در اواسط این نمایش بود که خودمو کاملا غرق در بازی دیدم. چنان محو شده بودم که نمیتونستم تشخیص بدم دارم یک تاریخ عینی رو میبینم یا دقیقا روی صندلی یه تئاتر توی دانشگاه تهران نشستم. انقدر گیج که نمیدونستم باید از نمایش لذت ببرم یا غمخوار تاریخی باشم که به زنان این سرزمین گذشته. که گاهگاهی از خودی ضربه خوردن و در هر هجومی از بیگانگان. که اگرتن اونها طعمه هوسی نبود حتما نگاهی متجاوزگرانه تر به فکر و اندیشه و اندام روانی شون داشتن.
نمایش تموم شد ولی غمی رو تا مدتها به روی دل هر تماشاگری گذاشت.