دوستی با کیانی هم داستانهای خودش رو داره یکبار باهاش میری نمایش قتل در کاخ رو میبینی که از بهترینهای هجو و کمدی تئاتر ایرانه در همه زمینه ها اما ایشون تریپ ناراضی برمیداره و خلاف جمع اخماشو میکنه تو هم که مثلا من خیلی میفهمم و در شان من نیست به اینها بخندم ! بعد یهو میاد بهت نمایش "دروغگو دشمن خداست"" رو معرفی میکنه که با هیچ کدام از نظرات قبلیش همخوان نیست و گند میزنه به اعتبارش و اعتمادت! توی این حال و هوایی که دوباره با اعتماد بنفس کیانی وارش، سروکله اش پیدا میشه و با اصرار نمایش " وقتی آنقدری ... " رو معرفی میکنه و تو میمونی که الان با کدوم کیانی طرفی اون خوبه؟ اون کار بلده و منتقد باسواده؟ یا اون کیانی نوجونه که روی دنده لجه و آسمون و به ریسمون میبافه تا از چیزی ناخوشایند یک فلسفه باسمه ای دربیاره و بچپونه بهت یا برعکس با یک گروه تئاتری لج افتاده و خوبشون رو بد نشون میده؟ البته که این آخریو خدایش ازش ندیدم چون تئاترهایی که میگه بده رو نمیرم ببینم و بهش اعتماد میکنم معمولا، پس نمیدونم اون بداش واقعا بد بودن یا بدانگاشته شدند توسط منطق العجایب کیانی؟!
خلاصه اینبارم خام رفاقت با ایشون شدیم و راهی نمایش وقتی آنقدری ... و ای خدا که باورم نمیشد در سالن کوچک و تقریبا مهجور استاد انتظامی با یک شاهکار واقعی روبرو بشم و همه ناراحتی هام از نمایش قبلی و مزخرفات کیانی یکجا شسته بشه و با همه وجود کیف کنم و درود به شرف کیانی زمانه بفرستم، تا جایی که دیدم اگر خودم راجع به این نمایش چند خط بنویسم به مکتشفش یعنی کیانی خیانت کردم پس یادداشت جناب موسوی کیانی رو باز نشر میکنم چون تقریبا باهاش همنظرم و قلمفرسایی اضافه رو در این مورد بیهوده میدونم و از صمیم قلب برای این گروه نمایشی آرزوی موفقیت در کارهای بعدیشون رو دارم، کارگردانی ورای عالی بهمراه بازیهای بجا و متناسب برام تجربه ای بینظیر ساختند ، درود سپاس به این گروه فوق العاده.
------------------------------------------------------------------------------------------------
قال کیانی (ع)
// آنقدری که لازم بود
... دیدن ادامه ››
زجرمان نداد... //
خب این نمایش برایم طلسم شده بود، می خواستم حتماً با یک دوست تیاتری ببینم، چون مخاطبان تئاتر خوششان آمده بود...
این بار هم رابطه عاشقانه...
خب خدا را شکر مثل " هیدن " به بیراه نرفته بود و مستقیم یک موضوع را هدف قرار داده بود... و آن هم " عشق " است.
یک صاحب سرمایه منزوی، با ۲ دختر تنها در حومه شهر زندگی می کنند و زنش فوت کرده... حالا از دختر خدمتکار خوشش آمده و به اصرار و تهدید و قفل کردن در باغ می خواهد دختر را نگه دارد...
شخصیت پردازی مرد طوری است که برده داری نوین را یادآوری می کند.. چرا به زور کسی باید عاشق باشد؟ قفل کردن در باغ؟
اما مرد که فئودال است فقط کار می کند و دوستی ندارد، دوری از شهر و دسترسی نداشتن به امکاناتی مثل کافه و سینما و تیاتر و کلاپ و... دیگر بله قربان گفتن های زیردستان اش اقناعیش نمی کند...
او سعی دارد اقتدارش را به رُخ زن بکشد... اما باز هم اقناع نمی شود... نیّت او به ظاهر عشق است یا قلمرو طلبی که البته یکی از دلایل ازدواج است در همه جای دنیا، حال چه خودآگاه باشد چه ناخودآگاه... اما به نظر می رسد تنهایی و نداشتن سرگرمی و جمع های دوستانه و نیز هویت فردی مرد که ارباب زاده است او را به کنترل گری و تحقیر بصورت ناخودآگاه واداشته است...، موضوع تنوع و سرگرمی زمانی پُر رنگ می شود که روابط مرد و زن به شکل بازی تغییر می کند مرد با کلاه گیس نقش زن و زن نیز موظف است نقش مرد را بازی کند، اما مرد از تحقیرهای خودش که اینبار از زبان زن می شنود تحمل نمی کند و بازی را نیمه کاره رها می کند...
اما رابطه مرد با دخترانش هم خوب نیست با زن خدمتکار خوب نیست، نگاه بالا و پایین به خدمتکار زن، دختران و دیگران نیز هویداست...
اما در مورد رابطه اش با زن چیزهایی مشهود است...
زن تا جایی از این اقتدار و حرف شنوی لذت می برد مثل برانگیختن حساسیت مرد نسبت به گفت وگو با پسری ۱۵ ساله یا زمانهایی که در نقش مرد ظاهر می شود. در جاهایی نیز تحقیرها را تحمل می کند و انگار شخصیت مرد را می پذیرد اما در نهایت در صحنه آخر تاب و تحمّل از کف می دهد و مرد را از اتاقش بیرون می کند..
اما " شی شدگی " ویژگی اصلی این اجراست..
دوربین هایی وجود دارد که تصویر را از روی صورت بر می دارد و بروی اشیا زوم می شود اجرا قصد دارد روابط را از ۲ کاراکتر اصلی به جامعه تعمیم دهد...
یا در قسمت های دیگر، مرد و زن روبروی هم نیستند و با هم صحبت می کنند و آنها قصد دارند ( به خصوص زن ) که احساساتش یا حرف هایش را مخفی کند و زوم دوربین روی حرکات دست و پا ذهنیات طرفین را به اجرا بگذارد..
یا در پرده میز غذا، زمانی که جای مرد و زن عوض شده، مرد صورت زن را روی ماکارونی فشار می دهد و زن صورت را برمی دارد و چهره اش فقط غمگین است و در مانیتور دورتر صحنه ای را می بینیم که زن، مرد را که روی تخت خوابیده کتک می زند و مرد نیز گویی به تخت بسته شده، چرا که از خود دفاعی نمی کند، حتی دستش را روی صورتش نمی گذارد که سیلی نخورد،
و به نظر می رسد این فیلم در حال پخش هم اکنون در ذهن زن با آن چهره چرب و آغشته به غذا در حال مرور شدن هست... البته دیالوگ هایی رد و بدل می شود که بصورت زیرنویس روی مانیتور دیده می شود ولی به علت دوری ام و البته همزمانی با نگاه کردن به بازی ها متوجه دیالوگ ها نشدم.
در ادامه به این نکته اشاره می کنم که اجرا جواب متعّینی به روحیات طرفین نمی دهد یعنی معلوم نمی شود که بازی تعویض زن و مرد به خاطر پر رنگ بودن قسمت " آنیمایی " مرد است که به صورت بازی بروز می یابد، یا صرفاً تنوع و لذت بردن و سرگرمی است مثل لذّت بردن از یک بازی...
و از طرف دیگر در مورد زن خیلی واضح و آشکار متوجه نمی شویم با یک کاراکتر به شدت مستقل روبروییم که به بازی تن می دهد تا در نهایت فرار کند یا خود زن نیز نه تنها از تحقیرهای مرد از درون لذت می برد و حتی مرد را جذّاب کرده و زن نیز کم کم به سمت مرد تمایل پیدا کرده و شاید عاشق مرد نیز شده باشد و مخالفت هایش در مقابل مرد صرفاً نمود ظاهری رفتارهای زنانه است.
اما هر چه بود یک رابطه عاشقانه قوی می خواست تا ببینیم زجرمان می داد یا نه؟ و البته محدودیت ایران بشدت موثر است..
اجرا باید در فضای بزرگتر انجام میشد و آن فیلم کتک خوردن مرد روی تخت نباید حواس مخاطب را از بازی های سر شام پَرت می کرد..
به نظر می آمد اجرا قصد دارد با تعداد دوربین های فراوان و نشان دادن پشت صحنه و با دیالوگهای ساده و مستقیم و دمَ دستی و مانیفست های بلند و بیان خودشیفتگی مشخص مرد به مخاطب بگوید ببین:
" اینجا صحنه یک نمایش است، همه کاراکتر با تمام درونیاتش و با تمام خصوصیاتش، تجربیاتش، تناقض هایش، احساساتش عین روانکاوان جلوی چشم ات گذاشتم، تا در نمایش غرق نشوی دست به همزاد پنداری، قضاوت کردن، جانب کسی را گرفتن، و تاویل های مختلف براساس خیالات و زیست-تجربیات خودت دست نزنی...
این زن و مرد قصه ما، عینیت جامعه امروز ماست...
جامعه ای که بربریت مدرن دارد، فقط کافی است کمی آزادی بدهی و ببینی چگونه مناسبات عوض می شود شاید حتی اگر به همان زن مستقل قدرت مطلق بدهی او نیز مسیر مَرد را می رود، انسانیت در بوق و کرنا شده به محاق می رود و حیوانیت رو می آید...
حال می خواهد این رابطه ، رابطه کاری مثل رابطه کارگر و کارفرما، ارباب و نوکر باشد یا رابطه های خانوادگی مثل پدر و دختران، نامزد پدر و دختران، و بالاخص رابطه های عاشقانه باشد،
رابطه ای که به شدت پیچیدگی های زیادی درونش وجود دارد..
و این اتفاق در حال حاضر در قرن مثلاً ۲۱ در عصر تکنولوژی می افتد و نه ۲۰۰ سال گذشته..
مجتبی جدی در مقام کارگردان با بُلد کردن آکسسوارهایی مثل بلندگو، دوربین و مانیتور در قصد یادآوری " مدرنیته فضای نمایش " دارد و بگوید داستان برای زمان " حنا دختری در مزرعه " نیست، بلکه کنون ماست...
یا با لباس های متفاوت و حتی ساختن اتاق خواب، میز غذا و سبد میوه و نیز برف و باران بر خلاف اجراهای معمول مُدرن و پُست مدرن تصویری عینی از فضای خانه و یا محل کار ( مرغداری و مزرعه ) بسازد، تا واقعی بودن شخصیت ها ( مرد، زن، دختران و... ) برای مخاطب ملموس شود.
اما نکته منفی نیز وجود داشت، آن هم حیوان آزاری...
(بازیگر مرد، تعمدا مرغ را درست بغل نکرده بود و باعث حیوان آزاری شد. که حقیقتا دلیل و توجیهی نداشت و گویا این حرکت هر شب تکرار شده است. )
در مجموع به نظر میاد قسمت هایی از نمایشنامه حذف شده و قسمت هایی نیز به خاطر ممیّزی سانسور شده و قسمت هایی نیز در فضای تئاتری امروز کشورمان قابل اجرا نیست...
اما مهمترین ایراد نمایش کوچک بودن صحنه است که یکی قسمتهای تاثیرگذار که همانا کتک خوردن مرد از زن روی تختخواب است و البته دیالوگ های بین شان، توسط تعداد زیادی از تماشاگران ( و البته خودم ) قابل مشاهده نبود..