در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | آزیتا اصغرنژاد: یادداشتی بر چرایی تئاتر از آلبر کامو / قسمت 2 به سال 1936 گروه
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 21:43:00

یادداشتی بر چرایی تئاتر از آلبر کامو
/ قسمت 2

به سال 1936 گروهی بی چیز گرد هم آوردم و در محل یکی از رقاص خانه‌های عمومی ‌شهر الجزیره چندین نمایش براساس نوشته‌ هایی از مالرو گرفته تا داستایفسکی و آشیل روی صحنه آوردم. بیست و سه سال بعد در تئاتر آنتوان پاریس موفق شدم نمایشنامه‌ای را که از روی رمان جن‌زدگان داستایفسکی تنظیم کرده بودم روی صحنه بیاورم.

از آن رو که حتی خودم نیز از این همه وفاداری نادر، یا از این دورة طولانی مسمومیت ( به تئاتر ) دچار شگفتی شده‌ام بارها علت این فضیلت یا ... دیدن ادامه ›› این عیب را از خود پرسیده ام. علت را می‌توانم به دو رشته تقسیم کنم. یک رشته مربوط به سرشت خودم و رشتهء دیگر مربوط به سرشت تئاتر.

نخستین علت که چندان درخشان نیست، آن است که من با رو کردن به تئاتر از آنچه در نویسندگی موجب ملالم می‌شود می‌گریزم. پیش از هر چیز من در نویسندگی از چیزی می‌گریزم که آن را«دردسرهای سبکسرانه» می‌نامم. فرض کنید که نام شما فرناندل است یا بریژیت باردو یا پایین‌تر پل والری. در تمام این موارد نام خود را در روزنامه‌ها می‌بینید و همین که نامتان در روزنامه آمد دردسر آغاز می‌گردد. باران نامه باریدن می‌گیرد. دعوت پشت سر دعوت. باید جواب داد: قسمت بزرگی از وقت شما صرف رد اتلاف وقت می‌گردد. بدین گونه نیمه ای از نیروی انسانی شما صرف نه گفتن، به انحاء مختلف می‌شود. این کار ابلهانه نیست؟ مسلماً ابلهانه است. و بدین گونه ما به سبب داشتن غرور، با خود غرور تنبیه می‌شویم. با این همه من تجربه کرده‌ام که همة مردم به کارتئاتر، هر چند که آن هم کاری در قلمرو غرور باشد، احترام می‌گذارند. کافی است که بگویید«دارم تمرین می‌کنم» تا بی‌درنگ در پیرامون شما دشتی دلپذیر ایجاد شود و اگر کلک بزنید، چنان که من می‌زنم، و بگویید که تمام روز و یک قسمت از شب را تمرین دارید، آن گاه خود را در بهشت می‌یابید. از این دیدگاه تئاتر صومعة من است. در پای دیوارهایش، تلاطم جهان می‌میرد، و در درون این محوطة مقدس، به مدت دو ماه، یک گروه مرکب از کارگرانی که کارشان کاری معنوی است، بریده از قرن، خود را فدای یک اندیشه می‌کنند، همه متوجه یک هدفند و مراسمی‌معنوی را تدارک می‌بینند که باید شبی برای نخستین بار برگزار گردد.

بسیار خوب، از این پاسداران معنویت، یعنی از آدم‌های تئاتر سخن بگوییم. از این اصطلاح تعجب می‌کنید؟ شاید چند نشریة خاص یا متخصص، نمی‌دانم کدام یک، شما را در این برداشت کمک کند که اهل تئاتر موجوداتی هستند که دیر می‌خوابند و زود زن طلاق می‌دهند. من بی‌شک باگفتن این نکته شما را مأیوس خواهم کرد که تئاتر از این هم پیش پاافتاده‌تر است و طلاق در آنجا کمتر است تا در بافندگی و چغندرکاری و روزنامه نویسی. فقط وقتی که میان هنرپیشگان اتفاق می‌افتد لزوماً صحبتش بیشتر است. یعنی مردم به اسرار دل «سارابرنارد» هنرپیشه علاقه‌مندترند تا به دل فلان کارخانه‌دار. این را روی هم رفته می‌شود فهمید.

کار تئاتری با مقاومت‌های بدنی و نیاز به این که هنرپیشه باید نفس داشته باشد لازمه‌اش نوعی خاص پهلوانی متعادل است. این حرفه‌ای است که در آن، تن به حساب می‌آید، نه از آن رو که آن را جنون‌آسا به کار می‌اندازند، یا بیش از جاهای دیگر به این جنون مبادرت می‌کنند، بلکه مجبورند تن را در قالب خود نگاه دارند یعنی احترامش را حفظ کنند. دست اندرکاران تئاتر لزوماً اهل فضیلت‌اند و شاید جز به لزوم نتوان چنین بود.

زیاد دور رفتم. آنچه می‌خواهم بگویم این است که من گروه تئاتری را چه با فضیلت باشد چه نباشد، بیش از روشنفکران، که برادران من‌اند، دوست دارم. و این تنها از آن رو نیست که روشنفکران، که کمتر دوست داشتنی‌اند، به زحمت می‌توانند همدیگر را دوست بدارند. بلکه من در میان روشنفکران، نمی‌دانم چرا، همیشه چنانم که گویی مرتکب تقصیری شده‌ام. همیشه احساسم این است که یکی از مقررات قبیله را نقض کرده‌ام. این وضع، حالت طبیعی را از من سلب می‌کند و چون در حالت طبیعی نباشم ناراحتم. برعکس در صحنه تئاتر احساس می‌کنم که آدمی‌هستم طبیعی. به عبارت بهتر طبیعی بودن یا طبیعی نبودن را احساس نمی‌کنم و آنچه احساس می‌کنم شادی‌ها و ناشادی‌ها کاری است مشترک با همکاران، و این به نظر من یعنی رفاقت و دوستی که همیشه یکی از بزرگ‌ترین شادی‌های زندگی من بوده است.

این شادی را من زمانی از دست دادم که روزنامه‌ای را که با کمک چند نفر به طور گروهی به راه انداخته بودیم ترک گفتم و زمانی آن را بازیافتم که به کار تئاتر پرداختم.

ملاحظه کنید: کار نویسنده، کاری است در تنهایی، قضاوت دربارة او نیز در تنهایی صورت می‌گیرد. به خصوص نویسنده در تنهایی دربارة خود قضاوت می‌کند و این خوب نیست، کاری درست نیست. اگر نویسنده به طور طبیعی پرورش یافته باشد، لحظه‌ای برایش پیش می‌آید که نیاز به چهره‌ای بشری دارد و گرمی‌جمع. این معنی، بیان بیشتر التزام‌های نویسنده است: ازدواج، فرهنگستان و سیاست و این تشبثات چیزی را تغییر نمی‌دهد. می‌توان گفت که با این کارها تنهایی از میان نمی‌رود زیرا به فقدانش تأسف می‌خورند. می‌خواهند هم در فرهنگستان باشند و هم محافظه‌کار نباشند؛ و روی آورندگان به سیاست می‌خواهند که موثر باشند و دیگران به جای آنها رهسپار میدان جنگ شوند، به شرطی که این حق برای نویسندگان محفوظ باشد که بگویند این کار به هیچ وجه شایسته نیست. از من بپذیرید که امروزه کار هنرمند کار راحتی نیست .
ادامه دارد ...
برگرفته از کتاب "تعهد اهل قلم" / آلبر کامو / برگردان مصطفی رحیمی / انتشارات نیلوفر / چاپ اول 1362
سپـــاس از شما بانو
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۱
قسمت به قسمت مطلب خواندنی تر و جذاب تر میشود.
"...در صحنه تئاتر احساس می‌کنم که آدمی‌هستم طبیعی. به عبارت بهتر طبیعی بودن یا طبیعی نبودن را احساس نمی‌کنم و آنچه احساس می‌کنم شادی‌ها و ناشادی‌ها کاری است مشترک با همکاران، و این به نظر من یعنی رفاقت و دوستی که همیشه یکی از بزرگ‌ترین شادی‌های زندگی من بوده است...."
۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۱
خوشحالم که اینهمه مورد توجهتون قرار گرفته جناب نخعی
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید