خاندایی: من عارم میآید که بگویم دخترِ خواهرم کارِ آرتیستی میکند.
زندایی: آنها که تئاترش را دیدهاند غیر از این میگویند.
دایی: اینجا خانهی من است!
عالیه: خب، حرفهایتان را زدید! به حرفِ شما برای زن فقط یک شغل میماند: مادری. ولی از مادری که خرجِ زندگی درنمیآید. پس میماند شغلِ دوم و آن به نظرِ شما فاحشگی است؛ همان که شما دلتان میخواهد زنان را به صفتی مثلِ آن موصوف کنید. ولی به شما خبر میدهم که از زنانِ ما کارهای بهتری هم صادر میشود؛ مثلاً این روزها زنی به اسمِ سارا ترکه آتشکارِ لوکوموتیو است، با روسری و پوتین، و زنانِ بسیاری ملافهی واگن میشویند و یا بستهبندیِ چای میکنند، در کارخانهی شیشهگرخانه هستند، چند تایی تلفنچیاند، و بسیاری در کارخانهی نساجیِ وطن کار میکنند. افسوس که خودپسندیِ آقایان راهِ تحصیلاتِ عالیه را به روی اکثرِ زنان بسته، با اینهمه چند نفری در ادارات به تحریرِ نامهها سرگرماند و عدهی زیادی معلمی میکنند یا به پرستاری و قابلگی مشغولاند، و حتی چند نفری داوطلبِ فنِ خلبانی هستند.
خاندایی: چنین قاعدهای در خانوادهی ما نبوده، آن هم شغلی که زن و مرد در آن
... دیدن ادامه ››
مختلطاند!
عالیه: جامعه اختلاطِ زن و مرد است!
شوهرعمه: شنیدید؟
عالیه: فقط کافی است تنگنظر نباشیم.
(#بهرام_بیضایی. اِشغال [فیلمنامه]. تهران: روشنگران و مطالعاتِ زنان. ۱۳۹۸. چاپِ ۷. صفحهی ۵٩-۶٠.)