تا پیش از این میگفتم هگل حق دارد که گفته : «میتوان از شجاعت آنتیگونه خشنود بود ، اما این مستلزم قبول دیدگاه های او نیست و این نگرش به معنی رد دیدگاه خیر و نیکی دیگر شخصیت ها نیست »
از منظر هگل آنتیگونه همانقدر بر حق است که کرئون ! او جنبه های غلو شده و خاص قهرمان را نمیپذیرفت ، روح اخلاقی آنتیگونه مصلحت خانوادگی و نظام سنتی است و کرئون مصلحت اجتماعی و نظام دولتی ....
اما
ببخشید آقای هگل ! ولی دیگه ( نه) !
من دنبال آنتیگونه میگشتم و همین و دیگر برایم مهم نبود که هر کدام چه قدر برحق هستند ، بوی خون و بوی سنگ های نمناک که در سراسر اجرا استشمام میکردم ، آواها ، نورها ، رنگ ها ، فقط در پی آنتیگونه بودم که فهمیدم او هست و نیست ، مثل قهرمانی که خودت برایمان ترسیم کردی تاکیدت بر خودآگاهی قهرمان بود ، قهرمانِ تو آگاهانه دست به عمل میزند ، نیازی به حضور فیزیکی ندارد ، تقدیر برایش معنا ندارد.
اما در یک چیز هنوز با تو موافقم آقای هگل ،
این ذات خلاق هنرمند است که برایش قانون معین میکند ، نه طبیعت ! هنرمند از طبیعت استفاده میکند و با آگاهی و عقلانیت خود خلق میکند و روحی در آن می دمد که بالاتر از طبیعت و شیئ بودنش قرار میگیرد....✨