من امشب عمیقا لذت بردم و این یک ساعت به عمق وجودم نشست. با تک تک شخصیتها همزادپنداری کردم و اشک ریختم
درک کردم پسری رو که هرکار میکنه برای دوست داشته شدن، پسری که همیشه خودش و علایقش رو نادیده گرفته به امید اینکه کمی دیده بشه و تا لبریز شدن داره برای عزیزانش تلاش میکنه و این بار سنگین مسئولیتو رو به دوش گرفته و حمل میکنه و این رو وظیفه ی خودش میدونه
درک کردم دختری رو که میخواد از خودش در برابر اینهمه هجوم و اسیب مواظبت کنه و مجبور شده که بقیه رو نادیده بگیره تا خودش رو ببینه و نجات پیدا کنه، در تلاشه که جلوی غرق شدن خودش تو این منجلاب رو بگیره و هرجور شده خودشو بکشه بیرون و هرکس رو مسئول زندگی خودش بدونه و من عمیقا میفهمم که رسوندن خودت به این مرحله چقدر سخت و دردناکه و این دست و پا زدن پر از جای زخمه
درک کردم پدری رو که از بچگی یاد نگرفته عشق بورزه و کوله باری از نفرت، کمبود و عقده رو با خودش حمل کرده و حس قربانی بودن سراسر وجودشو گرفته. این مرد به قدری تو بچگی بهش بی توجهی شده و تلاشاش نادیده گرفته شده که دیدن و دیده شدن رو هیچوقت یاد نگرفته و حالا داره همون چرخه رو برای بچه هاش تکرار میکنه
امشب انگار یکبار دیگه همه ی این سالها از جلوی چشمم رد شد. همه ی تلاشام، دست و پا زدنام و حتی حال و احوال این روزام
ممنون از همه ی عوامل و این اجرای فوق العاده، بازی های دلنشین، دیالوگهای روان، نور پردازی عالی و شروع به موقع
این احترام به مخاطب خیلی ارزشمنده
خوشحالم که از دستش ندادم