت و امدند ... افراد می آیند،به هم برخورد می کنند،می روند و دوباره برمی گردند ...به جای هریک ازآن ها می شود کس دیگری را گذاشت و هرحادثه ای را می شود با حادثه ای دیگر جایگزین کرد؛هیچ اهمیتی ندارد...محتوا مصرف شده و جز ظرف خالی آن، چیزی باقی نمانده است.فقط طرحی باقی مانده است، ساختمانی..."13.
با این حساب،روژه ویچ، روی سخن اش در"فهرست"با "قهرمان" های گوشه گیرلهستان است. "فهرست" به خواب یا رویایی می ماند"که دران،بسیاری از لحظه های زندگی مورد بازنگری قرارگرفته است.لحظاتی نمونه وار و فراگیر...تکه تکه شده ،نمایشگر احساس زندگی/پوچی،رویای عمومی/خصوصی، جمعی/فردی، که مانند تکه های یک لوگو یا پازل،پراکنده شده و نمی دانیم که چگونه باید در کنارهم قرارشان بدهیم"14؛ ومقصود از همه ی این ها اینکه :" کافی نیست به عدم کفایت خود در بازشناسی آرمان های انسانی اذعان کنیم"15 بلکه "می بایست علیه هرگونه بی عملی پذیرفته شده بشوریم؛باید هرکس به سهم خود برای بازسازی وجودی معناهای از دست رفته تلاش کند..."16.
اگراین ها،مفاهیم یا مضامین کلیدی این اثر باشند آنگاه، سئوال بزرگ پیش روی مخاطب آگاه ازاین محتوا،درمواجهه با "فهرست" رضا ثروتی، متوجه مفهوم "دراماتورژی" وچندو چون برخورد دراماتورژیکال این کارگردان/ دراماتورژ با متن خواهد بود؛ اینکه رضا ثروتی - البته به عنوان دراماتورژ- درانطباق اثر روژه ویچ با شرایط جامعه ی خود، نقد یا بازسازی کدام معنا های از دست رفته راهدف قرارداده است؟خود اومی گوید:"نمایش درباره قهرمانی است که با مردگان خود مواجه می شود. قهرمانی که ... تبدیل به رهبر ارکستری می‌شود که قصد دارد قطعه‌ای برای مردگان بسازد. کاراکتر اصلی داستان....خود را در خانه حبس می‌کند وسعی برساختن قطعه‌ای موسیقی می‌کند"17.ثروتی همچنین تصریح می کند که بیشترین مسئله‌اش دراجرا، دراماتورژی و نویسندگی این اثر، بر صدا و افکت‌های صوتی بوده است: "چرا که دغدغه قهرمان داستان این است که انسان وقتی می‌میرد صدایش به کجا می‌ رو د، او همواره به دنبال صدای مردگان است و در این اثر نشان می‌دهد که تنها صداست که می‌ماند. از آنجا که این کاراکتر، رهبر ارکستر است توجه و پرداختن به موسیقی ازآیتم‌های مهم این اجرا محسوب می‌شود."18 وقتی با چنین حجم دخالتی در رابطه با "فهرست" مواجه می شویم وجای خالی مفاهیم انسانی بزرگ تادئوش روژه ویچ را در پس بازی های فرمالیستیک بعضاً مطول و خسته کننده و گاهاً جذاب و دیدنی رضا ثروتی مشاهده می کنیم، افسوس می خوریم که چرا رضا ثروتی ، با تجربه های موفقی که در تئاتر ما داشته است باید در دام غرور و خودبزرگ بینی های کاذب رایج درتئاتر ما بیافتد وبه عوض کاربرد جمله ی: "با نگاهی آزاد به نمایشنامه ی فهرست اثر تادئوش روژه ویچ" که دریکی از نشریات مطرح کرده است، از عنوان دراماتورژ و نویسنده در بروشورنمایش استفاده کند!


1- مقدمه ی میشل ماسلوسکی، بر دونمایشنامه :"شهادت یا یک کم آسایشی که داریم/فهرست . ترجمه محمد رضا خاکی.انتشارات بیدگل.1392.
2 و 3....16- همان
17 و 18- از یادداشت رضا ثروتی در سایت ایران تئاتر
درباره ی متن و اجرای نمایش"هزارشلاق"

اما آنچه "هزارشلاق"را (البته بیشتر درمتن وبا گسست های غیر قابل توجیهی در اجرا) برجسته می کند نحوه ی رویکرد آن به تاریخ است. به عبارت دیگر، در رویکرد "هزارشلاق" به تارخ ،با وجود اشارات واضح به حوادث و شخصیت های تاریخی، هدف نویسنده و کارگردان،تقلیل درام و روایت به تمثیل واقعیت تاریخی نبوده بلکه کوشیده است، جهان دراماتیک مستقلی از واقعیت تاریخی خلق کند. ازاین منظر، اگر محوریت غیرمتعارف روایت یک اسب/ رعیت از تاریخ دوصد ساله ی معاصرو رویداد نگاری گسسته وغیر متمرکز "هزارشلاق" و نحوه ی بهره گیری آن از تکنیک های نمایش ایرانی، فاصله گذاری های آشکار آن درروند روایت تاریخی- نظیر تاکید امیرکبیرو ناصرالدین شاه برنمایشی بودن حضور شان برصحنه و دخالت مستقیم آقامحمد خان در متن نمایش و حذف دوصفحه ازآن(که در اجرا نادیده گرفته شده است)- را ویژگی ساختاری آن تلقی کنیم، و اگر رفتار اسطوره شکنانه ی ظریف نمایش با چهره های شاخص مقطع تاریخی مورد نظر و گشودگی وتاویل پذیری فرآیند روایت را که جایی برای پندآموزی تاریخی باقی نمی گذارد درنظر بگیریم، می توان "هزار شلاق " را با رجوع به تحلیل بسیار راهگشا وهوشمندانه ی رفیق نصرتی درمقاله ی مذکور (در یادداشت قبلی)، درزمره ی آثارکلاسیک قلمداد کرد که درآن،شکل و فرم توانسته است محتوای خود را به تمامی فراچنگ آورد ومیان صورت ومعنا، وحدت و هماهنگی دقیقی برقرارکند.وقتی تاریخ، از منظر یک اسب ونه انسان، روایت می شود و وقتی فرم و شکل، نه مفهومی استعلایی یا واقعیتی انتزاعی بلکه واقعیتی انسانی در ابعاد وسیع ملی را به گونه ای غیرمستقیم بیان می کند و... دیگرما،نه با نمایشی رمانتیک یا تمثیلی بلکه با اثری کلاسیک مواجه ... دیدن ادامه ›› می شویم.

مهمترین جسارت نمایشنامه ی "هزارشلاق" همانا جسارت دربینش تاریخی است ودلیل آن هم گستره ی وسیع تری از مفاهیم وفراترازصرف رویدادهای تاریخی است که سعی دارد به مخاطب القا وبرای اومعنا کند. نمایشنامه ی "هزارشلاق" در تصویر کردن امیرکبیر و رویدادهای دوره ی مورد بحث خود ، نه گرفتار رویدادنگاری صرف تاریخی و نه دلبسته ی بت های ذهنی است و در پلان های موجزی که از صوراصرافیل و ملیجک و غیرو ارائه می کند، به تاریخ نگاری نه از منظر تمثیل پردازی متوسل می شود، و نه از آن،بهانه ای برای ذهنیت گرایی انتزاعی، فراهم می کند، بلکه درصدد خلق واقعیتی ورای واقعیت تاریخی است که در آن شکل از محتوا و محتوا از شکل تبعیت می کند.

هزار شلاق و مجتبی مهدی زاده این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره ی نمایشنامه و نمایش "هزارشلاق"
هزارشلاق,نمایشی که در تالارسنگلج به صحنه رفته و بازخوردهای بسیار موفقی را از مخاطبان عادی و دانش آموختگان ومنتقدان تئاتردریافت کرده است،اگربه درستی نگریسته شود، نه یک درام تاریخی "رمانتیک" – به تعبیرهوشمندانه ی آقای رفیق نصرتی درمقاله ی " زبان راز و رمز، پیرامون نمایشنامه نویسی درایران1– بلکه یک درام کلاسیک اصیل (استوار بر آموزه ها و تکنیک های نمایش سنتی) و ادامه دهنده ی سنت نمایشی نسل دوم نمایشنامه نویسان ایران 2است."هزارشلاق" ، افشارگر کلیدی ترین واقعیت های فرهنگ اجتماعی و سیاسی ایران از آغاز عصرمدرن و تازیانه هایی است که ایران و ایرانی ،طی سه قرن،درنتیجه ی گسستگی اجتماعی خود و استبداد حاکمان، متحمل شده است:
ناصرالدین‌شاه: پای رعیت به معلمخانه باز شود پای سلطان به چوب و فلک بسته می‌شود. کار رعیت ذخیره دنیا برای آخرت است؛ کار سلطان تمشیت مملکت؛ رعیت، امروز چوب نخورد فردا چشم درمی‌آورد.


و ... دیدن ادامه ›› شگفت اینکه همه ی این واقعیت سیاه و پراندوه را با اتکا به ظرفیت ها و امکانات ساختاری و بر بستر همان زبان نمایشی طنزامیز و تکنیک های روایی تفکربرانگیزی برصحنه جاری می سازد که طی دو دهه ی گذشته، داعیه داران "اصالت تقلید" ، برای اثبات صحت تقلیدهای بی بهره از دستاورد فرهنگی ماندگار و ملموس خود، به حفظ اصالت و تصلب فنون و اصول آن کوشیده اند.نظام دلالی جاری در "هزارشلاق" از طراحی و اکسسوارصحنه گرفته تا استعاره های زبانی و کنشی اش، متن و اجرای نمایش را از محدوده های صرف روایت های تاریخی - که می کوشند تمثیلی آموزنده ازتاریخ به مخاطب عرضه کنند- فراتر می برد و واقعیتی مستقل از تاریخ خلق می کند.

در"هزارشلأ"،خط روایی محوری را به ظاهر،چکیده ی حوادث تعیین کننده ی تاریخ دویست و اندی ساله ی معاصر ایران: خیانت "آقاخان"، حاکم بم به لطفعلی خان و تحوبل وی به آقا محمد خان و اسقرار سلطنت قاجار،قتل امیرکبیر ، آغاز جنبش مشروطه و قتل و کشتار تجدد طلبان و بازگشت دو باره ی استبداد بر حیات اجتماعی و فرهنگی ایران تشکیل می دهد که با روایت مربوط به پیدایش سینما در ایران و سینما سوزان ملیجکان دربار قاجار و تک افتادگی و آوارگی ابدی "کرنگ"/ مردم ستم دیده درسراسرپهنه ی ایران زمین به پایان می رسد، اما در باطن، درپی بیان مفاهیمی فراتر از صرف رویداد های مقطع تاریخی مورد نظر است. در هزارشلاق" تاریخ بهانه ای برای واکاوی ذهن و روان ایرانی درجهان معاصر و ترسیم سیمای پنهان ایران عصر پس از حکومت قاجار است.
1و2- مجله ی نمایش،سال هفتم،شماره 188، اردیبهشت 1394
کیان، هزار شلاق و مجتبی مهدی زاده این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره ی نمایش "هزارشلاق"
طی سال های اخیر, به دنبال نوعی جنبش نوکلاسیکی در تئاتر پس از انقلاب 57 و به ویژه از آغاز دهه ی هفتاد شمسی,نمایش ایرانی, باعنوان آشکارا واپس گرایانه ی: "سنتی", در تهران و به تبع آن در سراسر کشور باب شد و با برگزاری جشنواره ی" نمایش های سنتی" روزبه روز پروبال بیشرگرفت و فراگیرتر شد, گرایش مقلدانه و عاری از خلاقیتی که با انکار عامدانه ی تجربه های دهه های 40 و 50,شمسی,برخوردی به دقت موزه ای و به معنای دقیق کلمه "سنتی" و به شدت محافظه کارانه با نمایش ایرانی داشت. این گرایش که توانسته بود خود را با تظاهر روشنفکرانه به احیای هنرنمایش ایرانی, محق و پیشرو جلوه دهد,به رغم نقش مثبتی که بویژه در احیای دوباره ی نمایش تخته حوضی دردهه های 70 و 80 شمسی بازی کرد, به دلایل مختلف, ازجمله بی خبری مدیران از چندوچون تاریخ تحول تئاتر و نمایش در ایران, به احیا وگسترش دونوع یا دو رویکرد مقلدانه به نمایش ایرانی,با ظرفیت های متفاوتی ازواپس گرایی انجامید: 1- تئاترسرگرم کننده ی شبه مدرن لاله زاری(اصطلاح رایج دهه های 40 و 50 درقیاس با رویکردهای پیشروتر نمایش در همین سال ها ) کم و بیش تکنیک مدار ومبتی بر سلایق و دغدغه های سطحی مخاطبان ,( ازهمان نوع که به قول ناصر حبیبیان ,نویسنده ی "هزارشلاق" , با گرفتن پول بلیت, و تحویل حرف دل مردم به خود مردم, تئاتر را به گریه‌کن‌ کرایه‌ای تبدیل می کنند ) و 2- تئاتر عوامانه ی سرگرم کننده و سطحی نگر لاله زاری. دورویکردی که حتی در بهترین شکل خود هیچگونه رابطه ی اصیلی با آگاهی ها و نیازهای معاصر مخاطبان خود برقرارنمی کردند. ودراین میان البته, هرازگاه, بوده اند نمایش های مبتنی بر درک و شناخت مدرن از قابلیت های فن شناختی و ارزش های دراماتیک نمایش ایرانی که به درجات مختلف,کوشیدند با رویکردی هنرمندانه تر, پاسخگوی نیازها ودغدغه های مخاطبان معاصرخود باشند. این گونه ی اخیر,تاحد ممکن باعبور ازمحدوده ی تقلید و" تقدیس سنت",به تدریج توانست,با خلق زبان دراماتیک نو و معاصروبهره گیری هنرمندانه تراز امکانات ساختاری و دراماتیک نمایش های ایرانی و از طریق آن, دغدغه های مخاطب معاصر, از قابلیت های نمایش ایرانی بهره برداری خلاقانه ترو به لحاظ زیبایی شناسی, معاصرترکنند. ... دیدن ادامه ›› این گروه کم شمار پیشرو که درپس جنجال سنت مداری دو نوع پیش گفته و دلزدگی مخاطبان سنت زده, مدت ها,فضایی برای ابراز وجود نمی یابند,روز به روز کناری می نشینند و فضا را برای تقلید های سنتی سرگرم کننده , همچنان بی رغیب باقی می گذارند . اما, خالی تالار نمایش های سنتی و بی اعتباری تدریجی تقلید های کم مخاطب و اثبات روزافزون حقانیت رویکرد های پیشر, و صد البته حمایت داوران جشنواره های تخصصی تری نظیر جشنواره ی فجر از این جریان های نوظهور, مدیران دست اندر کار تئاتر را به بازنگری در رویکرد خود به این نوع نمایش وا می دارد و چنین می شود که نمایش "هزارشلاق" نه فقط به تالار سنگلج راه می یابد بلکه علی عابدی,مدیرتالار درسکوت مانده ی سنگلج, از " ایجاد نگاه جدید در پذیرش نمایش های ایرانی" خبر می دهد. به این ترتیب, معلوم می شود که صدای ضربه های استعاری شلاق هایی که در این نمایش از ورای سیصد و پنجاه سال تاریخ تلخ معاصر ایران, برگرده های "کرنگ" (اسب لطفعلی خان زند) و ازطریق آن بر ذهن و روان مخاطب وارد می شود به قدری تکان دهنده و روشنگر بوده است که نه تنها به گوش مدیران که به دل مخاطبان خسته از تقلید های موزه ای و مضحکه های خود شیفته ی بی درد نیز رسیده است. شنیدن این صدا را به همه ی دوستان خود توصیه کنید.
عالی بود... سپاس بسیار جناب چینی فروشان! قلمتان برقرار و مستدام و هوشمند!
۰۲ تیر ۱۳۹۴
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره ی نمایش هزارشلاق"
تئاتر، کتاب تاریخ نیست و نمی تواند باشد.تئاتر، آن تصویر دگرگونه وآشنازدایی شده از تاریخ است که هرگز دراقعیت زیسته نشده است، که اگر صادقانه خلق و تولید شده باشد و صد البته بربستر تفسیر و فهمی عمیق و مسئولانه از تاریخ واز کارکرد رسانه ی تئاتر،واقعیتی برصحنه خلق می کند که درعین حفظ فاصله از واقعیت ، قادر است حقایق پنهان و دست نایافتنی از تاریخ را از ورای تصاویر صحنه ای برتماشاگر آشکار کند که دیگر نه واقعیت است و نه تاریخ واین کاری است که در طول تاریخ تئاتر از هیچ رئالیسم توریستی و غیرتوریستی ساخته نبوده است ؛و چنین است که "هزارشلاق"دربرابر نگاه شگفت زده ی مخاطب خود ازعهده ی افشای حقایق تاریخ معاصر سیصدو اندی ساله ی ایران، آنهم به روایت "کرنگ"،اسب لطفعلی خان زند برمی آید.وباز ازهمین سوست که درنمایش "هزار شلاق"با هرضربه ی شلاقی که به کرنگ می خورد حقایق پنهانی از صفحات تاریخ معاصر برتماشاگرحیرت زده آشکار می شود. و شگفت تر اینکه تماشاگر این نمایش، با خنده هایی که بر مناسبات هجو آمیز کرنگ وناصرالدین شاه می کند،خود را با کرنگ همذات پنداری می کند و درمناسبات طنزامیز میان این دو، در تمسخر و هجو قدرت ناصری با کرنگ همدل و همراه می شود.
مجتبی مهدی زاده، ehsan maleki و Mandana Motaei این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره ی نمایش هزارشلاق"
تئاتر، کتاب تاریخ نیست و نمی تواند باشد.تئاتر، آن تصویر دگرگونه وآشنازدایی شده از تاریخ است که هرگز دراقعیت زیسته نشده است، که اگر صادقانه خلق و تولید شده باشد و صد البته بربستر تفسیر و فهمی عمیق و مسئولانه از تاریخ واز کارکرد رسانه ی تئاتر،واقعیتی برصحنه خلق می کند که درعین حفظ فاصله از واقعیت ، قادر است حقایق پنهان و دست نایافتنی از تاریخ را از ورای تصاویر صحنه ای برتماشاگر آشکار کند که دیگر نه واقعیت است و نه تاریخ واین کاری است که در طول تاریخ تئاتر از هیچ رئالیسم توریستی و غیرتوریستی ساخته نبوده است ؛و چنین است که "هزارشلاق"دربرابر نگاه شگفت زده ی مخاطب خود ازعهده ی افشای حقایق تاریخ معاصر سیصدو اندی ساله ی ایران، آنهم به روایت "کرنگ"،اسب لطفعلی خان زند برمی آید.وباز ازهمین سوست که درنمایش "هزار شلاق"با هرضربه ی شلاقی که به کرنگ می خورد حقایق پنهانی از صفحات تاریخ معاصر برتماشاگرحیرت زده آشکار می شود. و شگفت تر اینکه تماشاگر این نمایش، با خنده هایی که بر مناسبات هجو آمیز کرنگ وناصرالدین شاه می کند،خود را با کرنگ همذات پنداری می کند و درمناسبات طنزامیز میان این دو، در تمسخر و هجو قدرت ناصری با کرنگ همدل و همراه می شود.
همه ی شما دلسوخته گان و دلواپسان تئاتر و نمایش ایران را به تماشای نمایش هزارشلاق توصیه می کنم:
هرچند درآینده ی نزدیک، نقد روشنگرانه ای را درباره ی ساختار خلاقه ی این نمایش تحریر و در همین تیوال نازنین که چنین امکان نو و کم نظیری رابرای هنرمندان تئاتروموسیقی و شعر و....فراهم کرده است منتشر خواهم کرد، اما برخودم وظیفه دیدم که تماشای این نمایش قابل تقدیر را،نمایشی که ازنگاه این معلم و منتقد کهنه سال تئاتر ایران ،اگر به درستی دیده شود، الگوی راهگشایی برای آینده ی نوین و مدرن نمایش ایرانی عرضه می کند ،به همه ی علاقمند فرهنگ و هنر ایرانی، بویژه دانشجویان و هنرآموزان فرهیخته ی تئاتر ایران توصیه کنم . ضمنن از همه تماشاگران این اثر شایسته ی حمایت، تقاضا دارم ،درچند جمله ی کوتاه ویژگی های جذاب و نوآورانه ی ساختاری و محتوایی این اثر را، چنانچه خود دریافته و تجربه کرده اند،با دیگران درمیان بگذارند و زمینه ی یک گفت و گویی گسترده و آموزنده در باره ی ویژگی های این نمایشی را فراهم کنند.
شکیبا، هومن سیدآبادی، وحید هوبخت و رضا.ک این را خواندند
شاهین نصیری و Mandana Motaei این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

نمایش "یک صبح ناگهان"
درمیانه راه تایید و انتقاد ازسکون وبی عملی روشنفکران
درپلشت زارِعرف ومصلحت قجری!!
صمدچینی فروشان،عضوکانون ملی منتقدان تئاترج.ا.ا
"یک صبح ناگهان"با آن طراحی صحنه ی ساده وخلاقه اش که حسی از آرامش توام با دلهره را درفضای خالی صحنه می پراکند،باآن نورپردازی شبه اکسپرسیونیستی اش، باآن موسیقی فضاساز دراماتیک اش که راه را برای نفوذ مفاهیم نمایش تا اعماق خوداگاهی مخاطب هموار می کند، باآن بازی های به راستی سنجیده و ریزپرداخت شده ای که به لحظه لحظه ی رویدادها و اشخاص نمایش حیات ملموس و باورپذیر می بخشند، باآن تقسیم بندی موسیقایی و نمادین فضای خالی صحنه که درسرتاسر اجرا همچون عامل مولد و تداوم بخش ریتم عمل می کند، موفق ترین و زیباترین اثر حسین پاکدل در کسوت نمایشنامه نویس و کارگردان تئاتر است.حسین پاکدل، نمایشنامه ی یک صبح ناگهان را با نگاهی آزاد به داستان بلند"طشت خون"،آخرین اثر اسماعیل فصیح و درقالب یک درام روایی– تاریخی شاعرانه سروده و به صحنه آورده است که ازچندین جهت قابل ستایش ونیز قابل ارزیابی انتقادی است.

http://samadchiniforoushan.blogfa.com/متن کامل را بخوانید
Hossein Valizade، مازیار و وحید هوبخت این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
درباره ی نمایش دیده بانان

دیده بانان،بیانیه ی دراماتیک طنزآمیزی علیه جنگ و تحلیل دیرین شناسانه ای برگفتمان های فرهنگی مسلطی است که درطول تاریخ،زمینه های ذهنی وقوع جنگ ها را فراهم کرده اند. دیده بانان همچنین،هجویه ی هوشمندانه ای بر روابط قدرت در دوران معاصر و تحلیلی طنزآمیز بر مناسبات قدرت و سنت است.

دیده بانان ،ازطریق هجو و هزل وتمسخر داده های افسانه ای وتاریخی حمایت کننده از پدیده ی جنگ در، افسانه ها و فرهنگ عامه ی مغرب زمین، مخاطبان خود را ، به بازنگری و تجدید نظر در باورهای سرکوبگر و نفاق افکنی دعوت می کند که چون حقایقی تردید ناپذیر، بر ذهن و روان آنان سایه افکنده است.

پیر- روبرلوکلرک، نویسنده ی دیده بانان، متاثراز اندیشه های دیرین شناسانه ی فوکو، سعی دارد از طریق هجو و هزل افسانه ها وباورهای مردمان ناکجا ... دیدن ادامه ›› آباد برساخته ی ذهن خلاق خود،از سنت های فرهنگی وتاریخی مسلطی آشنایی زدایی کند که برساخته ی نیات اقتدارطلبانه ی صاحبان قدرت در طول تاریخ بوده و نقش موثری در تفرقه افکنی میان ملت ها و بسیج آن ها برای حمایت از جنگ ها داشته اند.

نمایشنامه ی دیده بان همچنین، بیانیه ی تئاتریکال قابل ستایشی دراعتراض به اوضاع آشفته ی جهان معاصرماست. دیده بان، شرایط فرهنگی تبدیل ملت ها به سوژه و ابژه ی جنگ را، درنهایت ساده گی و بی هیچ گونه تلاشی برای پیچیدسازی شکلی وساختاری و درقالب کولاژی از صحنه ها و رویدادهای هزل آمیز وکمیک، به تصویرمی کشد و دراین ساده سازی ، ازقراردادهای رایج ادبیات کمیک وکمیک استریپ ها نیز،درساختار روایت خود بهره برداری می کند.به این ترتیب،نمایشنامه ی دیده بانان، کولاژی از صحنه ها و رویدادهایی ست که به گونه ای هنرمندانه ، حول محور اندیشه ای معین گردآوری شده اند.
درباره ی نمایش مرگ فروشنده:

راز بقا و جاودانگی آثارمکتوب نمایشی وسیالیت ارتباطی آن ها درطول تاریخ ، نه در بازتولید عین به عین آن ها بلکه، در چگونگی "خوانش" آن ها دراعصار مختلف نهفته است.ازاین نظر،اجرای برهانی مرند از نمایش مرگ فروشنده،"خوانش" بومی و معاصری ازاثرمیلراست که ضمن حفظ ویژگی های ساختاری ومعناشناختی اثر مبدا و انتقال صریح وموثرمفاهیم آن - که شاید برخی ازان ها مثل مفهوم"رویای آمریکایی" وضرورت وجودی تامین اجتماعی، امروزه به قدر دوران آرتورمیلر، برای مخاطب ایرانی موضوعیت نداشته باشد– ازآن، اثری با حداقل فاصله از نیازها و مسائل مبتلابه جامعه ی ایرانی فراهم می کند.جابجایی های اعمال شده درپیرنگ داستان و حذف وتعدیل های به موقع وبجایی که برهانی مرند وگروه مشاوران او:محمد یاراحمدی و آرش پارساخو درمتن صورت داده اند،به شکل گیری درام قدرتمند وتازه ای منجرشده است که دران، یکی ازمفاهیم و درون مایه های فرعی نمایشنامه ی آرتورمیلر، یعنی بی بند وباری جنسی ویلی لومان که بیف ازان به "دروغ گویی" تعبیر می کند، در شکست تحصیلی وسرگردانی های بیف و هپی در زندگی،چنان جنبه ی محوری پیدامی کند که سایر رویدادهای نمایش ازجمله آشفته گی های ذهنی ویلی،مرورهای دائمی او درگذشته و مرگ خود خواسته ی او(به نماد فروپاشی جامعه) نیز نتیجه ی وجودی آن به نظرمی رسد.جابجایی های اعمال شده درپی رنگ وحذف و تعدیل های اعمال شده،در روند روایت متن اصلی همچنین ،باعث شکل گیری ریتم نفس گیری در روند روایت شده است که ضمن تعدیل سردرگمی های اولیه ی حاصل از برخی میزانسن های رادیویی تحمیل شده ازطریق طراحی صحنه، تمام ذهن و روح تماشاگر را مجذوب رویدادهای نمایش ... دیدن ادامه ›› می کند.

صحنه ی مربوط به مرگ ویلی،ازجمله صحنه های بسیارزیبا ومفهومی نمایش است که بصورت،استعاره ای از "فروپاشی" جامعه ی برآمده از"دروغ" خودنمایی می کند. به این ترتیب،تراژدی مرگ فروشنده ی نادربرهانی مرند و گروه او را می توان تراژدی جامعه ی بناشده براساس "دروغ" تعبیر و تحلیل نمود. دراین "خوانش"، ویلی لومن را دیگر نمی توان قربانی بی‌عدالتی و بی‌رحمی جامعه دانست. او پایه گذارفرهنگ دروغ گستر و تربیت ظالمانه ای بوده است که به مرگ خود او و فروپاشی بنیان خانواده(جامعه) انجامیده است.
آقای چینی فروشان !
خوانشِ آثارِنمایشی مانعی ندارد امّا آماده خوریِ آقایان بُرهانی مرند ویاراحمدی ودوستان بیشتریک مصادره به مطلوب است ! ایکاش آقایان که سالهاست تکلیفِ نمایش های رادیوئی را تعیین میکنند ودستی هم درتئاتردارند همّت میکردند وَآراء ونظراتِ خود را درقالبِ نوشته ای ازخودشان به سمع ونظرمخاطبان میرساندند واگراینگونه خوانش هارا مُجازتشخیص میدهند با مقابله به مثلِ دیگران برخوردی ایجابی میکردند نه اینکه با نفیِ خوانشِ دیگران مُلجاء سهل الوصولی برای ضعفِ استدلالِ عقلی خودبیابند که فرعِ زایدِبراصلی است که بَدَلِ مایَتحلّلی بیش نیست ! وباقی قضایا !!
۲۱ دی ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید