گفتمش: (( سلسله زلف بتان از پی چیست؟ ))
گفت: (( حافظ گلهای از دل شیدا میکرد ))
به نظرم یکی از طنارترین و شاید مطلق طنازترین شاعر ما حافظه.
در حال خواندن شعری به غایت عرفانی هستی؛ ناگهان به بیتی میرسی در حالی که هنوز در اوج آسمونهایی بدون اینکه به فضای شعر ضربه بخورد، ناخوداگاه لبخندی میزنی
... دیدن ادامه ››
جانفزار
حالا شعرو یه بار دیگه بخونیم از بالا به پائین و ناگهان در بیت اخر
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
وان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است
طلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش
کو به تأیید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
و اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم
گفت آن روز که این گنبد مینا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدا را میکرد
این همه شعبده خویش که میکرد این جا
سامری پیش عصا و ید بیضا میکرد
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند
جرمش این بود که اسرار هویدا میکرد
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دیگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گلهای از دل شیدا میکرد