در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | بارونی -پادکست فراتر از بازی حقیقت درباره نمایش قضیه تفنگ چخوف: این تئاتر حقیقت ندارد [نقطه] ما را به سرزمین مردگان پرتاب نمی‌کند و
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 09:47:40
این تئاتر حقیقت ندارد [نقطه]
ما را به سرزمین مردگان پرتاب نمی‌کند و آن سرزمین را در برابر ما احضار می‌کند ... یک سری شبح نام‌دار که باید در ... دیدن ادامه ›› پایان این شرح‌نویسی به این برسیم که آیا انتخاب این اشخاص از دل تاریخ مبنا و دلیلی داشته یا نه ؟
ما را به گشتن در دل تاریخ و کتابها وامی‌دارد ، از همان آغاز ، تا لابلای «درس‌های تاریخ» جست‌وجو کنیم وکیل ویل دورانت کیست (یا چیست)
سپس یادمان می‌اندازد که قضیه تفنگ چخوف چه بود، هر چیزی بی دلیل نباید درون صحنه باشد و از یک تپانچه که درون صحنه هست هم باید شلیک شود، مجسمه‌ی یک چتر ، مجسمه یک دوربین عکاسی ، مجسمه یک دنپایی ، مجسمه یک شمشیر (((همین قدر حافظه م یاری کرد))) بخشی از شوخی‌های کارگردان و طراح صحنه با ما ست که با وجودی مینیمالیستی و درخدمت کار بودن دکور صحنه اکثر لحظات بی دلیل و بلااستفاده مقابل چشمان ما حضور داشته باشد و حتا تعریفی را برای ما ابراز نمی‌کند ؛ همه سفید هستند تا حواس ما را به خود جلب نکنند و اگر می‌خواهی مو را از ماست این اثر جذاب بکشی باید طنز کار دکور را هم متوجه شوی .
و بعد می‌رویم سراغ کتابهایی همچون «قهرمانان تاریخ» تا ببینیم می‌توانیم بفهمیم که ارتباط تولستوی (1828-1910) و چخوف (1860-1904) چه بوده ؟ آیا ناپلئون (1769-1821) با تولستوی و چخوف و شوروی آن زمان ارتباطی داشته یا نه ؟ و بعد برویم سراغ مولیر (1622-1673) که این میان او با شوروی چه ارتباطی می‌تواند داشته باشد ... خب قطعن ارتباطی با تولستوی و چخوف و ناپلئون ندارد ؟ بعد در این بازی مفرح تاریخی رابعه بنت کعب (از صده چهارم هجری) از سرزمین کهن ایران وارد می‌شود و باید پرسید و کاوش کرد که چرا ؟ تا با عینک‌های مدرن متاورس بر چشمان چارلی چاپلین (1889-1977) طناز از خطه سرسبز بریتانیا وارد می‌شود و ما را بیشتر سرگرم تاریخ می‌کند که چرا ؟ و وقتی آگاتاکریستی (1890-1976) را تماشا می‌کردم در دلم گفتم ((چرا یک شخصیت دیگر از ایران در این ولوشوی تاریخی و مکانی حضور ندارد؟)) و آگاتای معمایی چرا ؟ حضور اشخاص با شخصیت غریب کاترین کبیر (1729-1796) ادامه داشت و این بار این شخصیت غیرهنری این سوال را بیشتر در ما برمی‌انگیزد که «چرا» و بیشتر میل پیدا می‌کنیم که برویم سراغ مطالعه تاریخ که ایشون با این جمع چه ارتباطی می‌تواند داشته باشد ؟ و بلاخره مرلین مونرو (1926-1962) ... بله کمی لوس اما اتفاقن این جمع عجیب نیازمند حضور همین شخصیت تاریخی بود تا بشوید ببرد پایین ... و البته در قسمت مونولوگ این شخصیت پی می‌بریم در آن جملات تکراری کارگردان چه قدر حواسش به ساختار کار سنگینی که در حال انجام است ... من می‌گویم دستکاری تاریخ در دنیای اشباح ، هست .
خندیدن به تمام کوشش این اشخاص گران قدر با بازی‌های روان و خوش منظره بازیگرانش ذهن را مشغول موسیقی و ضرب آهنگ کار می‌کند تا ببینیم باز چه چیز جدید می‌خواهند در زمان 75 دقیقه به ما ارائه دهند و هر قدر که از زمان کار می‌گذرد صدای خنده‌های بیشتری از سمت به تماشاگران به صحنه نمایش تزریق می‌شود و من را هم به دلیل عرقی که به گروه «دارما» دارم شادمان‌تر می‌کرد و در دل می‌گفتم: دمت گرم اشکان (پیردل‌زنده) آفرین محمدعلی (الحمد) چه هنرمند شدی یگانه (منصوری) بیشتر از این ها خواهی درخشید سارا (عزیزی) و موفق باشید دوستان .
و این اثر هر لحظه‌ش من را یاد کتاب «درباره معنی زندگی» می‌انداخت و حس و حال خواندن «لذات فلسفه» را می‌داد
سوالی که ما هنری‌ها باید از دل جلدهای تاریخ هنر بیرون بکشیم باقی مانده :
یک سری شبح نام‌دار آیا بر مبنا و با دلیل خاص از دل تاریخ وارد اتاق گاز این دوران شده اند یا نه دل‌خواه نویسنده بوده ؟ و آقای پیردل‌زنده به مذاق ساختار آثارش و بازی‌یی که با چخوف و آثار ایشان شروع کرده از زمان «چخوفته» خوش آمده و حالا گسترش یافته میان دیگر شخصیت‌های تاریخی ؟
شلیک [سه نقطه]