موسیقی کار فوق العاده بود 🪄 تمام مدت محو معجزه ی صدا بودم
در مجادله ای که بین ادیپ و تیریسیاس در میگیرد ، ادیپ به تیرسیاس میگوید : تو که نابینایی چگونه فهمیدی من پدرم را کشتم؟!
تیریسیاس میگوید من به این دلیل کورم که بتوانم واقعیت هارا ببینم ...
به این ترتیب ادیپ با دو سوزن از پیراهن مادرش خود را کور میکند
و کرئون که با آز قدرت، نابینای حقیقت شده، خویش را قاتل میخواند، نعش هایمون را بر صحنه حمل میکند و بدین سان، پیامد خودپرستی وی متجلی میشود.
و در انتها همسرایان: اینک پادشاه
است که فراز می آید، گواهی آشکار از گناه گران خود بر سر دست دارد. ...
کرئون: وای بر من، میدانم! خدایان بر من خشم گرفتند، و مرا به راه ستم انداختند، ... این گناه من است. فاش میگویم، قاتل منم! ببرید مرا، من دیگر نیستم، من نیستی ام ، من نیستی ام !
تا پیش از این میگفتم هگل حق دارد که گفته : «میتوان از شجاعت آنتیگونه خشنود بود ، اما این مستلزم قبول دیدگاه های او نیست و این نگرش به معنی رد دیدگاه خیر و نیکی دیگر شخصیت ها نیست »
از منظر هگل آنتیگونه همانقدر بر حق است که کرئون ! او جنبه های غلو شده و خاص قهرمان را نمیپذیرفت ، روح اخلاقی آنتیگونه مصلحت خانوادگی و نظام سنتی است و کرئون مصلحت اجتماعی و نظام دولتی ....
اما
ببخشید آقای هگل ! ولی دیگه ( نه) !
من دنبال آنتیگونه میگشتم و همین و دیگر برایم مهم نبود که هر کدام چه قدر برحق هستند ، بوی خون و بوی سنگ های نمناک که در سراسر اجرا استشمام میکردم ، آواها ، نورها ، رنگ ها ، فقط در پی آنتیگونه بودم که فهمیدم او هست و نیست ، مثل قهرمانی که خودت برایمان ترسیم کردی تاکیدت بر خودآگاهی قهرمان بود ، قهرمانِ تو آگاهانه دست به عمل میزند ، نیازی به حضور فیزیکی ندارد ، تقدیر برایش معنا ندارد.
اما در یک چیز هنوز با تو موافقم آقای هگل ،
این ذات خلاق هنرمند است که برایش قانون معین میکند ، نه طبیعت ! هنرمند از طبیعت استفاده میکند و با آگاهی و عقلانیت خود خلق میکند و روحی در آن می دمد که بالاتر از طبیعت و شیئ بودنش قرار میگیرد....✨
اقای رجبلو و تمام گروه نمایش ...بهتون تبریک میگم بابت خلق چنین اجرای بی نظیری ...تمام کارکتر ها من رو با خودشون همراه میکردن و به نوعی با هر کدومشون سمپات شدم...امیدوارم روز به روز موفق تر باشید و بدرخشید و براتون بهترین هارو ارزو میکنم...