اجرا حکم آرامبخشی را داشت میان آشفتگی و شلوغیِ ذهن و زندگی... بینهایت شریف و دلنشین...
هر جمله موسیقی که نواخته میشد گویی دیالوگی بود بین دختر و پسر و هر کدام از تماشاگرها انگار متن این بخشها را خودشان در ذهنهایشان مینوشتند.
نور به زیباترین شکل ممکن در رفت و آمد بود و سایهها انزوا و تنهایی شخصیتها را در پشت دیوارها تداعی میکرد.
چقدر نوازندهها موسیقیِ اثر را هنرمندانه و درست به نمایش و تماشاگر هدیه کردند.
لباسهایی که هم رنگهایشان چشمنواز بود هم طراحیِشان.
و بازی و خوانندگی خسرو پسیانی و دیبا زاهدی که این پازل ارزشمند و گرانبها را کامل کرد.
جدا از تماشا و شنیدنش لذت کامل بردم. کااااااش تمدید بشه.