نمایش تاری
اول اینکه به دنبال رمزگشایی از داستان پیچیده نمایشنامه نیستم. در ضمن من ترجیح میدم اثری فکرشده و پیچیده که من چیزی از آن درک نمیکنم ببینم تا یک کار سرراست که با کمی بازی با احساساتم، نکتهٔ ناگفتهای باقی نمیگذارد.
با کارگردان سختگیری طرف هستیم که به تماشاچی مجالی برای نفسکشیدن در میان داستان و حتی راهنمای کوچکی برای پیداکردن سرنخ داستان پس از پایان اثر هم نمیدهد. او نه تنها به تماشاگر بلکه به بازیگر هم سخت میگیرد و آن را در قالب رنجی که به زعم خودش آزاردهنده هم هست منتقل میکند. هیچ ابایی از اینکه کسی اثر را درک نکرده ندارد و با تکنیک در قالب صحنه (شامل صدا و تصویر و نور) و بازیهای خیرهکننده، خود را به تماشاگر حیران تحمیل میکند.
در این کار از ابتدا تماشاچیان نیز جزو صحنه محسوب میشوند و پس از بازشدن سهگوش صحنه درمییابیم که بخشی از همان مگسان پشت این قصر هستند. جایی که حتی به آنها توهین مستقیم میشود و نماینده مگسان انتقام آن را از دوک و دوناته به شکلی دراماتیک میگیرد.
من نمیدانم موضوع اصلی چیست. میتوان موضوع را به آزادی، آگاهی، حیات سیاسی-اجتماعی و مرگ مرتبط دانست اما برای من شاید این تأثیرگذارتر باشد که در این تردید و نادانستگی بمانم. شاید با خواندن متن اصلی فوئنتس بیشتر در معرضش قرار بگیرم اما تا همین حد هم کافیست تا این اثر را جزو بهترینها بدانم.