با همچین موقعیتی و این تعداد بازیگر سرحال، انتظار داشتم بیشتر خنده دار باشه و کمتر کِش دار. این شاید بیشتر به متن برمیگرده (و چیزی که من میخواستم ببینم) تا به کارگردانی. آخرش میفهمیم که قرار بوده اصلا ارتباطی بین دو گروه شکل نگیره، ولی فکر کنید "میگرفت". فکر کنید اوضاع از این بغرنج تر هم میشد، که جزئیات شخصیت هر کدوم که بارها هم تکرار میشدن جلوی هم قرار میگرفتن (مثل صلیبی که دست ژاندارک بود، یا ورق بازی که مردها بهش مشغول بودن) و شاید از این خنده های هوشمندانه تر - یا نقد اجتماعی گویاتری - تولید میشد، به جای تغییر لحن های عجیب آخر کار (مونولوگ ها با اون نور آبی).
در کل احساس یک "پرده ی اول" رو داشت تا برسه به پایان بندیش (و متوجه پس و پیش زمانیش و منظور کلیش بشیم)؛ و در این حین تماشاگرای اطرافم هم واضحا با کار آن و آف میشدن، چون آماده بودن به ریزترین اشاره ها بخندن ولی به مضامین مهم ترش واکنش نشون نمیدادن.
به امید دیدن کارهای بهتر از همین گروه!