معناگریزی به این شکله که دیگه چیزی در جهان رو معادل و مساویِ مطلقِ هم قرار نمیدن .
در نتیجه معناگریزی ؛ بی معنایی نیست ؛ حذفِ پیامِ ویژه و مرکزی به نفع خرده پیامها و روایتهای بیشماریه که در اثر مستتر هستن . اگر دریدایی نگاه کنیم ردِ معنای اصلی و مرکزیتِ معنا در اثره ، ردِ قطعیتِ محض از متن یا همون تک قرائتی شدنِ اثر ؛ که اینگونه هرگونه قطعیت به تعویق میفته تا مخاطب مجال اندیشیدن پیدا کنه و با دخالت در اثر ، معنایِ خودش رو بیافرینه .
لذا داداها و بعدتر به طور کلی پست مدرنها کاری که میکنن اینه که با توجه ویژه به فرم و حذفِ پیامِ مرکزی ، مخاطب رو در فهمِ اثر و حتا مداخله در اثر و در نهایت معناسازی ، آزاد ... دیدن ادامه ›› میذارن .
مثل این شعرِ باباچاهی که برخلافِ شعرهای کلاسیک هیچ پیام و حرفِ مستقیمی به مخاطب نمیزنه ، چیزی رو برای مخاطب معنا نمیکنه ، یاد نمیده ، حتا وضعیتی واضح رو ترسیم نمیکنه ، مخاطب با انبوهی تصویر مشوش ، متضاد ، غیر قابل اعتماد و ... روبرو میشه که خودش باید برای اونها " معنا " بسازه ، چیزی که حتا شاید در متن نباشه ، و این همه بستگی به تمام تجارب ، تخیل و اندیشه ی مخاطب داره .
بی در کنار تو هم بی همه یا می توان نوشت / یا که نوشتم من؛
فلسفه ی نخلی که امروز هسته اش را می کاریم ملک الموت بهتر می داند
و آن دختر نصرانی که روی سیصد گل سرخ غلت می زند
می گوید؛ پدر، تا ریشه در آب است
تخم مرغ بزغاله زنگوله به پا می زاید
و پرنده ای که جفتش را یکبار در معاشقه قورت داده از گرسنگی نمی میرد
پس تابوتم را نصف قیمت فروختم
به نیمه ی دیگر خودم که حال خوشی نداشت