در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | حمید رضا ضیایی درباره کنسرت-نمایش کافه عاشقی: رفته بودم پرده آخر ببینم گفتن تموم کردن با نا امیدی پرسیدم چی دارین گف
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 00:12:52
رفته بودم پرده آخر ببینم گفتن تموم کردن با نا امیدی پرسیدم چی دارین گفتن کافه عاشقی ، تو دلم آهسته شنیدم که کسی میگفت آی عشق آی عشق چهره آبی ت پیدا نیست ، باشه یکی لطف کنید ...
ردیف ۶ و صندلی ۱۵ وسط سالن دوستی کنارم نشست گفت تا بحال ۴ بار دیده خوشحال شدم فکر کردم پس یعنی خیلی خوبه دیگه ایشالا یه آقا پسری هم جلوم نشست موهاش فر درشت داشت و از مرکز ملاج سرش موها رو همگی فر و سیخ بسمت بیرون بنوعی که من نصف عمده صحنه برام قابل دیدن نبود و فاجعه اش اینجا بود که اصلا تکیه نمیداد همون جلو خشک شده بود احساس کردم منم داره موهام سیخ میشه یواش یواش از بس گردن کشیدم یهو دیدم ازپشتم یه آقای مسنی شروع کرد صحبت کردن بخاطر سنشون تذکر ندادم اما دیدم خیر انتها نداره بحثشون گفتم میشه صحبت نکنید یکم بلند البته چند دقیقه ساکت بودن باز شروع کردن دیگه داشتم منفجر میشدم که خاموش شدن خداروشکر ...
خلاصه چند دقیقه نگذشته بود که هی میگفتم خدایا شکرت ، چه اتفاقی تیاتری برام جور شد ... به به هرچی تعریف کنم کم کردم این اشعار زیبا با این موزیک زیبا با این خوانندگان زیبا تلفیقی ساختن که دل و جانم رو جلا می دادن اونقدر حض روحی بردم که قابل بیان نیست بعد از شکوفه های گیلاس ... خلاصه چقدر خوبه که احساس کنی یه تیاتر دیدی که حس کنی آدم بهتری شدی وقتی میای بیرون ... با همه ی اون دوستانی که وقتی در یک سالن عمومی حاضر میشن رعایت نمیکنن !!!