خب خسته نباشید به آقا جلال و آقا مجتبی.
کار که در مجموع خوب بود اما یه سری نکات درباره ش وجود داره. نکته ها هم بیشتر مربوط به متن کار هستن. اگر نخوام خیلی تفصیلی بحث کنم، باید بگم متن از نظر چفت و بست در فرازهایی لنگ میزنه و اصطلاحا کارش میلنگه. یکی از اونمسائل اینکه که بین فرهنگ آمریکایی و ایرانی در رفت و آمده و تکلیفش از اینجهت با خودش معلوم نیست. اینمساله باعث میشه مخاطبی که شما رو نمیشناسه یا برای اولینبار با اثری از شما روبرو میشه، منظور و مقصودتون رو به طور کامل متوجه نشه. خب من میدونم شما طی چند سال گذشته برای به صحنه بردن کار «هنر» چهقدر زحمت کشیدید و چه کارهایی کردید. اما خیلی از مخاطبان کارتون این رو نمیدونن. بنابراین وقتی جلال به عنوان نویسنده یهسری از واگویههاش درباره کار روی صحنه بردن در اینشرایط، اجرا نشدن هنر و یا یهسری مسایل شخصی دیگه رو وارد متن میکنه، مخاطبی که از اون پیش زمینه اطلاع نداره، نمیتونه ارتباط برقرار کنه چون تکلیفش از اول با فضا مشخص نشده. انتقاد من اینه که چرا فضا رو به سمت آمریکا و برادوی بردید؟ خب همین حرفا رو یه بازیگر یا کارگردان یا نویسنده جوون مثل خودمون می تونست بزنه و نیازی نبود نویسنده بخواد برای زدن حرفش از یه شخصیت آمریکایی و یا بافت جامعه آمریکا استفاده کنه که شناخت دقیقی ازش نداره و احتمالا شناختش به واسطه آثاری مثل باغ وحش شیشهای یا آثار ممت و داستانهای آمریکاییه. در همین زمینه فضا و شرایط، یه ایرادی که به کار وارده جر و بحثهای شخصیت تام و مادرشه که خب معلوم بود جرو بحثهای یه پسر جوون ایرانی با مادرشه با اقتباس از نمایشنامه باغ وحش شیشهای تنسی ویلیامز. ولی یه مادر آمریکایی اصلا به خاطر سیگاری شدن پسر جوونش ککش نمیگزه و این یکی از اون جاهاییه که کار متن می لنگه چون تکلیفش رو به طور کامل با فضای ایرانی یا آمریکایی مشخص نکرده.
نکته دیگه درباره متن اینکه برای این که حرفش رو بزنه، خیلی
... دیدن ادامه ››
مخاطب رو معطل کرد. اون قسمت هایی که از نمایشنامه خانه عروسک ایبسن یا بازی های تام با نمایشنامه های شکسپیر انجام دادید، به نظر من وقتکشی میاومد برای اینکه کار به نقطه اوجش برسه. ببینید، میگم وقت کشی و نمیگم سکوی پرتاب یا مسیر مناسب. از نظر بافت و فضا بهنظرم تنها جایی که چفت و بست متن و اجرای و بازی بازیگر با هم در همخوانی و تطابق کامل بود، جایی بود که تام داشت آقای شادی رو برای شخصیت پلیس بازی میکرد و بازی جلال محبی کاملا برگرفته از فرهنگ رفتاری و اکتهای آمریکاییها بهویژه افرادی بود که موسیقی رپ اجرا میکنن. در اون فراز نمایش من واقعا به عنوان مخاطب لذت بردم ولی حقیقتا لزوم وجود مادر یا اون دو خانم دیگه رو متوجه نشدم چون اصل بازی و متن و اون چیزی که جلال می خواست با متنش بگه، توی بازی بین پلیس و شخصیت تام شکل میگرفت.
در ادامه همون مساله فضا، یکسری از شوخیها واقعا نامناسب و نچسب بودن و ایکاش جلال محبی به اینبحث همیشگی من و خودش درباره این که خندوندن تماشاگر اونقدر مهم نیست که بخوایم متن و حرف اصلی رو فداش کنیم، بیشتر توجه کنه. مسایلی مثل اسام اس بده یا منو تو گروه اد کن، واقعا پابرهنه دویدن وسط جایی بود که من داشتم با نمایش ارتباط جدی برقرار میکردم.
دیگر اینکه باید بشه حرفی رو که نویسنده و گروه اجرایی می خواستن بزنن، در یک جمله بیان کرد. یا در یک کلیدواژه و من با شناختی که از شما و دغدغههاتون دارم، هنوز نتونستم بگم اینکار رو با چه کلیدواژهای میشه خلاصه کرد یا چه حرفی میخواست بزنه؟ یا چه جهانبینیای رو جلوی روی مخاطبش بگذاره. اینه که حس میکنم جلال اینقدر درگیر عرضه حرفهای دلش در قالب دیالوگها و کار بوده که تیتر اصلی مطلب رو فراموش کرده. اینموضوع رو بهنظرم باید با یه بروشور مناسب و خوب پوشش میدادید. بروشوری که توش از سوابق خودتون و پیشینهای که پشت ایننمایش خوابیده، میگفتید.
ماجرای دکور رو خودتون برام گفتید که از چه قرار بوده و بنابراین باید بگم براساس تواناییها و وسع مالی و چیزی که متن در اختیار کارگردان گذاشته، دکور بدی نبود. اما بازی بازیگرها و استفاده شون از دکور مناسب نبود. خیلی بازی های خلاقانه میشد با همون کاغذهای مچاله انجام داد. در چندفراز هم از نور استفاده شد که بهنظرم اوناستفادهها هم در بعضی لحظات ازجمله اول نمایش و استفاده از نور آبی هوشمندانه نبودند. ایکاش برای صحنههای پایانی هم که تام با شخصیت ترس روبرو شده بود، از رنگ سرخ استفاده نمیکردید. رنگهایی مثل خاکستری یا زرد یا آبی تیره به نظرم میتونستن بهتر اون فضایی که می خواستید، القا کنن.
درباره بازی بازیگرها هم میتونم بگم بازی جلال محبی در همون فرازی که گفتم (داشت آقای شادی رو برای پلیسه بازی میکرد) و بازی شخصیت پلیس مناسبت و قابل باور بودن. محبی، خودت سر «تعلیق در اعماق آتلانتیک» به من میگفتی ما یهجاهایی زیادی داد میزنیم. خودت چرا اینجا اینهمه داد میزدی؟ بخشی از دادهات که برای من قابل قبول و قابل باور بود، همون بخش بازی کردن آقای شادی برای پلیس بود که همه چیز کار در تطابق با هم کار میکرد و پیچ و مهرهها اصطلاحا جفت و جور بودن. شاید اینمیل به داد زدن هم مربوط به همون انرژی نهفته و فروخورده منفی درونی همه مون باشه که خیلی وقتا نتونستیم یهسری کارها و شخصیتها رو بازی کنیم.
باز هم نکته و حرف هست که دیگه خیلی طولانی میشه.اما به شدت کارتون رو تقدیر و تحسین میکنم که بعد از اون چندسال سختی و مرارت موفق شدید کاری رو روی صحنه ببرید. امیدوارم در قدم بعدی موفقتر از امروز باشید و کارهای بهتر و رو به جلوتری رو از شما دوستان و داداشیای گلم ببینم!
ببخشید زیاد شد!