آخ امان از کامنت آقایان فدائی و حجازی که منو ترغیب کرد دیشب ایندنمایش رو برم ?
دیشب بخاطر مرگ یک نوجوان گویا تمام تئاترهای طنز لغو شدهبودن و از اونجایی که ولع سالن تئاتر داشتم گفتم خب این کار رو برم. حقیقتا از اول هم بخاطر اسمش که دریا داشت می خواستم برم و هی نمیشد. دیگه بلیت رو گرفتم و بماند که چه شب تلخی بود برام بعدشم که نشستم تو سالن این حسهارو بشوره ببره بدتر غمی بر غمهایم افزود. رفتم خدنه خاله دلم باز شه خاله غصههاش زیاد بود دلم پوسید ?
دیگه کاریه که تموم شده بخوام بگم بد بود خوب بود سودی نداره ولی من حقیقتا باهاش ارتباط برقرار نکردم. جز طراحی صحنه و اینکه هی در طول اجرا با گچ چیزمیزهایی اضافه میشد و باحال بود.
جای تمام کارهایی که این مدت دیدم و دوست نداشتم دلم می خواست هی احتمالات و اکوئوس برم هی برم هی برم هی برم و خسته نشم بسکه این دو تا لامصب خوب بودن.