در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | جابر خرمی مقدم: *آپارتمانی کوچک در محله ای قدیمی* صدای پا از راهرو شنیده میشود،کسی در
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:08:24
*آپارتمانی کوچک در محله ای قدیمی*
صدای پا از راهرو شنیده میشود،کسی در را باز میکند و وارد میشود.
مارک:{با هیجان} سلام پیرمرد،میدونی برای دیدنت چقدر راه رو اومدم،چقدر عوض شدی،باورم نمیشه اینجا میبینمت،اه چه غروب غم انگیزیه،شنیده بودم اینجا غروبا اینطوریه،تو نمیخوای چیزی بگی؟!
مرد نابهنگام:{با صدایی آرام}سلام مارک،منم از دیدنت خوشحالم،بگیر بشین تا برات یه قهوه بیارم.
از کنار پنجره به سمت آشپزخانه میرود و با دو فنجان قهوه برمیگردد.
مرد نابهنگام: بیا اینو بخور مث همیشه نیست ولی بازم خوبه.
مارک با خوشحالی فنجان قهوه را میگیرد و روی صندلی کنار شومینه ... دیدن ادامه ›› مینشیند.
مارک: تو راه که میومدم به روزای قدیم فکر میکردم،کلی از عکسای قدیممون رو همراهم آوردم بهت نشون بدم،یادش بخیر،بیا یه نگاهی بهشون بنداز،بیا این عکس رو ببین تو و تئودور،این عکسو من گرفتم.
مرد با آرامی به سمت مایک میرود و پکی به سیگارش میزند.
مرد نابهنگام: تو که میدونی من علاقه ای به دیدن عکس ندارم،اگه لازم باشه سعی میکنم خاطراتو تو ذهنم نگه دارم.
مارک: بس کن مرد این عکسا فوق العادن،ما با این خاطرات زنده ایم.
مرد اورا از روی صندلیش بلند میکند و به ساعت بزرگ روی دیوار اشاره میکند.
مرد نابهنگام:{با عصبانیت} این ساعتو ببین عقربه هاش دارن تکون میخورن،ولی وقتی ازش عکس بگیری چطور میتونی بفهمی ساعت واستاده بوده یا حرکت میکرده؟ها؟
_بخشی از نمایش نامه ی "مرد نابهنگام" _

از: خود
مرسی هدی جان لطف دارید،
مرسی بهار جان،
این فقط بخشی از نمایش نامه بود و مرد نابهنگام هر بار در برخورد با شخصیتی خاص،بخشی از وجودش و طرز فکرش رو نشون میده،شخصیتی که برای من الهام گرفته از شخصیت نیچه است!!!
جالب اینجاس که من هیچوقت نتونستم این نمایش نامه رو تموم کنم!!!
بدلایل مختلف...
۰۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید