گفتند: " کلاغ " ، شادمان گفتم : " پر"
گفتند: " کبوترانمان" ، گفتم: " پر"
گفتند: "خودت" ، به اوج اندیشیدم
در حسرت̗ رنگ̗آسمان گفتم: " پر"
گفتند: "مگر پرنده ای ؟ " ، خندیدم
گفتند: " تو باختی" و من رنجیدم
در بازی کودکان فریبم دادند
احساس بزرگ پر زدن را چیدم
آنروز به خاک آشنایم کردند
از نغمه ی پرواز جدایم کردند
آن باور آسمانی از یادم رفت
در پهنه ی این زمین رهایم
... دیدن ادامه ››
کردند
حالا همه عزم پر گرفتن دارند
دستان̗ مرا دوباره می آزارند
همراه̗ نگاه̗ مات و بی باور من
از روی زمین به آسمان می بارند
گفتند: " پرنده" گریه ام را دیدند
دیوانه ی خاک بودم و فهمیدند
گفتم که : " نمی پرد" ، نگاهم کردند
بر بازی اشتباه من خندیدند
_ نغمه رضایی _