نوکر: ((بانو مُرد، سرورم))
مکبث [با بغض]: ((یه کشیش خبر کنید!))
نوکر: ((تو این کشور حتا یه کشیش هم باقی نمونده))
مکبث [با خشم]: ((چی؟! یعنی مردم، تو این کشور گناه نمی کنند؟!))
نوکر: ((مردمِ این کشور، از صبح تا شب، از شب تا صبح، کار می کنند اما بازم شکم هاشون خالیه. دیگه وقتی برای گناه کردن پیدا نمی کنند))