تقدیم احترام و خسته نباشید به تیم خوب تئاتر تولدت مبارک.
قبل از اینکه بخوام خودم رو برای تماشای تئاتر آماده کنم سعی کردم که آماده بشم برم تولد! فضای سالن تئاتر و نوع طراحی صحنه و فاصله بسیار کم با فضای نشستن مخاطب کمک کرد تا از همون اول وارد تولد شوم از کنار شمع هایی که میزبان چیده بود عبور کنم و بنشینم روی صندلی که میزبان تولد در نظر گرفته بود و هر شخصی که وارد میشد دقیقن با پیش زمینه ذهنی من، میهمانی بود که نسبت به ورودش هم ری اکت داشتم و این یعنی کارگردان توانسته از ابتدای ورود مخاطبش رو همراه کنه، طبیعتن این پیش زمینه ذهنی تا پایان اجرا که ریتم خوبی هم داشت به من کمک کرد تا اولن خودم رو در فضای قصه قرار بدم و هم اینکه نسبت به هر بخش به عنوان نقش و میهمان 12 ام این تولد ری اکت داشته باشم. ( پیشنهاد میکنم به عنوان مخاطب حتمن شیوه نگاه کردنتون رو به هنر بررسی کنید ، قبل از مواجهه با هر خروجی هنر).
و اما بازی ها؛ به اندازه سواد هنری و تجربه و حافظه دیداری حاصل از تماشای نمایش های مختلف، مشخصن میتونم بگم که قطعن کارگردان در دو بخش بسیار خوب عمل کرده: اول، انتخاب بازیگر برای شخصیت های داستانش که بی انصافیست اگر تعریف نکنیم از اینکه نقش ها با بازیگر ها منطبق و بسیار باور پذیر بودند. دوم، بازی گرفتن از بازیگر! من معتقدم که یک گرداننده چه در یک پروژه هنر تجسمی و چه در تئاتر و فیلم باید بلد باشه که چه اندازه از چه کسی در چه مسیری استفاده کند تا کل منسجم و خوبی رو ارائه بده که خوشحالم این اتفاق را در نمایش دیدم. قطعن بازی ها نقطه عطف و کفه سنگین این نمایش هستند که خب با حضور بازیگران خوش سابقه، چنین انتظاری دور از
... دیدن ادامه ››
ذهن نیست.
صحنه به قدر بضاعت سالن قابل قبول و به قدر محتوای نمایش صمیمی بود ، قطعن طبیعیه که در سالن دیگری با توجه به شرایط و پتانسیل های فضا می شد جور دیگری هم به طراحی صحنه نگاه کرد.
در اینجا پیشنهادی دارم برای بهره بهتر از نور، البته که نور برای کلیت نمایش خوب بود اما در بخش هایی از نمایش که کرکترها به داخل اتاق می رفتند و هر بار قصه متفاوتی در اتاق جاری بود، در زمان اجرا در ذهنم گفتم ای کاش بازی نور در اون قسمت و پشت درب اتفاق می افتاد( شاید ایده ای مثل اینکه لای در باز باشد یا حتا استفاده از فاصله زیر در، که هر بار رنگ خاصی از نور رو با توجه به اتفاقی که جاریست ببینیم در حالی که تماشاگر در جریان بقیه قصه است.)
در مورد متن داستان فکر میکنم که برای پخته شدن در قسمت های مختلف هنوز جا برای کار داشت( حتمن هم درک میکنیم که هر متنی با محدودیت هایی مواجه است در عرصه نمایش هم به لحاظ زمان هم شرایط) ولی من اومده بودم تولد و به عنوان میهمان 12ام درون ذهنم با تعامل و باوری که نسبت به موقعیت خودم در اون فضا داشتم تعدادی از باگ ها برایم حل شد و درنهایت ماجرای ملموسی بود. پس خیلی ذره بین نمیگیرم دستم بخوام باگ نویسندگی پیدا کنم!( یه وقت هایی خیلی از ماها انقدر میریم تو فاز فنی دیدن یک خروجی در وادی هنر، که اصن فراموش میکنیم هنر چه کارکردی داره ! رفقا باور کنید که اگر در مواجهه با هر موقعیتی بخواهید ایده آل گرا باشید، شما را میندازه داخل یه تله ! ) همینقدر که تونستم باور کنم در فضایی مانند مهمونی هایی که اغلب تجربه میکنیم قرار دارم و اتفاقات دیکته شده نیستن و انگار در اون لحظه دارن اتفاق میافتن برایم جذاب بود، تصدیقش هم صحنه مرگ و ماجرای بعدش برایم لو نرفت.
در پایان یه نکته ای که به نظر اومد حتمن باید بهش توجه بشه اعمال محدودیت سنی برای مخاطبان نمایش، دیشب در میان جمع تماشاگران، تعدادی را دیدم که به نظر در رنج سنی 7-8-13 ساله بودن همین حدودا، شاید از نگاه من هنوز زوده که با این موضوعات مواجهه داشته باشن، تصدیق حرفم هم میتونه ری اکشن های حسی که میانه های نمایش اتفاق می افتاد باشه مانند بی قراری به خاطر در فضا قرار گرفتن و پا کوبیدن ها و ... باشه.
آرزوی درخشش برای تیم تولدت مبارک .