سلام
نظرات من به عنوان یک مخاطب عادی:
قبل از هر چیز باید بگم، همونطور که بعد از نمایش اشاره شد، وقتی که ممیزی در یک اثر هنری دخالت می کنه بدون
... دیدن ادامه ››
شک اثر رو نابود میکنه و روی کیفیت اثر تاثیر میذاره. به امید روزی که این بساط ضد هنر جمع بشه.
ولی خب من مخاطب، به اثر بدون ممیزی دسترسی ندارم و مجبورم نظرم رو در مورد چیزی که دیدم بگم:
۱.خلاصهای که من از نمایش فهمیدم:نمایش در مورد چند زن،کارگر جنسی، هست که در یک خانه با هم زندگی می کنند. هر زن ویژگی خاصی دارد. یکی در گذشته مانده و ناامید از آینده، دیگری ادعا میکند در زمان حال است و شخصی که دلشوره آینده را دارد. الکترا هم هست که بنظر نسبت به بقیه فرهیخته تر است و می توان نام رئیس را هم به او داد.متاسفانه بجز مدهآ باقی اسامی رو فراموش کردم. ماری(فکر کنم اسمش این بود) بعد از ۱۵ دقیقه وارد میشود و آدرسی میدهد و خودکشی میکند. پلیس وارد می شود و بازجویی می شوند. متوجه میشویم ماری قصد مهاجرت داشته که شخصی پول ماری را بالا میکشد(بعد میفهمیم کار دوستانش بوده). میفهمیم که آدرس،خانه شوهر سابق ماری بوده و علت خودکشی اون نیز همین. یک سوال اصلی باقی می ماند: چه کسی تماس گرفته. در آخر نمایش متوجه میشویم مادر شوهر سابق ماری بوده و نمایش با خودکشی الکترا تمام می شود.
۲.ایتدای نمایش ما تصور میکنیم با جمعی فرهیخته مواجهیم(البته جلف) ولی بعد متوجه می شویم که این زن ها کارگر جنسی اند. این چرخش را دوست داشتم چون اگر ابتدا مشخص میشد که چه کارهاند ذهن قضاوتگر تصوری دیگه میکرد.
اما حالا برویم سراغ مشکلات من با نمایش
۳. شخصیت شوهرسابق و کمیسر، به طرز عجیبی رو مخ بودند. شخصیت که هیچ، حتی تیپ هم نبودند. اصلا این دیالوگ ها و رفتار ها برایم منطقی نبود. جدی شدن هاش، فریادهاش، لبخندش و...
بخش آخر نمایش هم که کمیسر نشسته بود و پند اخلاقی میداد که بچه ها دوست باشید با هم.
درکل شخصیت پردازی ها ضعیف بود. اینکه بگیم مثلا یکی دلشوره داره که نشد شخصیت پردازی. از اونجایی میشه فهمید که شخصیت پردازی قوی بوده که من مخاطب همزاد پنداری کنم با شخصیت. تنها شخصی که من حسش کردم، ماری بود که دو ۱۰ ثانیه اومد تو!
۴. چقدر در این نمایش داد میزدن! تا چیزی می شد یهو داد میزدن و بعدش یه سکوت که مثلا تاثیرگذار باشه(که نبود) و ادامه نمایش. این چرخه بارها تکرار شد و برخلاف تصورشون، حداقل برای من هیچ حس دراماتیک ایجاد نکرد.
۵.چرخش آخر داستان(تماس گرفتن مادر شوهر ماری) نتونست من رو شگفت زده کنه. اصلا ما چی می دونیم ازش که حالا بخواد مارو شگفت زده کنه؟ خودکشی الکترا هم که دیگه بماند.
۶.در نمایشنامه مهمتر از دیالوگ نداریم. مشکل اصلی من با نمایش هم اینجاست. دیالوگ های منقطع بودند و چیزی وجود نداشت که انسجام ببخشه به دیالوگها. کمیسر یه چیزی میگفت، زن ها یه چیز دیگه.
شاید مقداری هم ممیزی تاثیرگذار بوده.
دیالوگ های فلسفی و سخن های بزرگ هم
۷.چرا نئورئالیسم؟ این نام میخواد بگه حقیقت واحد دیگه شکسته شده و پوچ گرایی غالب شده؟ کجای نمایش این مینشست؟ در خلاصه نوشته شده مرز میان حقیقت و خیال... من که نفهمیدم کجای نمایش بود اینها.
۸.شاید باید به صورت نماد نگاه کرد به این نمایش. ولی من نتونستم برداشت منسجمی داشته باشم از نمایش که نماد استخراج کنم.
اینها نظرات شخصی من بود و نمایش از ذهن من. برای زحمتی که عوامل کشیدن احترام میگذارم و آرزوی موفقیت دارم.