سپتامبر سال ۲۰۱۴ در فرودگاه آمستردام هلند نشسته بودم از رو بیکاری این رو نوشتم :
و داغانو و افتاده
مچاله گشته در یک شهر
منتظر تا باز گردد نوبت پرواز
و دلتنگو غمینو خواب آلوده
شبیه ظرف فالوده
فتاده زیر پای عابری بد مست
که شوتش می کند در کوچه ای بن بست
خشن ، پر گو، پر از تکرار
چو سیمی گیر کرده در میان پرّه های یک موتور گازی
صدایش می دهد آزار
نشستم
... دیدن ادامه ››
منتظر پرواز بعدی را بپروازم
غریبه
یک مسافر
یک شبیه هیچ چیز یا هیچ کس یا هـیچ مقدارم
شبیه خواب در چشمم
که می آید ولی جرات ندارد بسته گردد باز
خفن ،آتش گرفته ،سوخته ،دلتنگ
شبیه مرد سرگردان
نه اینجا هیچکس را می شناسم نه کسی من را
پریده
رنگ رفته
زرد رو
خسته
کجایید دوستان؟ اینجا دلم تنگ است!
برم نوشابه ای را ابتیاع سازم
و لیوانی از آن بالا روم تا شاید این دلتنگی ام گم شد!
و این شعر هلندی هم
همینجا سهم مردم شد!