خیلی وقت ها آرزو می کردم که ای کاش این جعبه ی جادویی گوشه ی خانه بمیرد شاید اگر صدای او نبود صداهای ما به یکدیگر می رسید و ما حرف می زدیم دردها بیرون می ریختند بعد همه با هم دردها و چرکها و کثافت های ناشی از آن را می شستیم، خانه تمیز می شد و زندگی حتما شیرین بود...
و آرزو می کردم که ای کاش خانه ی ما پنجره ای داشت پنجره را باز می کردیم نسیم بهاری جای نفس های سرد ما را خنک می ساخت روحمان تازه می شد.
و ای کاش مادر به جای دود سیگار برای ما چای می اورد!
و درخت توت همسایه را کاش قطع نمی کردند تا شاخه هایش بلند می شد آنقدر بلند که داخل خانه می امد و ما همه از توت درخت همسایه می خوردیم....
از: خود