یک شبه...
یک نفر...
پشت میز مدیریتی تصمیم می گیرد که از فردا کل سالن های تئاتر تا اطلاع ثانوی بسته باشند...
فردا صبح...
کارگر مغازه ی پرینت و کپی بیکار می شود...
اعتماد پدری به دخترش، کامل از بین می رود...
نطفه ناامیدی، به زنده بودن و زندگی کردن در این کشور در مغز جوانی هنر دوست کاشته می شود...
بین دو دوست قدیمی اختلاف می افتد و هزاران اتفاق دیگر...
و همه اینها به خاطر بی درایتی و بی تدبیری یک نفر!!
دوازدهم تیرماه 1400