مثل یک کابوس هولناک در یک شب طولانی است.
کای تنها و مستاصل در دنیای سیاهی گرفتار می شود که رفته رفته همه چیزش را می بازد: خانه، کار، عشق. او در گردابی گرفتار می شود که او را به چاه نیستی می کشاند و این اتفاقات چنان طبیعی در جریان است که گویی این اوست که بر خلاف جریان شنا می کند و علی رغم دست و پا زدن ها در نهایت خستگی و سنگینی و ناتوانی بر جانش مستولی میگردد.
نمایش فرآیند موضوعی جذاب و قابل اعتنا دارد که پرداختن به آن همچون داستانهای مشابه ارزشمند و حتی لازم است.
نورپردازی مناسب ، طراحی دکور و موزیک به صورتی مینیمال و ساده در خدمت داستانگویی است.
ریتم نمایش در ابتدا با آهنگی مناسب پیش رفته ولی کم کم افت می کند. تا جایی که داستان از جایی دیگر تکراری و کسالت بار میشود و انتظار برای اتفاق تازهای که این بار کسالت را سبک کند نیز بیهوده است. گویش و بازی یکنواخت بازیگران هم مزید علتی است که تماشاگر را بی قرار ، ساعت شمار منتظر پایان نمایش می سازد.
کایِ فرآیند هرچند قابلیت آن را داشت همچون گریسِ داگویل تو را عصبانی و خسته از سیستم موجود کند اما با پشت خمیده حتی ناتوان ازین وظیفه است.