در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال نیکان آرامی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 16:51:44
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
اولین تئاتر رفتنم بعد ۴ ماه، ولی یادم نمیاد آخرین اثری که به این اندازه سعی داشت در رومانتیک بودنش جدی باشه چی بود و کی دیدم. بدون طعنه ای، کنایه ای و ادای اضافه ای... در این حتما ارزشی هست.

صحنه شب بارانی رو بویژه دوست داشتم، ولی دفعه اول که موسیقی پخش شد از صدای بازیگرها بلندتر بود.

سپهر، Reza1991s و امیر مسعود این را خواندند
صابر کریمی این را دوست دارد
سپاس از حسن توجه شما🌹
۲۷ دی ۱۴۰۱
ممنون از نگاه زیباتون
۲۷ دی ۱۴۰۱
خوشحالیم که کار رو دوست داشتین، البته اگه نقد بیشتری میکردین خوشحال تر می‌شدیم.
سپاس از حضور شما 🌹🙏
۲۷ دی ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
بازگشت به تئاتررفتن بعد از خاطره بد "وویتسک".

اجرا که تموم شد - و اکثرمون تحت تاثیر قرار گرفته بودیم تا اندازه ای؛ بعد از اون پایان بندی - دیدم چند ردیف جلوتر خانمی به دوستاش میگفت"...والا اینستا رو باز میکنیم یکی مرده، میام تئاتر یکی مُرده :/ ...."
واقعا هم، «پرمخاطب ترین نمایش سال» چی به ما میگه؟ اصلا یک نمایش بزرگ چی هست؟ یک طراحی صحنه قابل، یک دنیای با جزییات تماشایی خلق شده برای غرق کردن ما در خودش، یک متنی که «بمونه»، که یه دهه بعد بگیم اون سال بک تو بلک رو دیدیم، که تو کلاس های نمایشنامه نویسی اسمش رو ببرن و مطالعه ش کنن... خبری از این ها در بک تو بلک نیست، و این آینه زمانه ماست شاید... نداری دکوره (هرچند یکجای اجرا از همون یک ذره دکورش خوب استفاده میکنه، وقتی نور بک گراند رو برای تنها دفعه روشن میکنه) و ضرورت "لحظه ای" بودن و نفس اعتراض، شنیده شدن از سوی تماشاگر و احیانا موافقت او...
کار سازندگان این اثر احتمالا برای تئاتری های دیگه خیلی دلگرم کننده ست، میشه دغدغه ها رو بدون ذره ای "شکوه" (بویژه اگر داستانتون نمیطلبه شکوهی) و خرج اضافی، با دو صدای کمکی و یک صندلی در این مدیوم و در این مکان و زمان بیان کرد...و ... دیدن ادامه ›› شنیده شد.
منظورم از همه اینها این بود که این سبک زیادی "مینیمال" خیلی ایده آلِ من نیست و از جزییاتی از کار میشد زد بنظرم (مثل ارجاع های کلامی به نویسنده ها و خواننده های نام آشنا، شاید فرهاد و احمد محمود ربطی به موضوع کار داشتن و من نفهمیدم؟) ولی رفته رفته که جریان رو میتونیم دنبال کنیم بهتر میشه، و خوشبختانه سجاد افشاریان اجراگر تو مُخی نبود و میشد تا آخر به تماشای دورهای باطلش نشست و به فکر غمی که ازش برامون گفت فرو رفت...

حالمون خوب نیست.
۱۰ نفر این را خواندند
Someone و NewDashakol این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نام یوجین اونیل بود که منو به سمت این نمایشِ کوچک کشوند؛ تقریبا تمام روزهای اجراش حواسم بهش بود و بالاخره رسیدم این شبِ پایانی تماشاش کنم.
دقیقه نودی رسیدم و از قضا کنار کارگردان باشخصیت و مهربانش نشستم. خانم تهمینه میلانی نیز در بین تماشاگران بود.
متن یک بازیگر بیشتر نمیطلبید و مدتش از نیم ساعت تجاوز نمیکرد، اما بقدری محکم و مفید-مختصر بود که ما رو ببره یه جای دیگه و با یک پایان بندی به جا (غیرمنتظره، مثل خود زندگی) رهامون کنه...
کاش زودتر میجنبیدم و یک صندلی نزدیک تر مینشستم، تا بازی اصلی رو بیشتر "دریافت" کنم؛ تا وزن جارو کردن زمین و سایر اکت های ساده (ولی »بزرگ«) رو بیشتر حس کنم.
از فاصله ای که با خانم زرگر داشتم نمیشد ارتباط خیلی قوی ای باایشون برقرار کرد، و احساس من نسبت به اجراهایی از این جنس (تغیر نقش های اصلی بسته به روزی که ما به تماشای کار برسیم) کمی نامطمئنه؛ مدام به این برمیگردم که یعنی بازی بازیگر دیگر چه طور می بود؟ چقدر و در کجا متفاوت - و بهتر یا بدتر؟
و شخصا میپسندیدم اگر قهوه ی صبحانه *واقعی* بود، نه این که "ساختگی" بودنش از ارزش بازی کم بکنه - فقط حدی از واقع گرایی (شاید) بود که من دوست داشتم ببینم ... هرچند نبودش (بازم شاید) به فشرده سازی اجرا کمک کرد.
برای دست اندرکارانِ کار آرزوی موفقیت دارم و امیدوارم از آثار اونیل اقتباس های بیشتری ببینیم.
منم امشب کار رو دیدم، اینکه بعد از شروع اجرا تو یه همچین سالن کوچکی اجازهٔ ورود تماشاگر میدن خیلی بده! دربارهٔ واقعی نبودن اجزای نمایش خیلی باهاتون موافقم. متن یک‌دست نیست. بازی نسبتاً خوبی رو شاهد بودم.
۰۱ بهمن ۱۴۰۰
امیرمسعود فدائی
منم امشب کار رو دیدم، اینکه بعد از شروع اجرا تو یه همچین سالن کوچکی اجازهٔ ورود تماشاگر میدن خیلی بده! دربارهٔ واقعی نبودن اجزای نمایش خیلی باهاتون موافقم. متن یک‌دست نیست. بازی نسبتاً خوبی رو ...
عجب، پس بالاخره یک بار هم نشین شدیم جناب فدائی : )
۰۲ بهمن ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمیگم "وویتسک" رو خیلی خوب فهمیدم، ولی حداقل ازش یه تنشی؛ یه حال و هوایی نصیبم شد (که البته مثل درام های متعارف نبود).
هم نیاز به دیدنش روی صحنه خیلی حس میشد و البته اسمش اونقدر وزن داره که خودم رو برسونم و این نمایش رو ببینم، سالن هم پُرِ پُر...
اما هیچی نصیبم نشد، نه احساسی و نه درگیری فکری معناداری.
هیچکدوم از تصمیماتِ این کارگردان برام موثر واقعا نشد جز لحظاتی از شرم (ترانه خوانی وطنی، قطع های مداومش و غیره).
طولانی ترین یک ساعت و اندی ای بود که امسال دیدم. اگر خیلی دوست دارید نمایش نامه رو، نبینیدش.
از یک نگاه "اکوئوس" در دو جهان موازی میگذره؛ بافت اجتماعی شهر کوچک (روان شناس و قاضی و تا حدودی پدر الن و دختر) و بستر روان الن که توسط اسب ها و احساسات سرکوب شده و ماورایی اشغال شده (و روان شناس سعی در ورود به این حیطه داره). صحنه های گفتگو در ذهن من "شهری"تر بودن یعنی همان میزانسن دو صندلی و یک میز روان کاوی. اما این اجرا - مثل شماری از اجراهای حتی خارج از ایران، به روایت عکس ها و کلیپ هاشون - به نفع حال و هوای "روانی" پرداخته شده، بیشتر از اندازه ای که من هنگام ورود به سالن براش آماده بودم...
و چه حال و هوایی. از روشن شدن نور قرمز اول کار یقه ی ما رو میگیره، تغیرهایی کوچک در متن اعمال شده که اکثرا اوکی بودن (مثل جمله آخرش)، وقتی تلف نمیکنه و تا آخر هیجان انگیز میمونه. گریم موثر بود و چشم های شخصیت ها (حالا چه مصنوعی بودند و چه لنز) خیلی فریکی بودن. طراحی لباس ها بنظرم کمی آزادانه اومد (حتی دیسارت هم لباسی شبیه قصاب ها پوشیده که از اول کار پاره پاره ست، به جای مثلا یک کت و شلوار و در مورد او دلیلی ندیدم) اما ظاهر کهنه و پانکی به کلیت کار داده که خیلی باحاله (هیبت محمدحسین سعیدی در نقش الن منو یاد کاراکتر ناکس در فیلم آخر "مدمکس" انداخت).
بازی ها فیزیکی و خستگی ناپذیرن - و آقای سعیدی و خانمی که نقش اسب اصلی (خود اکوئوس؟) رو بازی میکرد طبیعتا بیشتر به چشم میان. قطعات موسیقی هم جذاب انتخاب شدن، گرچه همونطور که بقیه اشاره کردن جاهای مهمی (وقتی مادر الن از عوض کردن عکس روی دیوار میگه) بلندتر از دیالوگها بودن، که گویی رفع میشه.
در کل بنظرم از بهترین کارهاییه که تا آخر سال میبینیم.
ممنون از دقت نظر و انرژی مثبتتون?
۰۹ دی ۱۴۰۰
خیلی عالی بود. هماهنگی بین بازیگران ، ریتمی که حفظ میکردن و میخکوب کردن مخاطب از شروع نمایش. بچه های تئاتر واقعا زحمت میکشن ، خسته نباشید میگم به همشون✨
۱۰ دی ۱۴۰۰
نیکی خیرخواه
خیلی عالی بود. هماهنگی بین بازیگران ، ریتمی که حفظ میکردن و میخکوب کردن مخاطب از شروع نمایش. بچه های تئاتر واقعا زحمت میکشن ، خسته نباشید میگم به همشون✨
چقدر خوبه که شما از کار خوشتون اومده
۱۱ دی ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سالنی که این اجرا رو درش دیدم تقریبا خالی بود و انگار کم بودن تعدادمون ماجرا رو حساس تر کرده بود؛ ازونجایی که تعداد تماشاگرها زیاد نبود نمیشد پشت واکنش ها و خنده های دیگران پنهان شد یا از طریق اونها جَو رو "خوند". فقط دکورِ خوب و بازیگرها بودن در برابر ما و این انگار مواجهم با کار رو یکجورایی صمیمانه تر کرده بود و باگ هام باهاش رو بزرگتر. اینو اول گفتم برای اینکه شخصا حال جدیدی واسم بود.
"کلفت ها" یک متن فشرده و پیچیده ست؛ با شخصیت هایی که به نقش هم میرن و بیرون میان و هرلحظه ممکنه همدیگه رو به شکل جدیدی خطاب کنن. به گمونم کار سختی هم هست برای درک - اجرا که جای خود دارد - و مسببش فقط ترجمه ش نیست (شنیدن "لبهام به ما خیانت کردن" واقعا عجیبه). کلا قصه ایه که بیشتر از یک دفعه باید باهاش برخورد کرد و حتی اون موقع هم بدون انتظار افشای فوری همه گوشه هاش - و البته همینجوری گریبان تماشاگرهاشو میگیره و بیادمون میمونه.... و این نمایش واقعا بهترین اقتباس ممکن ازش نیست. فقط نگار افراشته ست اینجا که نسبتا ما رو با خودش همراه میکنه. همه ش فکر میکردم اگر دو بازیگر اصلی نقش هاشون رو عوض میکردن چی میشد، چون در ایشون توانایی اون قدرت نمایی که از سولانژ انتظار میره رو بیشتر دیدم.
کاش این صفحه شلوغ تر بشه. خیلی وقت نیست که وارد تیوال شدم ولی اگر توصیه کردن آثار و نوشتن ازشون در این سایت تاثیری داره، توصیه میکنم این کارو ببینید. قابل بحثه - و قابل نقد - و احیانا اگر مسئولانی هم هستند که نگاهی به این صفحه میندازن متوجه میشن که ما تشنه ی دیدن اقتباس های بیشتر از نمایش های جدی این چنینی هستیم.
Reza1991s، امیر مسعود، امیرمسعود فدائی، سپهر و سما این را خواندند
علی عبدالرحیم این را دوست دارد
سلام و درود
ممنون از نظر تقریبا جامعی که برای کارمون نوشتید. خوشحالم که تا اینجا یک نفر خارج ازجمع دوستان تئاتریمون، به نمایش ما واکنشِ صریح و روشن نشان داد.
با احترام
مریم شیرازی
۰۷ دی ۱۴۰۰
مریم شیرازی
سلام و درود ممنون از نظر تقریبا جامعی که برای کارمون نوشتید. خوشحالم که تا اینجا یک نفر خارج ازجمع دوستان تئاتریمون، به نمایش ما واکنشِ صریح و روشن نشان داد. با احترام مریم شیرازی
درود بر شما
۰۷ دی ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
با همچین موقعیتی و این تعداد بازیگر سرحال، انتظار داشتم بیشتر خنده دار باشه و کمتر کِش دار. این شاید بیشتر به متن برمیگرده (و چیزی که من میخواستم ببینم) تا به کارگردانی. آخرش میفهمیم که قرار بوده اصلا ارتباطی بین دو گروه شکل نگیره، ولی فکر کنید "میگرفت". فکر کنید اوضاع از این بغرنج تر هم میشد، که جزئیات شخصیت هر کدوم که بارها هم تکرار میشدن جلوی هم قرار میگرفتن (مثل صلیبی که دست ژاندارک بود، یا ورق بازی که مردها بهش مشغول بودن) و شاید از این خنده های هوشمندانه تر - یا نقد اجتماعی گویاتری - تولید میشد، به جای تغییر لحن های عجیب آخر کار (مونولوگ ها با اون نور آبی).
در کل احساس یک "پرده ی اول" رو داشت تا برسه به پایان بندیش (و متوجه پس و پیش زمانیش و منظور کلیش بشیم)؛ و در این حین تماشاگرای اطرافم هم واضحا با کار آن و آف میشدن، چون آماده بودن به ریزترین اشاره ها بخندن ولی به مضامین مهم ترش واکنش نشون نمیدادن.
به امید دیدن کارهای بهتر از همین گروه!
نیکان آرامی (nikanarami)
درباره فیلم کوتاه نقاشی i
یک تلنگر. یک کار کوچک، بی ادعا و روان
البته با لنز یک فیلم کوتاهِ اولی ببینید؛
من دو-سه جا تصمیمات سینمایی-بصری جالبی شناسایی کردم (مثل نمای افتتاحیه)
و منطق کودکانه ش فقط یک جا برام شکسته شد اون هم نمایی که عروسک هاش بی تفاوت و با کله روی زمین افتادن!

میترا رییس محمدی رو که سرچ کردم حتی صفحه اینستاگرامی ازش پیدا نکردم که اخبارش رو دنبال کنم
اما ظاهرا همین امسال یک فیلم کوتاه دیگه با محوریت کودکان (و بتمن) داره که در خارج هم نمایش داده شده.
فرهاد آقارضائی، پویا فلاح و امیرمسعود فدائی این را خواندند
رها روزبهانی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
مثل "سنتز" کار آخر علیرضا اخوان، بدون برنامه قبلی به تماشای این نمایش نشستم.
مثل اون کار دو بازیگر بیشتر نداره و باز مثل اون کار مدت زمانش پنجاه دقیقه ست؛
اما اگر اونجا سکوت بود که ذهن ما رو به "کشفی" اسرارآمیز مشغول میکرد، اینجا دو نفر رو داریم با تضادهایی واضح و آشنا، که کل شب رو حرف می زنن و مسیر درام رو تغییر میدن. موقعیت ساده ست و این خطر هم هست که خسته کننده بشه، اما خوشبختانه یک دقیقه هم نشد.
آقای نفر (در نقش طرف زرنگه معادله) بسیار جذاب ظاهر شده بود. هر چه کار بیشتر جلو میرفت بیشتر تماشاگرا همراهش میشدن. از جایی به بعد، هر جمله ش بدون خطا خنده میگرفت، و لحظه بعد که جدی تر میشد ما ساکت میشدیم. حقه و شوخی پشت سر هم رو میکرد و همه هم جواب میدادن. دیدنی بود.
و من کلا با شخصیت های کمتر دوست داشتنی، کمتر حال میکنم ولی آقای آقاخانی نیز (که مدت زیادی از اجراش پشتش به ماست، شاید قرار نیست همذات پنداری زیادی برانگیزه؟) در نقش بدبخت تره با خودش همراهمون کرد.
لباس ها، با تنالیته قهوه ای رنگ در لباس هر دو مرد قابل تشخیص و مناسب بودن - و طراحی نمای بیرونی خانه ... دیدن ادامه ›› خاص بود.
من از ته دل خندیدم به کاری که - خدا رو شکر - بیشتر از تکه های جنسی معمول نیشخند برای ارائه داشت، و واقعا نکته منفی ای به ذهنم نمیرسه
(اگر قدرت تغیر یک چیز داستان رو داشتم اما، تماس آخری هست که "هرمان" میگیره. برام از شگفت انگیزی داستان کم کرد؛ انگار خود نویسنده نمیدونه چه انتقام زیبایی ترسیم کرده و باید به یک زرنگ بازی سریالی تقلیلش بده.)
از همین امشب منتظرم کار بعدی این گروه رو ببینم.
+
ضمنا، ایده برای دو قسمت دیگر این تریلوژی: نمایش دوم به محض اینکه ژاک وارد خونه میشه شروع میشه و اعترافش به هلن رو نشون میده و قسمت سه، هِرمان و گبی رو میبینیم که به آخر پروژه سریالیشون رسیدن و راجبه رابطه شون تجدید نظر میکنن :)
امیر مسعود این را خواند
سینا ییلاق بیگی و سجاد قاطعی این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اول بگم که کلا برنامه داشتم به پای تماشای نمایش دیگری بنشینم ولی خیلی شانسی پام به این سانسِ این تالار باز شد و بدون کوچکترین پیش فرضی با این کار رو به رو شدم.
پرهیز کامل از دیالوگ، پنجاه دقیقه ی نشکستنی به وجود آورده بود که در آن سکوت یک وزن جدید پیدا کرده بود (بطوری که حتی نمیخواستم از سر جام تکون بخورم مگر صدای چرم کاپشنم ذره ای مزاحمت ایجاد کنه) و در اثر این، اهمیت اکت ها بسیار بالا رفته بود؛ پوشیدن پیراهن، روشن کردن شمع و قدم گذاشتن کاراکترها .
یک شیوه جالب برای صدای در طراحی کرده ن که در کنار موسیقی نامنظمی که آخرِ کار از رادیو پخش میشه انگار میخوان بین ما و یک جواب مشخص و حتی احساسِ "واقعیتی" که از تئاتر بطور معمول انتظار داریم فاصله بندازه.
تاریخچه بین این دو نفر نامعلومه (گرچه نمیشه یاد ابراهیم و اسحاق نیوفتاد) و ما برای یافتن جواب ها فقط چهره ی بازیگران رو داریم و منتظر عمل کوچک بعدی ای هستیم که ازشون سر میزنه. آقای باستان حق بخصوص دیدنی بود... و یک پایان غافلگیرکننده که با وجود لحن مرموز و جدی کل کار، بامزه دیدمش.
در مجموع برای من که تا قبل از این بیشتر تئاترهای کمدی دیده بودم، متفاوت بود. زیاده گویی های تئاترهای تجربی دیگر رو هم نداشت و در اکثر مدت زمانش قابل دنبال کردن بود. ریسکی که روی دریافتِ تک تک ما از خودش میکنه بی شک راه به انتقاد و نظرات ضدونقیض متفاوت باز میکنه ولی من لذت بردم.
خسته نباشید.
من "سیدنی" رو پیرتر (و حداقل در پرده اول) آرامتر تصور کرده بودم. با بازی چهره آقای صالح پور همراه شدم، ولی الان که بهش فکر میکنم اگه یکم تدریجی تر بود افسارگسیختگی ش از پرده اول به نتیجه گیری، بهتر بود (کاراکتر "غیبگو" رو هم مسن تر و هیجان زده تر در ذهن داشتم تا اینقدر جوان و از خودراضی).
قطعات موسیقی مناسب انتخاب شده بودن بجز قطعه مشهور پوآرو، که بی مقدمه شروع شد و دیالوگ های اون تکه شنیده نشد ...
اما در کل اجرای خیلی خوبی بود از یک متن عالی. فشرده بودنش اذیت نکرد و طراحی صحنه ش هم زیبا بود.
خسته نباشید.
نزدیک به آخرهای کار صحنه ها بیش از حد کِش میومدن (یه لحظاتی جدی میشد که بقیه کار نمیومد) و بازیگرها برای خنده گرفتن بیش از حد یه سری کلماتو تکرار میکردن... ولی پیام سلبریتی های تصادفی و عشاق متوهمشون همیشه جالبه.
پدروپسر بامزه و عالی بودن. خانم های اصلی کار هم واقعا مایه گذاشتن ولی کاراکترهاشون خیلی دوست داشتنی نبودن (بخصوص "کویین" که موضعش خیلی روشن هم نبود).
طراحی لباسش خیلی خوب بود یعنی معلوم بود که بازیگرها (بخصوص خانم افشاری) درونشون حس گرفتن و به دیوانه هایی که باید میشدن تبدیل شدن. در کل خوشحالم که یک روز قبل از اتمامش دیدمش.
پویا فلاح و امیر مسعود این را خواندند
امیرمسعود فدائی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید