بی همه چیزِ محسن قرایی از سه ساحت قابل بررسی است اول بیان سینمایی ، دوم سینمای تورناتوره و سوم محاکات و کالبد شکافی اندیشه ی مرکزی فیلم.
بی
... دیدن ادامه ››
همه چیز از منظرِ بیان سینمایی ، مجموعه ای است از قاب عکس های فوق العاده با اصلاحِ رنگ و نور ِ چشم نواز که به خاطرِ ضعف های عمده اش در فیلمنامه و کارگردانی و هدایت بازیگر ، ابتر می ماند.
قرایی پیش از این با فیلمنامه ی قصر شیرین ( بسیار دوست می دارم ) ، جایگاه ویژه ای به عنوان یک فیلمنامه نویسِ دقیق و کاربلد که اتفاقا روایت را خوب می شناسد و قصه گفتن را بلد است ، در بین هم صنفانش برای خود دست و پا کرده بود و این ذهنیت برای من به شخصه کافی بود که برای دیدنِ بی همه چیز لحظه ای تامل نکنم ، اما بی همه چیز یک عقب گرد محض است برای قرایی! مهمترین ضعف فیلم نامه ، چیدمان رویداد ها یکی پس از دیگری است بدون آنکه حلقه ی اتصالِ درستی برایِ این گذر ، در نظر گرفته شود ، اما حلقه ی اتصال درست چیست ؟ در فیلمنامه ای که کار می کند ، هر رویداد دراماتیک با منطقی متقن و اجتناب ناپذیر به رویداد دیگر متصل می شود ، فلسفه ی وجودیِ منطق های خدشه ناپذیر ، باور پذیریِ رویداد هاست طوری که اثری از خالق در این چیدمان به چشم نیاید. منطق ها در بی همه چیز آنقدر پیش پا افتاده است که نه تنها جا پای فیلمنامه نویس در آن مشهود است بلکه شور بختانه پلاتِ ملاقاتِ بانوی سالخورده اثر دورنمانت هم از آن بیرون می زند بدونِ در نظرگرفتن اندیشه ی مرکزی که دورنمانت در قالب نمایشنامه ی یاد شده تبین می کند ( در بخش سوم در این خصوص مفصل خواهم گفت)
این چیدمان مصنوعی در نهایت منجر به پیشروی فیلم در سطح می گردد، موقعیت ها در نمی آید و آدماها تبدیل به کاریکاتور می شوند و بازی ها در لحظات حسی به کمدی گرایش می یابند و فیلم از هر گونه عمقی بی بهره و این درقیاس با قصر شیرین یک سقوط آزاد است !
لی لی که سودای انتقام از امیر را دارد چرا برای گرفتن این انتقام منتظر نامه ی مردم روستا می ماند ؟
چرا وقتی که به روستا می رسد با توجه به وابستگی اش به دربار خودش به شخصه امیر را از سر راه بر نمی دارد ؟
آیا لی لی یک مصلح اجتماعی است که قصد دارد با قرار دادن جامعه مقابل قهرمانش ( که آن هم فقط در کلام قهرمان است ) جامعه را اصلاح کند یا از آن انتقام بگیرد ؟ اگر چنین است کجای شخصیت پردازیِ لی لی به این امر اشاره شده است ؟
امیر کیست ؟ چطور قهرمانی است ؟ چرا با شرط لی لی برای عذر خواهی در حضور مردم روستا موافقت نمی کند تا جانِ خود را حفظ کند ؟ کدام عمل قهرمانانه در گذشته و یا حال از وی سر زده که تبدیل به اسطوره ی این روستا شده است؟ چرا وقتی تصمیم به ترکِ روستا می گیرد در پایِ قطار با یک دستخط از سمت لی لی از تصمیمش منصرف می شود و چرا در چند سکانس بعد تصمیم می گیرد که بدون خانواده اش از شهر فرار کند کما اینکه می توانست همین تصمیم را پای قطار بگیرد؟!
این منطق های ضعیف تنها چند نمونه از ضعف های داستان پردازی در بی همه چیز است ، قرایی در بی همه چیز، همه چیز را از پیش چیده و باور دارد که تماشاگر تمام پیش شرط هایش را در طول فیلم خواهد پذیرفت و این اطمینان منجر به قصه ای شده که فقط اسکلت آن پا برجاست که آن هم برای دورنمانت است .
اینجا بدون من می تواند معیار صحیحی از ایرانیزه شدنِ یک شاهکارِ ادبیات دراماتیک باشد در مدیوم سینما و در مقام قیاس بی همه چیزِ قرایی از اینجا بدونِ منِ توکلی ، کیلومتر ها عقب است .
قرایی نه تنها که نتوانسته نمایشنامه ی دورنمانت را ارتقا دهد بلکه با نادیده گرفتن محور هایِ مهمی که در ساحت محتوایی در ملاقات بانویِ سالخورده مطرح است ، موفق شده، همه چیز را از نمایشنامه بگیرد درست مانند عنوانِ فیلمش _ بی همه چیز_
بازی ها در بی همه چیز یکدست نیست و انتخاب ها بد است ، تقابل هدیه تهرانی با پرویز پرستویی در قامت عاشق و معشوق خنده دار است ، باران کوثری به جز گریم هیچ ندارد . بازی اش آنقدر ابتدایی است که حتی به تیپ هم نمی رسد ، حجازی فر از قاب بیرون است و پر از اور اکت ، تنها بازی که به نظر می رسد در بافت فیلم کار می کند مهتاب نصیر پور است که اتفاقا باید تمام بازی ها به آن سمت می رفت ، هدیه تهرانی جذاب است نه به خاطر لی لی بودنش بلکه به خاطر خودش که در این سالها همواره محبوب بوده و خواهد بود.
فیلمنامه ی پر اشکال نتوانسته بازیگران را به درک درست موقعیت سوق دهد ، اوج این عدم تجانس ، سکانسی است که حجازی فر قرار است اسلحه ای به پرستویی بدهد تا وی خودش را خلاص کند ، این صحنه آنقدر ناپخته است که لحنِ بازیِ حجازی فر کمدی است و بیشتر خنده می گیرد تا تاثر بسازد.
تنها نقطه ی قابل اتکا در فیلم دوربین است که آلبوم عکسی جذاب ساخته است. قرایی در ساختنِ بیانِ سینمای اش حتی از سد معبرِ خودش هم عقب تر است .
در ساحت وامداری از سینمای تورناتوره ، بی همه چیز قصد دارد مالنا باشد یا موخره ای بر آن ، در برخی سکانس ها سینما پارادیزو به ذهن متابادر می شود ( سکانس های روی دوچرخه ) و حتی در فضای موسیقایی سعی شده که از ته مایه های موریکونه در فیلم استفاده شود.
تورناتوره در سینما استادِ ساختن نوستالوژی است ، امری که بی همه چیز سخت از آن عاجز است .
روستایی که فیلم در آن می گذرد کجاست ؟
فضا سازی آن قرار است چه نوستالوژی برای مخاطب ایرانی بسازد ؟
آدم هایش به جز لباس در کدام آداب دانی در دسته بندی روستاییان قرار می گیرند ؟ ( مقایسه شود با گاو مهرجویی، یک تکه نان تبریزی و حتی نفسِ آبیار )
همین عدم تجانس باعث ایجاد فاصله ی مخاطب اهل فن از اثر می شود گویی این فیلم بیشتر در روستایی در اروپای شرقی می گذرد تا روستایی در ایرانِ دوره ی پهلوی!
و اما مهمترین ایراد در بی همه چیز اقتباس است بدون در نظر گرفتنِ محور های اساسیِ موجود در نمایشنامه ی ملاقاتِ بانوی سالخورده.
دورنمانت در نمایشنامه اش دموکراسی را به چالش می کشد همانطور که ایبسن در دشمنِ مردم این سوال مهم را مطرح کرده است. که آیا حق با اکثریت است ؟
قهرمانِ نمایشنامه ی دورنمانت کلاراست ( همان لی لی ) که در جامعه ای که حتی زنان در آن حق رای ندارند با استفاده از ابزارهای جامعه ی مدنی (انتخابات ) ، از جامعه ای که روزی او را به جرم تن فروشی پس زده اند انتقام می گیرد... زن بودن قهرمان و معیوب بودن سیستم های جامعه ی مدنی ( در جایی آلفرد _ امیر در بی همه چیز _ با به کار گیری شاهد دروغین از دادگاهی که کلارا به جرم تجاوز برایش تدارک دیده می گریزد ) مهمترین محور هایی است که در بی همه چیز حذف شده و در عوض در فیلم تمامِ تقصیرات به گردنِ توده ی احمق افتاده (که فیلم آنقدر در تحمیق این توده و تقلیلشان به بنده ی پول بودن دامن زده که تبدیل به کاریکاتور شده اند )
گفتمانی که در سپهر سیاسی این روزهای کشور هم زیاد به کار برده می شود ، همه چیز تقصیر مردم است !
از این منظر فیلم با تبین گفتمانِ غالب در حاکمیت ، در سمتِ قدرت ایستاده و نه توده و این نه نقد دموکراسی است و نه به چالش کشیدنِ فرهنگ عامه ، بلکه مالشِ پاهای قدرت است که اتفاقا این روزها در زیر لحاف کرسیِ تقصیر توده هاست! آرام گرفته ، آرامشی که گویا قرار است ابدی باشد.