با سلام و خدا قوت به تمامی گروه.
بازیها را دوست داشتم. خصوصا دوره پهلوی و قاجار.
طراحی صحنه و لباس هم خوب بود.
این سه دوره یک خانواده و یک خانه من را یاد فیلم پستچی سه بار در نمیزند مینداخت اما آن کجا و این کجا. بنظرم جذابیت ان فیلم که باعث شده هنوز بعد این همه سال در ذهن من ماندگار بشه توی دل هم بودن داستانها بود. بنظرم از خصایص داستانهای روانشناختی هم همینه. اگر قراره یک رفتار و کنش خانوادگی موروثی مورد بررسی قرار بگیره بنظرم درسته که داستانها یه نخ تسبیحی داشته باشند. آنجا پلهها این رفت و برگشتها را به نمایش کشیده بودن. اینجا سه تا داستان دقیقا مثل همون سه تا فرش از هم تفکیک شده بودن. البته چندتا پل مثل همون بیماری، جملهای که از مادربزرگ خدابیامرز نقل میشد و... بود. اما بنظرم باید در این بخش هوشمندانهتر متن صیقل داده میشد.
مساله بعدی من با تئاترها، تازگیا این قسمت مونولوگ گفتنها شده. انگار مد شده و همه خارج از کارکرد در کارشون میذارن. دقیقا مثل کار قبلی آقای موسویان اینجا هم اطلاعاتی که داری در طول داستان خیلی واضح میبینی و میگیری رو یهو یه شخصیت میاد میشینه و دوباره برات روایت میکنه. خب مونولوگ باید یه اطلاعات جدید و خارج از فضای قصه برای پیش برندگی بیشتر قصه بده. آلان مونولوگهای این کار حذف بشه کدوم قسمت داستان در ذهن من مخاطب لنگ خواهد زد؟
باز هم خسته نباشید میگم خدمت گروه و امیدوارم موفق باشند.