نقطه آغاز زنبور دقیقاً همآن جاییست که کاراکتر همه عصبانیتش را به مخاطب ابراز میکند ماقبل همه چیز حتآ نور با آن نگاه پر از انزجارش، من مخاطب هاج و واج میمانم که این دیگر کیست با این شمایل و اینهمه خشم...
چرآ اینگونه است؟!
من کیستم در جهان او...
تخمه میشکند و به مآ هم تعارف میکند ،کم کم وارد جهانش میشوم و زبانش را یاد میگیرم :)
دلم با مژده گفتنش پر میکشد و با داغدار شدنش سنگ همآن سنگی که از کف دمپایی قرمزش با چاقویش درمیآورد همآن اندازه کوچک و نحیف...
این جاست که میفهمم چقدر غم دارد زنبور بودن و شاید از همین روست که اینهمه خشمگین است،به همین علت هم بالهایش را میبینم که پر میزند و همانند کفتر جَلد به بام دلخواهش میرود امّا باران است که همچنان میبارد ☁️
سالن کوچک مولوی برایم بسیار دوست داشتنی است و این نمایش سالن کوچک را پیشم عزیزتر کرد،لذّت بردم از اتمسفر حاکم بر صحنه...
کوتاه بودن نمایش
... دیدن ادامه ››
و کشدار نشدنش حالم را خوب کرد البته که دوست داشتم قصّه با غصه اش ادامه پیدا بکند امّا هر آنچه که وجود داشت بر همه چیز کفایت میکرد،ارتباط بازیگر با مخاطب به جا و دیدنی بود.
متن تکرارها درست و خوب داشت که به دلیل شیوه بیان بازیگر نیاز بود،پایان بندی نمایش هم دوست داشتم...
خسته نباشید عرض میکنم خدمت همه عزیزان که تلاش کردند تا این مونولوگ خوش ساخت اجرا شود ^_^
امیدوارم که تمدید شود چون فقط سه شب تا پایان اجرا مانده و باز هم به امید اینکه بنویسید، بسازید و خلق کنید🎭